به وقت عاشقی ♡... P=83
ا. ت=(نفهمیدم چی شد...همه چیز تو هم بود نمیدونستم چیکار کنم فقط لباس گرم خودم و کوک و برداشتم و دویدم سمت کوک... رفت سمت پارکینگ و سوار ماشینش شد... منم پشت سرش سوار ماشین شدم... بهم نگاه نکرد و چیزی نگفت... راه افتاد... منم چیزی نگفتم و تو فکر بودم... آخه من الان چطور با لی کنار بیام... پس بابا پارک چی میشه... و کیم الان عمومه... این واقعا مسخرست... چرا باید همچین بلایی سرمون میومد؟ یعنی کسی که این چندسال ناپدریم بوده بابای کوکه... چقدر عشقم بدشانس بوده که گیر یه مافیا افتاده....همه این سوالات و حرفا ذهنم و مشغول کرده بود.. بالاخره از فکر اومدم بیرون و به پنجره خیره شدم... برف همه جار و گرفته بود... چه قشنگ!... ماشین داشت میرفت سمت جنگل... کجا میریم؟
به کوک نگاه کردم...هنوز عصبی اشک میریخت... دستم گذاشتم رو شونش که سرش و سمت دستم خم کرد... کاملا مشخص بود که نیاز داره باهام صحبت کنه...اما صورتش خیلی سرد بود... سیستم گرمایی ماشین و روشن کردم و بالاخره بعد از یک ساعت به مقصد مورد نظر کوک رسیدیم...یه کلبه اعجاب انگیز وسط جنگل! چقدر قشنگ بود... البته برام عجیب نبود... کوک همیشه به خونه های خاص و عجیب علاقه داشت و چندین خونه تو کشورای مختلف داشت اما راجب این یکی چیزی نگفته بود....)
کوک =پیاده شو عزیزم...رسیدیم
ا. ت=(با تعجب به کلبه نگاه میکردم که کوک بهم نگاه کرد و به تعجب کردنم لبخند زد)
کوک=(لبخند) قشنگه؟
ا. ت=(همچنان تعجب) خیلی...
کوک=خوشحالم که دوسش داری... راستش این خونه رو اولین بار وقتی خریدم... خیلی احساس تنهایی میکردم و قرار بود دوباره به عمارت کره پیش جئون برگردم... برای همین وقتی ترکش کردم به خودم قول دادم... وقتی دوباره به اینجا برمیگردم... با کسی برگردم که دوسش دارم...و حالا... با تو اینجام (لبخند)
ا. ت=کوک... (چشمام از احساسات قشنگش اشکی شد... زبونم بند اومده بود پس فقط دستم انداختم دور گردنش و بغلش کردم..)
ا. ت=کوک
کوک=جانم؟
ا. ت=خوشحالم که اون دختر... منم!
(عکس کلبه--->)
به کوک نگاه کردم...هنوز عصبی اشک میریخت... دستم گذاشتم رو شونش که سرش و سمت دستم خم کرد... کاملا مشخص بود که نیاز داره باهام صحبت کنه...اما صورتش خیلی سرد بود... سیستم گرمایی ماشین و روشن کردم و بالاخره بعد از یک ساعت به مقصد مورد نظر کوک رسیدیم...یه کلبه اعجاب انگیز وسط جنگل! چقدر قشنگ بود... البته برام عجیب نبود... کوک همیشه به خونه های خاص و عجیب علاقه داشت و چندین خونه تو کشورای مختلف داشت اما راجب این یکی چیزی نگفته بود....)
کوک =پیاده شو عزیزم...رسیدیم
ا. ت=(با تعجب به کلبه نگاه میکردم که کوک بهم نگاه کرد و به تعجب کردنم لبخند زد)
کوک=(لبخند) قشنگه؟
ا. ت=(همچنان تعجب) خیلی...
کوک=خوشحالم که دوسش داری... راستش این خونه رو اولین بار وقتی خریدم... خیلی احساس تنهایی میکردم و قرار بود دوباره به عمارت کره پیش جئون برگردم... برای همین وقتی ترکش کردم به خودم قول دادم... وقتی دوباره به اینجا برمیگردم... با کسی برگردم که دوسش دارم...و حالا... با تو اینجام (لبخند)
ا. ت=کوک... (چشمام از احساسات قشنگش اشکی شد... زبونم بند اومده بود پس فقط دستم انداختم دور گردنش و بغلش کردم..)
ا. ت=کوک
کوک=جانم؟
ا. ت=خوشحالم که اون دختر... منم!
(عکس کلبه--->)
۶.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.