ماه و رِیوِن پارت ۱ 🌙♡
* شبی که زمینش با وجود بارون خیسه و برق میزنه ......
دختری تنها با صورت درخشان و گریونش در ساعت ۳ شب دنبال خواهراش میگشت.....
قرار رِیوِن با خواهراش این بود همه قبل ساعت ۹ خونه باشن .
ریون : نا امید رو لبه ی پله ای نشستم و زانو هامو بغل کردم تنها یادگاری های مامانمو از دست دادم .......
* دختر با گریه خودشو سرزنش میکرد که با کالسکه ای که رنگ مشکی به خودش داشت و با رنگ طلایی تزئین شده بود اشکاشو پاک کرد .
پدر ریون از کالسکه پیاده شد و چتری بالا سر دخترش گرف و با صدای ناراحتی لب زد :
/ دنبال خواهرات میگردی؟
ریون : با کلمه اش پریدم بالا و با چشمایه نگران و گریون گفتم :
ریون : خواهرام پیش توعن ؟
/ بیا جایه قصر پادشاه.
ریون : با شنیدن این کلمه دنیا رو سرم خراب شد خواهرام خطرناک ترین جایه دنیا بودن حتما واستون سواله چرا ؟
خب کل اهل اون قصر خوناشامن .
با تمام سرعتم دويدم سمت قصر پادشاه بعد چند مین رسیدم همونجا بابامم رسید ....
/ دنبالم بیا.
ریون : دنبالش راه افتادم رفتیم یه کنار حیاط قصر رفتیم داخل اتاقک متروک وقتی درو باز کرد با دخترا ( خواهراش ) که هر کدوم نگران یه کنار نشستن دويدم طرفشون و بغلشون کردم اونام بغلم کردن .
* ریون وقتی از خوب بودن حال خواهراش مطمئن شد از بغلشون خارج شد و رو به پدرش گف :
ریون : چی میخوای ؟
/ راستش پادشاه واسه پسراش همسر میخواد منم شماهارو معرفی کردم ( ناراحت )
.......
ادامه دارد .....
* عکس قصر رو اسلاید ۲ گذاشتم *
دختری تنها با صورت درخشان و گریونش در ساعت ۳ شب دنبال خواهراش میگشت.....
قرار رِیوِن با خواهراش این بود همه قبل ساعت ۹ خونه باشن .
ریون : نا امید رو لبه ی پله ای نشستم و زانو هامو بغل کردم تنها یادگاری های مامانمو از دست دادم .......
* دختر با گریه خودشو سرزنش میکرد که با کالسکه ای که رنگ مشکی به خودش داشت و با رنگ طلایی تزئین شده بود اشکاشو پاک کرد .
پدر ریون از کالسکه پیاده شد و چتری بالا سر دخترش گرف و با صدای ناراحتی لب زد :
/ دنبال خواهرات میگردی؟
ریون : با کلمه اش پریدم بالا و با چشمایه نگران و گریون گفتم :
ریون : خواهرام پیش توعن ؟
/ بیا جایه قصر پادشاه.
ریون : با شنیدن این کلمه دنیا رو سرم خراب شد خواهرام خطرناک ترین جایه دنیا بودن حتما واستون سواله چرا ؟
خب کل اهل اون قصر خوناشامن .
با تمام سرعتم دويدم سمت قصر پادشاه بعد چند مین رسیدم همونجا بابامم رسید ....
/ دنبالم بیا.
ریون : دنبالش راه افتادم رفتیم یه کنار حیاط قصر رفتیم داخل اتاقک متروک وقتی درو باز کرد با دخترا ( خواهراش ) که هر کدوم نگران یه کنار نشستن دويدم طرفشون و بغلشون کردم اونام بغلم کردن .
* ریون وقتی از خوب بودن حال خواهراش مطمئن شد از بغلشون خارج شد و رو به پدرش گف :
ریون : چی میخوای ؟
/ راستش پادشاه واسه پسراش همسر میخواد منم شماهارو معرفی کردم ( ناراحت )
.......
ادامه دارد .....
* عکس قصر رو اسلاید ۲ گذاشتم *
۲.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.