part 10
(فلش بک به سه سال پیش)
ا/ت افسرده شده بود هیچکس نمیتونست حالشو خوب کنه به جز تهیونگ ولی اون نبود جیوو سعی میکرد با خواهرش وقت بگذرونه تا حالش خوب بشه ولی لوکا نمیزاشت چون به جیوو چسبیده بود دیگه ا/ت براش مهم نبود دیگه عاشقش نبود ولی جیوو بهش رو نمیداد
بعد از چند روز که لوکا سعی میکرد به جیوو زیادی نزدیک بشه ولی جیوو وقتی که لوکا داشت با دوستش حرف میزد و قضیه کشتن پسرا رو میگفت میشنوه و با لوکا دعوا میکنه لوکا هم فرار میکنه چون جیوو میخواست همه چی رو به پلیس بگه ولی چون مدرک نداشت نمیتونست کاری کنه به ا/ت هم گفته بود ولی ا/ت هم نمیتونست کاری کنه
(اتمام فلش بک)
ا/ت ویو
از خواب زود بیدار شدم میترسیدم اتفاق دیروز دوباره اتفاق بیوفته پس زود لباس هامو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم به سمت اتاق جیوو اونم بیدار شده بود گفتم
ا/ت: سلام اونی
جیوو:سلام
ا/ت:اونی میشه زود لباساتو بپوشی بیای بریم میترسم
جیوو:باشه برو منم الان میرم
رفتم از اتاق بیرون یه نگاهی به اطراف انداختم کسی نبود زود از پله ها اومدم پایین که تو پذیرایی جین رو دیدم اونم منو دید ترس کل وجودمو گرفت اومد نزدیکم قلبم نزدیک بود بیاد به اهنگ که گفت
جین: سلام خوبی؟
ا/ت: س.. سلام.. خو... خوبم من دیگه میرم خداحافظ
جین: بدون اینکه صبحانه بخوری میری
ا/ت: ا.. اره تو مدرسه میخوریم
جیوو هم اومد دوتامونم با سرعت زیاد از اونجا دور شدیم رسیدیم به سمت دانشگاه گلوم به خاطر دیروز درد میکرد ولی مجبور بودم تحمل کنم
چند ساعت بعد
دانشگاه تموم شده بود ولی من نمیخواستم برم خونه ولی مجبور بودیم راه افتادیم به سمت خونه بعد از 10 دقیقه رسیدیم
تو راه دست جیوو رو گرفته بودم در رو باز کردیم و داخل شدیم همشون بیدار بودن و مارو نگاه میکردم رفتیم جلوتر که کوک و ته جلومون رو گرفتم محکم دست جیوو رو فشار دادم گفتن
کوک: دخترا ما عذرخواهی میکنیم دیروز کنترلمون رو از دست دادیم 😔
تهیونگ:اره ببخشید نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم😕
از حرفاشون تعجب کردم بعد از اون بلایی که سرمون اوردن داشتن عذرخواهی میکردن
جیوو: باشه میبخشیمتون مگه نه ا/ت؟
ا/ت: ا... اره
جیوو:ولی باید ازمون فاصله بگیرین زیاد نزدیک نشین
ته و کوک: ا.. اوکی هرجور راحتین
رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم مثل چی گشنه بودم رفتم پایین از جین پرسیدم
ا/ت: اوپا ناهار چی داریم؟
جین: نودل با دوکبوکی داریم
ا/ت: اخ جون غذای مورد علاقم 😀کی حاضر میشه؟
جین: حاضره
به جین کمک کردم تا سفره رو اماده کنیم همه اومدن نشستن من دور از تهیونگ نشسته بودم ازش میترسیدم
بعد از غذا رفتم سراغ درسام تا زودتر بخونم تموم بشه
بعد از سه ساعت
خسته شده بودم و حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم پایین گوشیم رو برداشتم و رفتم
همه بودن سعی میکردم از تهیونگ دور بشینم ساکت نشسته بودم و به گوشیم نگاه میکردم که یه دفعه پسرا پاشدن گفت حوصلشون خیلی سر رفته میخوان برن بیرون گفتم
ا/ت: میشه منم باهاتون بیام؟ 🥺
نامجون: ا/ت ما به یه کار دیگه ای میریم بیرون برات خطرناکه
پسرا رفتم منم از ترسم تو خودم جمع شده بودم و به گوشیم نگاه میکردم که یه دفعه...
