فیک دورایاکی کوچولو پارت ۶
از زبان چیفویو
هانما داشت از هاناکو خواستگاری میکرد ! هانما ی ...😡😤😮💨 البته قبل از اینکه کسی کاری بکنه هاناکو سرخ شد و ناخداگاه یه لگد محکم زد تو فک هانما که بدبخت پرت شد یک متر اونورتر 😐 ( به خاطر عادتش 😂 ) وقتی هاناکو از سرخی در اومد به طرف هانما رفت و گفت : وای گومن ! زیاده روی کردم گومن گوداسای 😖 دایجوبو ؟ هانما : خوبم خوبم . از رو زمین پاشد و با صورتی خونی گفت : پس با من ازدواج نمیکنی ؟ 😟 هاناکو دوباره سرخ شد ولی این دفعه سر هانما داد زد . هاناکو : نه ! من غلط بکنم همچین کاری کنم ! 😡
از زبان راوی
همه داشتن باهم پچ پچ میکردن ، هاناکو اومد پیش چیفویو و گفت : هوف به خیر گذشت 😮💨 چیفویو : 😑 هاناکو : چیه ؟ 😡 چیفویو : هیچی 😑 و بالاخره یکم که همه چی عادی شد رفتن ناهار بیرون . رفتن رستوران و همه غذاشون رو سفارش دادن و یکم بعد هم رسید همه خیل آروم و با احتیاط میخوردن جز مایکی که به غذاش رحم هم نمیکرد و تیکه پارش میکرد حالا حدس بزنین ناهارش چی بود ؟ خورشت دورایاکی 🤣 دراکن هم وقتی توجهش به غذای مایکی جلب شد ، چشماش گرد شد و گفت : تو ناهارت هم دورایاکی داره ؟! 😱مایکی در حالی که دهنش پر بود و داشت مثل خر ( ببخشید 😅 ) میخورد : خب ... خُل مَجَز 😋 ( خوش مزهس ) دراکن : خل خودتی بی تربیت 😡 مایکی : نه ، میقَم تُقش مَلقَس 😟 ( هنوزم دهنش پره و باز هم منظورش همون بود ) دراکن : مگه همچنین چیزی هم ترشه 😐 مایکی صبر کرد تا دهنش خلی شه و بعد گفت : کل این مدت میخواستم بگم خوش مزهس 😑 دراکن : برای همین میگم با دهن پر حرف نزن 😑 خلاصه غذاشون تموم شد و رفتن به سمت خونه مایکی ( مثلا قرار بود اون روز برن اونجا )
از زبان هاناکو
چه خونه ی بزرگی 🤩😳 رفتم دست چیفویو رو گرفتم و گفتم : پیشم بمون گم میشم 🥺 ( مثلا میخواسته خودش رو لوس کنه 😂 ) چیفویو اول تعجب کرد ولی بعد یه خنده ی کوچیک کرد و بعد دستم رو گرفت . مایکی : بیاین تو اتاقم . وقتی رسیدیم به اتاقش پرسیدم : مایکی ، عب نداره منم اینجا باشم ؟ 😥 مایکی یکم تعجب کرد ، روش رو برگردوند و گفت : معلومه که نه هاناکو سان ، تو از الان به بعد یه عضو رسمی هستی بیا تو 😊 رفتیم تو اتاق مایکی ... یکم همینجوری گذشت و بعد مایکی گفت : نظرتون چیه پاستور بازی کنیم ؟ 😃 همه : 🤨 مایکی : 😑 مایکی رفت پاستور ها رو آورد خلاصه که اونشب کلی پاستور بازی کردیم ، هفت خبیث ، ۱۱ ، حکم و کلی چیز دیگه که وسط بازی یه دفعه ....
