My lovely mafia🍷🧸🐾 p²³
هایون « به سالن اصلی رفتیم تا ببینیم کیا برای پذیرایی انتخاب شدند...
خانم هان « خب طبق معمول همتون میدونید قراره که ۲۰ الی ۳۰ نفر انتخاب بشن برای پذیرایی مهمونی امشب...خب لیست رو میخونم... کیم مینجی..اون دان اوه...کوان مین...
.
.
.
پارک یوجی...چوی چانهو....لی هایون! برای گرفتن لباس به خوابگاه برید...
هایون « همچیز خیلی نرمال بود تا اسم منم خوندن...واتتتت ಠ﹏ಠ الان چرا من باید پذیرایی کنمممم؟! داش بقول خودشون من تازه کارم...هم منو توی قسمت ویژه میذارن هم روز اولی جز خدمه پذیرایی مهمونی میذارن...گاد کیل می؟ ಥ‿ಥ
یوجی « دختر...الو...بیا بریم دیگهههه..
هایون « ایحح...بریم...دوباره برگشتیم به خوابگاه...میگما مگه همین فرما چشه ک میخوان فرم پذیرایی بدن؟ 눈_눈
یوجی « انقدر غر نزننن اونی!
هایون « فرم رو بهمون دادن...حاجی پشماممممم مگه دوره سیندرلاعه؟!
یوجی « عررر چ کیوتهههه.....
هایون(눈_눈)
راوی « هایون با هزاران غرغر به سمت اتاقش رفت تا لباس رو بپوشه...
هایون « آخه نونت کم بود؟ آبت کم بود؟ دشمنی با مین یونگیت چی بود 눈_눈 همینطور که داشتم فشار میخوردم، دراتاق زده شد و یونجی وارد اتاق شد...اونیییی
یونجی « مطمئن بودم یونگی میخواد اسم هایون رو هم بذاره برای لیست افرادی که جاسوس میشن...چون خودش مافیا بود و تو این خطا بود...غیر از اون خواستم سری هم بهش بزنم..پس به سمت اتاقش رفتم و در اتاقشو زدم...به ثانیه نگذشت که مثل جوجه اردکایی که مامانشونو تازه پیدا میکنن پرید بغلم...اخ اخ دختر
هایون « هیق اونی...من حوصله ندارم ಥ‿ಥ
یونجی « حیح...چ بگم...تازه اولشه*زیر لب*
هایون « ها؟
یونجی « هیمم...هیچی...میگم لباسه چقد بت میاد...
هایون « دست رو دلم نذار هعی...
خانم هان « خب طبق معمول همتون میدونید قراره که ۲۰ الی ۳۰ نفر انتخاب بشن برای پذیرایی مهمونی امشب...خب لیست رو میخونم... کیم مینجی..اون دان اوه...کوان مین...
.
.
.
پارک یوجی...چوی چانهو....لی هایون! برای گرفتن لباس به خوابگاه برید...
هایون « همچیز خیلی نرمال بود تا اسم منم خوندن...واتتتت ಠ﹏ಠ الان چرا من باید پذیرایی کنمممم؟! داش بقول خودشون من تازه کارم...هم منو توی قسمت ویژه میذارن هم روز اولی جز خدمه پذیرایی مهمونی میذارن...گاد کیل می؟ ಥ‿ಥ
یوجی « دختر...الو...بیا بریم دیگهههه..
هایون « ایحح...بریم...دوباره برگشتیم به خوابگاه...میگما مگه همین فرما چشه ک میخوان فرم پذیرایی بدن؟ 눈_눈
یوجی « انقدر غر نزننن اونی!
هایون « فرم رو بهمون دادن...حاجی پشماممممم مگه دوره سیندرلاعه؟!
یوجی « عررر چ کیوتهههه.....
هایون(눈_눈)
راوی « هایون با هزاران غرغر به سمت اتاقش رفت تا لباس رو بپوشه...
هایون « آخه نونت کم بود؟ آبت کم بود؟ دشمنی با مین یونگیت چی بود 눈_눈 همینطور که داشتم فشار میخوردم، دراتاق زده شد و یونجی وارد اتاق شد...اونیییی
یونجی « مطمئن بودم یونگی میخواد اسم هایون رو هم بذاره برای لیست افرادی که جاسوس میشن...چون خودش مافیا بود و تو این خطا بود...غیر از اون خواستم سری هم بهش بزنم..پس به سمت اتاقش رفتم و در اتاقشو زدم...به ثانیه نگذشت که مثل جوجه اردکایی که مامانشونو تازه پیدا میکنن پرید بغلم...اخ اخ دختر
هایون « هیق اونی...من حوصله ندارم ಥ‿ಥ
یونجی « حیح...چ بگم...تازه اولشه*زیر لب*
هایون « ها؟
یونجی « هیمم...هیچی...میگم لباسه چقد بت میاد...
هایون « دست رو دلم نذار هعی...
۵۶.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.