part آخر

part آخر

ا.ت داشت گریه میکرد
کوک : ببخشید خانم کوچولو . دردت آمد ؟
ا.ت : دردم آمد ! پارم کردی
کوک : ببخشید ولی خیلی حال داد
ا.ت : اولین بار بود آنقدر اعصبی بودی توی سکس
کوک : خب تو الان زن منی و هر شبت همینطوری میگذره
ا.ت : هان ؟
کوک : البته الان باهات کار ندارم
ا.ت : الان خوبی ؟ اثر تحریک کننده رفت . دیاکت آرومه ایشالا ؟
کوک : آره . خسته شدم اصلا بیا بغلم بخوابیم

پرش زمانی به فردا🕓

ا.ت با دل درد زیاد بیدار شد و دید کوک بغلش نیست پاشد و رفت حموم و لباس پوشید رفت پایین پیش پسرا که منتظرش بودن

کوک : آهان بیا اینم از ا.ت دیدین زندست
نامجون : ا.ت حالت خوبه ؟
ا.ت : آره چطور ؟
ته : خوشحالم کوک نکشتت
ا.ت : چرا باید بکشتم
نامجون : بخاطر تحریک کننده . من گفتم الان کوک تا خود صبح میکنتت میمیری
ا.ت :(سرخ شد)
نامجون : خب الان حالت چطوره ؟
کوک : راست میگه خوبی
ا.ت : آره خوبم دلم درد می‌کنه
کوک بغلش کرد
کوک : ببخشید قول میدم از این به بعد آروم بکنمت
ا.ت : کوک


(نویسنده : سال ها گذشت و کوک و ا.ت خوب زندگی کردن ولی هرگز صاحب فرزند نشدند. ا.ت هم توی ۴۶ سالگی بخاطر سرطان سر فوت کرد . کوک هم نتونست با کس دیگه ای بره تو رابطه و ۲۰۵ سال بعد به کل ناپدید شد ولی اون ..........)


THE END 🧛