🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 113
#paniz
وارد عمارت شدیم مث روزا قبل تمیز و شیک بود
یاد خاله سوگی افتادم که خیلی دلم براش تنگ شده بود باید خبری
ازش
میگرفتم
روبه رضا شدم ابروهام دادم بالا گفتم
پانید:اتاق من کجاستتت
بینیم کشید و چینی به بینیش داد
رضا:تو اتاق من که اتاق جفتمون میشه گلمم
یه تای ابروم بالا رف
پانید:اووو حکم فرمانی شروع شد برادرر
اخمی کرد
رضا:برادر چه صیغه ای
درست حدس زده بودم بخاطر برادر اخم کرده بود
رفتم کنارش بازوش گرفتم و بوسه ای رو گونش گذاشتم
پانید:شوخی کردمم شما عشق منی قلب منی مال منی برادر چه کوفتیه
رضا:شوخیشم خوب نبود گلمم
همینطور که به سمت طبقه ی بالا میرفتیم
پانیذ:ععهه رضاا تو که چص کردن بلد نبودی مرد منن
رضا:بلد بودم شما ندیدی بعدشم کم شیطونی کن
هاج واج نگاش کردم
در اتاق بازکرد وارد اتاق شدیم
پانیذ:ای ای امان از روزی که من شیطونی کنم ارهه
رضا:افرینن پ خودت میدونیی گلمم هوم
نشستم رو تخت و رضا دقیقن روبروم بود
پانید:بله 1 و نیم سال باهات زندگی کردم اخلاق دسته هاا
جلو پاهام زانو زد نگاه کرد به اون دوتا چشمای مشکی تیله ای که شرمنده بود
رضا:ولی پانیذ جدا از شوخی تو منو بخشیدی من ازت معذرت میخام
دستام قاب صورتش کردم
پانیذ:من بخشیدمت دقیقن همون روزی که فهمیدیم ازت حامله ام دقیقن اون روزی که بچه مون ازدست دادیم من همه چیو همون جا تموم کردم
چشماش دو دو میزد برق خوشحالی میزرد ادامه دادم
پانید:من مردی که عاشقم شد عاشقش شدم رو میشناسم اون اگه میدونست قضیه چیه دست به همچین کاری نمیزد اون فقط دلش پر بود و نیاز داشت به کسی...
حرفم رو قطع کرد پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم
رضا:من دقیقن به تو نیاز داشت یکی مث تو که همیشه کنارم بودی تو غم هام شادی هام اعصبانیت هام همشون تک تک شون بازم دارم بهت میگم اگه پانیذ نباشه رضا هم نیس
دستام دور گردنش حلقه کردم خودمو جلو کشیدم بغلش کردم
اغوش گرم و امنش که ارومم میکرد
چشمام خمار میشد واسه خاب
از بغلش اومدم بیرون چشمای خستم و خمارم بهش دوختم
پانیذ:خابم میادد
خنده ای کرد بلند شد لباسی از کمدش دراورد به سمتم گرف
رضا:کل لباسات اینجاس اینارم بپوش من میرم بیرون
لبخند محوی زدم و از اتاق رف بیرون لبخندم بخاطر فهم و درکش بود من دقیقن برام مهم نبود باشه یا نباشه ولی اون راحتی من رو میخاست
لباسم عوض کرد دراز کشیدم رو تخت که در زده شد و رضا وارد اتاق شد
تیشرتش رو دراورد اومد کنارم دراز کشید
سرم رو بالشت بود خابم نمیبرد اینجوری سرم از رو بالشت برداشتم گذاشتم رو بازوهای بزرگش
موهام نوازش میکرد
پانیذ:خیلی دوست دارم
بوسه کنار لبم زد
رضا:منم دوست دارم
پلکم روی افتاد و خابم برد....
پارت 113
#paniz
وارد عمارت شدیم مث روزا قبل تمیز و شیک بود
یاد خاله سوگی افتادم که خیلی دلم براش تنگ شده بود باید خبری
ازش
میگرفتم
روبه رضا شدم ابروهام دادم بالا گفتم
پانید:اتاق من کجاستتت
بینیم کشید و چینی به بینیش داد
رضا:تو اتاق من که اتاق جفتمون میشه گلمم
یه تای ابروم بالا رف
پانید:اووو حکم فرمانی شروع شد برادرر
اخمی کرد
رضا:برادر چه صیغه ای
درست حدس زده بودم بخاطر برادر اخم کرده بود
رفتم کنارش بازوش گرفتم و بوسه ای رو گونش گذاشتم
پانید:شوخی کردمم شما عشق منی قلب منی مال منی برادر چه کوفتیه
رضا:شوخیشم خوب نبود گلمم
همینطور که به سمت طبقه ی بالا میرفتیم
پانیذ:ععهه رضاا تو که چص کردن بلد نبودی مرد منن
رضا:بلد بودم شما ندیدی بعدشم کم شیطونی کن
هاج واج نگاش کردم
در اتاق بازکرد وارد اتاق شدیم
پانیذ:ای ای امان از روزی که من شیطونی کنم ارهه
رضا:افرینن پ خودت میدونیی گلمم هوم
نشستم رو تخت و رضا دقیقن روبروم بود
پانید:بله 1 و نیم سال باهات زندگی کردم اخلاق دسته هاا
جلو پاهام زانو زد نگاه کرد به اون دوتا چشمای مشکی تیله ای که شرمنده بود
رضا:ولی پانیذ جدا از شوخی تو منو بخشیدی من ازت معذرت میخام
دستام قاب صورتش کردم
پانیذ:من بخشیدمت دقیقن همون روزی که فهمیدیم ازت حامله ام دقیقن اون روزی که بچه مون ازدست دادیم من همه چیو همون جا تموم کردم
چشماش دو دو میزد برق خوشحالی میزرد ادامه دادم
پانید:من مردی که عاشقم شد عاشقش شدم رو میشناسم اون اگه میدونست قضیه چیه دست به همچین کاری نمیزد اون فقط دلش پر بود و نیاز داشت به کسی...
حرفم رو قطع کرد پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم
رضا:من دقیقن به تو نیاز داشت یکی مث تو که همیشه کنارم بودی تو غم هام شادی هام اعصبانیت هام همشون تک تک شون بازم دارم بهت میگم اگه پانیذ نباشه رضا هم نیس
دستام دور گردنش حلقه کردم خودمو جلو کشیدم بغلش کردم
اغوش گرم و امنش که ارومم میکرد
چشمام خمار میشد واسه خاب
از بغلش اومدم بیرون چشمای خستم و خمارم بهش دوختم
پانیذ:خابم میادد
خنده ای کرد بلند شد لباسی از کمدش دراورد به سمتم گرف
رضا:کل لباسات اینجاس اینارم بپوش من میرم بیرون
لبخند محوی زدم و از اتاق رف بیرون لبخندم بخاطر فهم و درکش بود من دقیقن برام مهم نبود باشه یا نباشه ولی اون راحتی من رو میخاست
لباسم عوض کرد دراز کشیدم رو تخت که در زده شد و رضا وارد اتاق شد
تیشرتش رو دراورد اومد کنارم دراز کشید
سرم رو بالشت بود خابم نمیبرد اینجوری سرم از رو بالشت برداشتم گذاشتم رو بازوهای بزرگش
موهام نوازش میکرد
پانیذ:خیلی دوست دارم
بوسه کنار لبم زد
رضا:منم دوست دارم
پلکم روی افتاد و خابم برد....
۱۱.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.