فیک جونگ کوک پارت ۱۰۷ (معشوقه) فصل ۲
رفتم سمتش و کشیدم سمت تخت و نشستم اونم گذاشتم روی پاهام..
کوک: بیب تت نمیدونی اینجور میکنی من دوباره تhریک میشم؟
از روی sینش گازی گرفتم و bوسه ای به لbاش زدم..
کوک: به نظرت به جونگ ووک چی بگم؟..من بهش گفتم براش یه آجی میاریم ولی نشد..
ا.ت: اشکال نداره روزای دیگه هم هست..
کوک: نمیشه مگه ندیدی امروز چه گندی شد
ا.ت: خب میفرستیمش پیش تهیونگ که با یوری بازی کنه
کوک: عااا فکر خوبیه..
سریع لباس پوشیدم(عکس لباس ا.ت رو میزارم) و همه چیزو برای شب آماده کردیم..
کوک: بیب نظرت چیه قبل از اومدن تهیونگ یکم بdنتو..
یهو گوشیم زنگ خورد
تهیونگ: پشت درم
یهو قطع کرد.دکمه رو زدم و در باز شد و اومدن داخل.من و تهیونگ پیش هم بودیم و درباره ی عملیات هامون با هم حرف میزدیم..ا.ت و لیا هم همش درباره ی لباس حرف میزدن.یوری و جونگ ووک هم داخل اتاق جونگ ووک بودن.غرق حرف زدن بودیم که یهو صدای جیغ یوری اومد
کوک: شما بشینید من و تهیونگ میریم
سریع دویدیم داخل اتاق و با چیزی که روبه روم بود خشکم زد.تهیونگ با دهن باز برگشت سمت من و بهم زل زد
کوک: جونگ ووک اونو درش بیار
جونگ ووک: بابایی.بالاخره سوراخ یوری رو پیدا کردم
یهو رفتم dیک جونگ ووک رو بیرون آوردم و چشمامو ریز کردم و زل زدم بهش.تهیونگ هم یوری رو بغل کرد و بعد از اینکه چکش کرد لباسشو تنش کرد..
کوک: جونگ ووک چرا این کارو کردی؟
جونگ ووک: چون تو و مامان برام آجی نیاوردین منم خواستم از تو سوراخ یوری برا خودم آجی دربیارم ولی اون یهو جیغ زد بابا خو تو هم اینجوری کرده بودی(گریه
به dیک کوچولوش که الان یکم بزرگ تر شده بود نگاه کردم..
تهیونگ: پسر شیطونت تhریک شده ببرش حموم..
بعد یه دفعه زد زیر خنده
کوک: به چی میخندی همین الان نزدیک بود پسر بهتر دوستت دخترتو بکنه😐
تهیونگ: به اینکه اولین سkسشون تو ۴ سالگیه(خنده
کوک: خنده نداره😑من جونگ ووک رو میبرم حموم تو هم یه بهونه ی الکی جور کن و نذار یوری چیزی بگه وگرنه ا.ت جونگ ووک رو..
تهیونگ: اوکی فهمیدم.البته این دوتا که به هر حال یه روز قراره این کارو کنن
کوک: بله ولی نه تو ۴ سالگی
جونگ ووک رو بردم حموم و حسابی تحدیدش کردم به کسی چیزی نگه..رفتم پیش ا.ت و نشستم.بالاخره تهیونگ هم رفت
کوک: بیب فک کنم قضیه ی خواهر جونگ ووک خیلی جدیه..ولی یکی هم دردسره چه برسه به دوتاا
ا.ت: (خنده
کوک: نخنددد..من گناه دارمممم..منم دلم بdن زنمو میخوادددد
ا.ت: باشه باشه ولی الان که نمیشه
بعد از دوماه ا.ت حامله شد و یه دختر به دنیا آورد و اسمشو جونگ موا گذاشتن و جونگ ووک و یوری هم تو ۲۳ سالگی باهم ازدواج کردن ولی کسی درباره ی اون سkس ۴ سالگیشون چیزی نفهمید..
