* * زندگی متفاوت
🐾پارت 32
#leoreza
اگه فردا صبحونه چیزی نخوره راهی بیمارستان میشه خانم جوری خوابیده بود که انگار یه کوه پر از مشکلات رو رد کرده دستم نوازش وار روی شکمش میکشیدم اگه حامله میشد چی
من که دوست ندارم پای یه بچه وسط کشیده بشه
ولی ادم با یه رابطه که حامله نمیشه بعدشم رابطه ها خیلی فرق میکنه منم که اونجوری عملش نکردم
خدایی اگه حامله میشد انتقام شیرینی میشده استغفرلله
ببین نصفه شبی چه چیزایی میگم من
اصن فردا کلا میمونم خونه فردا رو باهاش میگذرونم روز با حالی میشه نه
من که کل زندگیم شد کار یه روزم وقت میگذرونم
سرم گذاشتم رو بالشت سر پانیذ هم گذاشتم رو بازوم کم کم چشام گرم شد و خوابیدم.....
(صبح)
#diyana
سرمیز صبحونه بودیم با ارسلان پروازمون ساعت 10 بود
خیلی خوشحال بودم قرار بود تابستونمون تو انتالیا با نیکا و امیر بگذرونیمونیم چه خوب میشد با اینکه هرسال میرفتیم خوش میگذشت ولی امسال
هم از ته دلم خوشحال بودم
هم قرار بود با نیکا و امیر بریم
اخ که چقد دلم واسه نیکی تنگ شد
اگه نیکا رو همون دقیقه ببینم محکم بغلش میکنم ارسلان از سر میز بلند شد
ارسلان:عشقم من میرم چمدونا رو بزارم تو ماشین
دیانا:باش برو منم برم لباسم بپوشم
ارسلان رفت چمدونا رو بزار تو ماشین منم رفتم بالا تو اتاقم
شلوار مام فیتم با یه بولیز لش پوشیدم یه شونه هم به موهام زدم و دورم ریختم چندتا پیس از عطرم زدم
و در اخر گوشیم برداشتم تا برم پایین
رفتم پایین نشستم تو ماشین تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد فقط سکوتمون و اهنگ میشکند
بعد نیم ساعت رسیدیم فرودگاه انگار نوبتمون شده بود به موقع رسیده بودیم چمدونا رو گذاشتم تو گیت
و خودمونم از گیت رد شدیم دستم گذاشتم تو دست ارسلان
اخ که چقدر من تو این زندگی به این مرد احتیاج داشتم و
اون همیشه کنارم بود همیشگی من
رو صندلی هامون نشسته بودیم من کنار شیشه و ارسلان هم کنار دست من
هواپیما شروع کرد به حرکت کردن منم لب تاپ دراوردم فیلم مورد علاقه ام گذاشتم سرمم گذاشتم رو شونه ارسلان
که دوتایی مشغول فیلم دیدن شدیم.....
اینم یه پارت
#leoreza
اگه فردا صبحونه چیزی نخوره راهی بیمارستان میشه خانم جوری خوابیده بود که انگار یه کوه پر از مشکلات رو رد کرده دستم نوازش وار روی شکمش میکشیدم اگه حامله میشد چی
من که دوست ندارم پای یه بچه وسط کشیده بشه
ولی ادم با یه رابطه که حامله نمیشه بعدشم رابطه ها خیلی فرق میکنه منم که اونجوری عملش نکردم
خدایی اگه حامله میشد انتقام شیرینی میشده استغفرلله
ببین نصفه شبی چه چیزایی میگم من
اصن فردا کلا میمونم خونه فردا رو باهاش میگذرونم روز با حالی میشه نه
من که کل زندگیم شد کار یه روزم وقت میگذرونم
سرم گذاشتم رو بالشت سر پانیذ هم گذاشتم رو بازوم کم کم چشام گرم شد و خوابیدم.....
(صبح)
#diyana
سرمیز صبحونه بودیم با ارسلان پروازمون ساعت 10 بود
خیلی خوشحال بودم قرار بود تابستونمون تو انتالیا با نیکا و امیر بگذرونیمونیم چه خوب میشد با اینکه هرسال میرفتیم خوش میگذشت ولی امسال
هم از ته دلم خوشحال بودم
هم قرار بود با نیکا و امیر بریم
اخ که چقد دلم واسه نیکی تنگ شد
اگه نیکا رو همون دقیقه ببینم محکم بغلش میکنم ارسلان از سر میز بلند شد
ارسلان:عشقم من میرم چمدونا رو بزارم تو ماشین
دیانا:باش برو منم برم لباسم بپوشم
ارسلان رفت چمدونا رو بزار تو ماشین منم رفتم بالا تو اتاقم
شلوار مام فیتم با یه بولیز لش پوشیدم یه شونه هم به موهام زدم و دورم ریختم چندتا پیس از عطرم زدم
و در اخر گوشیم برداشتم تا برم پایین
رفتم پایین نشستم تو ماشین تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد فقط سکوتمون و اهنگ میشکند
بعد نیم ساعت رسیدیم فرودگاه انگار نوبتمون شده بود به موقع رسیده بودیم چمدونا رو گذاشتم تو گیت
و خودمونم از گیت رد شدیم دستم گذاشتم تو دست ارسلان
اخ که چقدر من تو این زندگی به این مرد احتیاج داشتم و
اون همیشه کنارم بود همیشگی من
رو صندلی هامون نشسته بودیم من کنار شیشه و ارسلان هم کنار دست من
هواپیما شروع کرد به حرکت کردن منم لب تاپ دراوردم فیلم مورد علاقه ام گذاشتم سرمم گذاشتم رو شونه ارسلان
که دوتایی مشغول فیلم دیدن شدیم.....
اینم یه پارت
۱۳.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.