پارت۱فیک:🌹ارباب عاشق🌹
ات؛صبح که چشامو باز کردم یاد این زندگی هلاکت باری افتادم که دارم،وای خدا😔ازروزی که مامان و بابام تصادف کردن زندگی من هم زیرورو شد.بعداز فوت اوناعموم دارایی باباموبالاکشیدوبه جز پولی که بهم دادتا یه خونه اجاره کنم چیز دیگه ای نصیبم نشد.همه میگن زندگیه دیگه میگذره ولی نمیدونن چطوری میگذره.
بلاخره از فکر بدبختیام اومدم بیرون وبعداز انجام کارهای مربوطه ولباس پوشیدن سمت شرکتی که الان تنها امید زندگیمه(بااینکه حقوق ناچیزی دارم که فقط خرج غذام میشه)حرکت کردم.بعداز چند دقیقه رسیدم ورفتم داخل.
ات:وای خداچراهمه دارن اینطوری نگام میکنن؟نکنه چیزی شده؟درهمین فکرا بودم که منشی رئیس اومدسمتم.
منشی:سلام ات امروز رئیس نمیاد زن آقای رئیس اومده وخیلی از دست تو عصبانیه و میخوادکه زود بری اتاق رئیس.
ات؛همین که گفت از دستم عصبانیه رنگم پریدمگه من چه کردم وبا تته پته پرسیدم:چرا؟مگه من چی کردم؟
منشی:نمیدونم زود برو.
باترس و لرز به سمت اتاق رئیس رفتم و درزدم و رفتم داخل
ات:سلام خانم کارم داشتین؟
زن رئیس:دختره هرزه فکرمیکنی من نمیدونم چرا تو این خراب شده استخدام شدی؟
ات:خ.خانم منظورتون چیه؟
زن رئیس:تواومدی اینجاچون هیچی نداری ومیخوای با هرزه بازیات شوهرمو از چنگم دراری!
ات:نه اونجوری که شما فکر میکنین نیس من هرزه نیستم من یه کارمند ساده ام .
زن رئیس:تواز همین الان اخراجی برو تصفیه کن و برو.
همین که گفت اخراجم انگار یه سطل اب سردو ریختن سرم و هرچه قدر التماس کردم فایده ای نداش.پس از اتاق اومدم بیرون همه طوری نگام میکردن که انگار واقعا هرزه ام.منی که روزی حتی نمیخواستم از این شرکت برم بیرون ،امروز میخواستم هرچه سریعتر ازش دور بشم.
اشکاموپاک کردم ووسایلامو جمع کردم و از اون خراب شده زدم بیرون.همین که اومدم بیرون خود به خوداشکام سرازیر شد.
ات:😭😭😭😭😭خدایا حالا چکار کنم پول اجاره خونمو از کجا بیارم از کجا برای خوردوخوراکم پول بیارم بابا،مامان کجایی؟
با همین زار زدنام رسیدم خونه.اونقدرگریه کردم که وقتی رسیدم رو مبل خونه خوابم برد....
خوب لطفا حمایت کنید قول میدم رفته رفته عالیتر بشه لایک و کامنت یادتون نره😘😘😘😘
بلاخره از فکر بدبختیام اومدم بیرون وبعداز انجام کارهای مربوطه ولباس پوشیدن سمت شرکتی که الان تنها امید زندگیمه(بااینکه حقوق ناچیزی دارم که فقط خرج غذام میشه)حرکت کردم.بعداز چند دقیقه رسیدم ورفتم داخل.
ات:وای خداچراهمه دارن اینطوری نگام میکنن؟نکنه چیزی شده؟درهمین فکرا بودم که منشی رئیس اومدسمتم.
منشی:سلام ات امروز رئیس نمیاد زن آقای رئیس اومده وخیلی از دست تو عصبانیه و میخوادکه زود بری اتاق رئیس.
ات؛همین که گفت از دستم عصبانیه رنگم پریدمگه من چه کردم وبا تته پته پرسیدم:چرا؟مگه من چی کردم؟
منشی:نمیدونم زود برو.
باترس و لرز به سمت اتاق رئیس رفتم و درزدم و رفتم داخل
ات:سلام خانم کارم داشتین؟
زن رئیس:دختره هرزه فکرمیکنی من نمیدونم چرا تو این خراب شده استخدام شدی؟
ات:خ.خانم منظورتون چیه؟
زن رئیس:تواومدی اینجاچون هیچی نداری ومیخوای با هرزه بازیات شوهرمو از چنگم دراری!
ات:نه اونجوری که شما فکر میکنین نیس من هرزه نیستم من یه کارمند ساده ام .
زن رئیس:تواز همین الان اخراجی برو تصفیه کن و برو.
همین که گفت اخراجم انگار یه سطل اب سردو ریختن سرم و هرچه قدر التماس کردم فایده ای نداش.پس از اتاق اومدم بیرون همه طوری نگام میکردن که انگار واقعا هرزه ام.منی که روزی حتی نمیخواستم از این شرکت برم بیرون ،امروز میخواستم هرچه سریعتر ازش دور بشم.
اشکاموپاک کردم ووسایلامو جمع کردم و از اون خراب شده زدم بیرون.همین که اومدم بیرون خود به خوداشکام سرازیر شد.
ات:😭😭😭😭😭خدایا حالا چکار کنم پول اجاره خونمو از کجا بیارم از کجا برای خوردوخوراکم پول بیارم بابا،مامان کجایی؟
با همین زار زدنام رسیدم خونه.اونقدرگریه کردم که وقتی رسیدم رو مبل خونه خوابم برد....
خوب لطفا حمایت کنید قول میدم رفته رفته عالیتر بشه لایک و کامنت یادتون نره😘😘😘😘
۲.۹k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.