پارت ۴۹ فصل دو-نفوذ
٫نیلا من واقعا متاسفم حتی فکرشم نمیکردم داداشم همچین کاری بکنه...
+لونا جونم تقصیر تو نیست که... فقط خوشحالم زودتر شناختمش..
٫ولش اونو...
به خاطر همچین ادم عوضیی نباید خودتو اینقدر ناراحت کنی❤
+اون داداشته... چرا پشت منو میگیری؟
٫اگه داداش خودت همچین کاری میکرد پشت اون رو میگرفتی؟
+نه...
٫نیلا
+جونم
٫من اون بیشعور رو ادم میکنم تو خودت رو ناراحت نکن
+چرا سعی میکنی تو همچین وضعیتی خوشحال باشی؟
٫چون در حالت عادی نمیتونم خوشحال باشم... چون تهیونگ رفته... تو الان شکست عشقی خوردی مگه نه...
پس میفهمی چی میگم... میفهمی چقدر درد داره...
همینجوری که به حرفاش گوش میکردم و نگاش میکردم دلم براش سوخت اروم اروم اشک میریخت... خیلی ناراحت بود... دوست نداشتم از این بیشتر ادامه پیدا کنه... سریع بقلش کردم و بهش گفتم..
+لونا... اروم باش... همچی درست میشه... تو تهیونگ رو دوباره میبینی و کوک هم نتیجه کارشو میبینه..
باشه؟ فقط گریه نکن
٫نیلا.. درد داره... قلبم درد میکنه از موقعی که گفتی تهیونگ رفته یه لحظه ارامش نداشتم... من زندگیم رو تهیونگ تو خیالم ساختم اما حالا چی؟ الان نیست... حتی خبر نداره چقدر دوسش دارم... خب نداره چقدر برام اینا عذاب اوره... *گریه میکنه...
+الهی قربونت بشم من... امشب تولدته امشب نباید خودتو نارحت کنی... خودت رو دوست داشته باش...
مطمئنم شما دوتا بهم میرسین...
٫امیدوارم*و اشکاش رو پاک کرد
+خب دیگه بسه دوست ندارم ازین بیشتر ناراحت باشی...
٫موافقم بیا امشب رو بترکونیممممم
+موافقممممم
سریع به گارسون علامت دادم تا به پسرا بگه بیان...
٫خب حالا چجوری باید شروع کنیم؟
+چنتا ارزو کن تا براورده بشه
٫اول میخوام ارزو کنم که یبار دیگه تهیونگ رو از نزدیک ببینم
+خب اگه اولیش همین الان براورده بشه چی؟
٫چی می...
+خب مثلا اگه تهیونگ اینجا باشه چیکار میکنی؟ یا دوست داری چیکار کنه؟
٫اها.... خب دوست دارم بقلش کنم... دیگه نزارم جایی بره...
لونا ویو*
نیلا با حرفاش هی قلبم رو هوایی میکرد که بزنم زیر گریه... چون واقعا دلم میخواست تهیونگ رو ببینم...
همینجوری داشتیم با نیلا صحبت میکردیم که دوتا دست اومد جلوی چشمام
خیلی نرم بودم اروم با دستام دستاشو گرفتم.... نمیدونستم کیه
+لونا جونم تقصیر تو نیست که... فقط خوشحالم زودتر شناختمش..
٫ولش اونو...
به خاطر همچین ادم عوضیی نباید خودتو اینقدر ناراحت کنی❤
+اون داداشته... چرا پشت منو میگیری؟
٫اگه داداش خودت همچین کاری میکرد پشت اون رو میگرفتی؟
+نه...
٫نیلا
+جونم
٫من اون بیشعور رو ادم میکنم تو خودت رو ناراحت نکن
+چرا سعی میکنی تو همچین وضعیتی خوشحال باشی؟
٫چون در حالت عادی نمیتونم خوشحال باشم... چون تهیونگ رفته... تو الان شکست عشقی خوردی مگه نه...
پس میفهمی چی میگم... میفهمی چقدر درد داره...
همینجوری که به حرفاش گوش میکردم و نگاش میکردم دلم براش سوخت اروم اروم اشک میریخت... خیلی ناراحت بود... دوست نداشتم از این بیشتر ادامه پیدا کنه... سریع بقلش کردم و بهش گفتم..
+لونا... اروم باش... همچی درست میشه... تو تهیونگ رو دوباره میبینی و کوک هم نتیجه کارشو میبینه..
باشه؟ فقط گریه نکن
٫نیلا.. درد داره... قلبم درد میکنه از موقعی که گفتی تهیونگ رفته یه لحظه ارامش نداشتم... من زندگیم رو تهیونگ تو خیالم ساختم اما حالا چی؟ الان نیست... حتی خبر نداره چقدر دوسش دارم... خب نداره چقدر برام اینا عذاب اوره... *گریه میکنه...
+الهی قربونت بشم من... امشب تولدته امشب نباید خودتو نارحت کنی... خودت رو دوست داشته باش...
مطمئنم شما دوتا بهم میرسین...
٫امیدوارم*و اشکاش رو پاک کرد
+خب دیگه بسه دوست ندارم ازین بیشتر ناراحت باشی...
٫موافقم بیا امشب رو بترکونیممممم
+موافقممممم
سریع به گارسون علامت دادم تا به پسرا بگه بیان...
٫خب حالا چجوری باید شروع کنیم؟
+چنتا ارزو کن تا براورده بشه
٫اول میخوام ارزو کنم که یبار دیگه تهیونگ رو از نزدیک ببینم
+خب اگه اولیش همین الان براورده بشه چی؟
٫چی می...
+خب مثلا اگه تهیونگ اینجا باشه چیکار میکنی؟ یا دوست داری چیکار کنه؟
٫اها.... خب دوست دارم بقلش کنم... دیگه نزارم جایی بره...
لونا ویو*
نیلا با حرفاش هی قلبم رو هوایی میکرد که بزنم زیر گریه... چون واقعا دلم میخواست تهیونگ رو ببینم...
همینجوری داشتیم با نیلا صحبت میکردیم که دوتا دست اومد جلوی چشمام
خیلی نرم بودم اروم با دستام دستاشو گرفتم.... نمیدونستم کیه
۱.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.