______
خب شرمنده چرت شد چون میخواستم فیک جدید رو شروع کنم و ایده ای واسه این نداشتم😁
کوک: بیب تت نمیدونی اینجور میکنی من دوباره تhریک میشم؟
از روی sینش گازی گرفتم و bوسه ای به لbاش زدم..
کوک: به نظرت به جونگ ووک چی بگم؟..من بهش گفتم براش یه آجی میاریم ولی نشد..
ا.ت: اشکال نداره روزای دیگه هم هست..
کوک: نمیشه مگه ندیدی امروز چه گندی شد
ا.ت: خب میفرستیمش پیش تهیونگ که با یوری بازی کنه
کوک: عااا فکر خوبیه..
سریع لباس پوشیدم(عکس لباس ا.ت رو میزارم) و همه چیزو برای شب آماده کردیم..
کوک: بیب نظرت چیه قبل از اومدن تهیونگ یکم بdنتو..
یهو گوشیم زنگ خورد
تهیونگ: پشت درم
یهو قطع کرد.دکمه رو زدم و در باز شد و اومدن داخل.من و تهیونگ پیش هم بودیم و درباره ی عملیات هامون با هم حرف میزدیم..ا.ت و لیا هم همش درباره ی لباس حرف میزدن.یوری و جونگ ووک هم داخل اتاق جونگ ووک بودن.غرق حرف زدن بودیم که یهو صدای جیغ یوری اومد
کوک: شما بشینید من و تهیونگ میریم
سریع دویدیم داخل اتاق و با چیزی که روبه روم بود خشکم زد.تهیونگ با دهن باز برگشت سمت من و بهم زل زد
کوک: جونگ ووک اونو درش بیار
جونگ ووک: بابایی.بالاخره سوراخ یوری رو پیدا کردم
یهو رفتم dیک جونگ ووک رو بیرون آوردم و چشمامو ریز کردم و زل زدم بهش.تهیونگ هم یوری رو بغل کرد و بعد از اینکه چکش کرد لباسشو تنش کرد..
کوک: جونگ ووک چرا این کارو کردی؟
جونگ ووک: چون تو و مامان برام آجی نیاوردین منم خواستم از تو سوراخ یوری برا خودم آجی دربیارم ولی اون یهو جیغ زد بابا خو تو هم اینجوری کرده بودی(گریه
به dیک کوچولوش که الان یکم بزرگ تر شده بود نگاه کردم..
تهیونگ: پسر شیطونت تhریک شده ببرش حموم..
بعد یه دفعه زد زیر خنده
کوک: به چی میخندی همین الان نزدیک بود پسر بهتر دوستت دخترتو بکنه😐
تهیونگ: به اینکه اولین سkسشون تو ۴ سالگیه(خنده
کوک: خنده نداره😑من جونگ ووک رو میبرم حموم تو هم یه بهونه ی الکی جور کن و نذار یوری چیزی بگه وگرنه ا.ت جونگ ووک رو..
تهیونگ: اوکی فهمیدم.البته این دوتا که به هر حال یه روز قراره این کارو کنن
کوک: بله ولی نه تو ۴ سالگی
جونگ ووک رو بردم حموم و حسابی تحدیدش کردم به کسی چیزی نگه..رفتم پیش ا.ت و نشستم.بالاخره تهیونگ هم رفت
کوک: بیب فک کنم قضیه ی خواهر جونگ ووک خیلی جدیه..ولی یکی هم دردسره چه برسه به دوتاا
ا.ت: (خنده
کوک: نخنددد..من گناه دارمممم..منم دلم بdن زنمو میخوادددد
ا.ت: باشه باشه ولی الان که نمیشه
بعد از دوماه ا.ت حامله شد و یه دختر به دنیا آورد و اسمشو جونگ موا گذاشتن و جونگ ووک و یوری هم تو ۲۳ سالگی باهم ازدواج کردن ولی کسی درباره ی اون سkس ۴ سالگیشون چیزی نفهمید..
______
خب شرمنده چرت شد چون میخواستم فیک جدید رو شروع کنم و ایده ای واسه این نداشتم😁
۶.۱k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.