از زبان چیفویو
وسط بازی یه دفعه هاناکو خوابش برد و سرش رو گذاشت رو شونهم . مایکی : خب هاناکو نوبت تو عه . من : هیسسسس ! همه از این حرفم تعجب کردن ، وقتی متوجه شدن هاناکو خوابیده بازی رو همونجا تموم کردیم از هم خداحافظی کردیم و منم هاناکو رو بلند کردم و رفتیم
هانما داشت از هاناکو خواستگاری میکرد ! هانما ی ...😡😤😮💨 البته قبل از اینکه کسی کاری بکنه هاناکو سرخ شد و ناخداگاه یه لگد محکم زد تو فک هانما که بدبخت پرت شد یک متر اونورتر 😐 ( به خاطر عادتش 😂 ) وقتی هاناکو از سرخی در اومد به طرف هانما رفت و گفت : وای گومن ! زیاده روی کردم گومن گوداسای 😖 دایجوبو ؟ هانما : خوبم خوبم . از رو زمین پاشد و با صورتی خونی گفت : پس با من ازدواج نمیکنی ؟ 😟 هاناکو دوباره سرخ شد ولی این دفعه سر هانما داد زد . هاناکو : نه ! من غلط بکنم همچین کاری کنم ! 😡
از زبان راوی
همه داشتن باهم پچ پچ میکردن ، هاناکو اومد پیش چیفویو و گفت : هوف به خیر گذشت 😮💨 چیفویو : 😑 هاناکو : چیه ؟ 😡 چیفویو : هیچی 😑 و بالاخره یکم که همه چی عادی شد رفتن ناهار بیرون . رفتن رستوران و همه غذاشون رو سفارش دادن و یکم بعد هم رسید همه خیل آروم و با احتیاط میخوردن جز مایکی که به غذاش رحم هم نمیکرد و تیکه پارش میکرد حالا حدس بزنین ناهارش چی بود ؟ خورشت دورایاکی 🤣 دراکن هم وقتی توجهش به غذای مایکی جلب شد ، چشماش گرد شد و گفت : تو ناهارت هم دورایاکی داره ؟! 😱مایکی در حالی که دهنش پر بود و داشت مثل خر ( ببخشید 😅 ) میخورد : خب ... خُل مَجَز 😋 ( خوش مزهس ) دراکن : خل خودتی بی تربیت 😡 مایکی : نه ، میقَم تُقش مَلقَس 😟 ( هنوزم دهنش پره و باز هم منظورش همون بود ) دراکن : مگه همچنین چیزی هم ترشه 😐 مایکی صبر کرد تا دهنش خلی شه و بعد گفت : کل این مدت میخواستم بگم خوش مزهس 😑 دراکن : برای همین میگم با دهن پر حرف نزن 😑 خلاصه غذاشون تموم شد و رفتن به سمت خونه مایکی ( مثلا قرار بود اون روز برن اونجا )
از زبان هاناکو
چه خونه ی بزرگی 🤩😳 رفتم دست چیفویو رو گرفتم و گفتم : پیشم بمون گم میشم 🥺 ( مثلا میخواسته خودش رو لوس کنه 😂 ) چیفویو اول تعجب کرد ولی بعد یه خنده ی کوچیک کرد و بعد دستم رو گرفت . مایکی : بیاین تو اتاقم . وقتی رسیدیم به اتاقش پرسیدم : مایکی ، عب نداره منم اینجا باشم ؟ 😥 مایکی یکم تعجب کرد ، روش رو برگردوند و گفت : معلومه که نه هاناکو سان ، تو از الان به بعد یه عضو رسمی هستی بیا تو 😊 رفتیم تو اتاق مایکی ... یکم همینجوری گذشت و بعد مایکی گفت : نظرتون چیه پاستور بازی کنیم ؟ 😃 همه : 🤨 مایکی : 😑 مایکی رفت پاستور ها رو آورد خلاصه که اونشب کلی پاستور بازی کردیم ، هفت خبیث ، ۱۱ ، حکم و کلی چیز دیگه که وسط بازی یه دفعه ....
از زبان چیفویو
وسط بازی یه دفعه هاناکو خوابش برد و سرش رو گذاشت رو شونهم . مایکی : خب هاناکو نوبت تو عه . من : هیسسسس ! همه از این حرفم تعجب کردن ، وقتی متوجه شدن هاناکو خوابیده بازی رو همونجا تموم کردیم از هم خداحافظی کردیم و منم هاناکو رو بلند کردم و رفتیم
۹۶۲
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.