تو خماری بمونید😂🤌😀
امیدوارم خوشتون اومده باشه🤧💕🫂
لایک و کامنت یادتون نره😀❤
اسلاید دوم لباس ا/ت وقتی داشت به دانشگاه میرفت💕
اسلاید سوم لباس جیوو وقتی داشت به دانشگاه میرفت
اسلاید چهارم لباس ا/ت وقتی عوض کرد 💖🤍
اها یه چیزی هم بگم لوکا چون داشت پسرا رو کنترل میکرد اون مجبور کرد برن بیرون😈😈🔪
ا/ت افسرده شده بود هیچکس نمیتونست حالشو خوب کنه به جز تهیونگ ولی اون نبود جیوو سعی میکرد با خواهرش وقت بگذرونه تا حالش خوب بشه ولی لوکا نمیزاشت چون به جیوو چسبیده بود دیگه ا/ت براش مهم نبود دیگه عاشقش نبود ولی جیوو بهش رو نمیداد
بعد از چند روز که لوکا سعی میکرد به جیوو زیادی نزدیک بشه ولی جیوو وقتی که لوکا داشت با دوستش حرف میزد و قضیه کشتن پسرا رو میگفت میشنوه و با لوکا دعوا میکنه لوکا هم فرار میکنه چون جیوو میخواست همه چی رو به پلیس بگه ولی چون مدرک نداشت نمیتونست کاری کنه به ا/ت هم گفته بود ولی ا/ت هم نمیتونست کاری کنه
(اتمام فلش بک)
ا/ت ویو
از خواب زود بیدار شدم میترسیدم اتفاق دیروز دوباره اتفاق بیوفته پس زود لباس هامو پوشیدم و از اتاقم اومدم بیرون رفتم به سمت اتاق جیوو اونم بیدار شده بود گفتم
ا/ت: سلام اونی
جیوو:سلام
ا/ت:اونی میشه زود لباساتو بپوشی بیای بریم میترسم
جیوو:باشه برو منم الان میرم
رفتم از اتاق بیرون یه نگاهی به اطراف انداختم کسی نبود زود از پله ها اومدم پایین که تو پذیرایی جین رو دیدم اونم منو دید ترس کل وجودمو گرفت اومد نزدیکم قلبم نزدیک بود بیاد به اهنگ که گفت
جین: سلام خوبی؟
ا/ت: س.. سلام.. خو... خوبم من دیگه میرم خداحافظ
جین: بدون اینکه صبحانه بخوری میری
ا/ت: ا.. اره تو مدرسه میخوریم
جیوو هم اومد دوتامونم با سرعت زیاد از اونجا دور شدیم رسیدیم به سمت دانشگاه گلوم به خاطر دیروز درد میکرد ولی مجبور بودم تحمل کنم
چند ساعت بعد
دانشگاه تموم شده بود ولی من نمیخواستم برم خونه ولی مجبور بودیم راه افتادیم به سمت خونه بعد از 10 دقیقه رسیدیم
تو راه دست جیوو رو گرفته بودم در رو باز کردیم و داخل شدیم همشون بیدار بودن و مارو نگاه میکردم رفتیم جلوتر که کوک و ته جلومون رو گرفتم محکم دست جیوو رو فشار دادم گفتن
کوک: دخترا ما عذرخواهی میکنیم دیروز کنترلمون رو از دست دادیم 😔
تهیونگ:اره ببخشید نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم😕
از حرفاشون تعجب کردم بعد از اون بلایی که سرمون اوردن داشتن عذرخواهی میکردن
جیوو: باشه میبخشیمتون مگه نه ا/ت؟
ا/ت: ا... اره
جیوو:ولی باید ازمون فاصله بگیرین زیاد نزدیک نشین
ته و کوک: ا.. اوکی هرجور راحتین
رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم مثل چی گشنه بودم رفتم پایین از جین پرسیدم
ا/ت: اوپا ناهار چی داریم؟
جین: نودل با دوکبوکی داریم
ا/ت: اخ جون غذای مورد علاقم 😀کی حاضر میشه؟
جین: حاضره
به جین کمک کردم تا سفره رو اماده کنیم همه اومدن نشستن من دور از تهیونگ نشسته بودم ازش میترسیدم
بعد از غذا رفتم سراغ درسام تا زودتر بخونم تموم بشه
بعد از سه ساعت
خسته شده بودم و حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم پایین گوشیم رو برداشتم و رفتم
همه بودن سعی میکردم از تهیونگ دور بشینم ساکت نشسته بودم و به گوشیم نگاه میکردم که یه دفعه پسرا پاشدن گفت حوصلشون خیلی سر رفته میخوان برن بیرون گفتم
ا/ت: میشه منم باهاتون بیام؟ 🥺
نامجون: ا/ت ما به یه کار دیگه ای میریم بیرون برات خطرناکه
پسرا رفتم منم از ترسم تو خودم جمع شده بودم و به گوشیم نگاه میکردم که یه دفعه...
تو خماری بمونید😂🤌😀
امیدوارم خوشتون اومده باشه🤧💕🫂
لایک و کامنت یادتون نره😀❤
اسلاید دوم لباس ا/ت وقتی داشت به دانشگاه میرفت💕
اسلاید سوم لباس جیوو وقتی داشت به دانشگاه میرفت
اسلاید چهارم لباس ا/ت وقتی عوض کرد 💖🤍
اها یه چیزی هم بگم لوکا چون داشت پسرا رو کنترل میکرد اون مجبور کرد برن بیرون😈😈🔪
۵۸.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.