چند پارتی: نام:"پسرک مو مشکی" شرط:"۳۵ کامنت"🥂🫶
part ⁵
****
یونا:باشه ولی....
*کوک میده حرفشم نمیشنوه*_پسرم ادبت کو؟🫥_
*پایان فلش بک*
جونگ کوک:خب...نظرت چیه ک بانویه من شی چاگیا؟البته تو الان هم مال منی چ بخای چ نخای....
کاترین:خب...منم عاشقتم و...
ک حرفش با برخورد لبایه جونگ کوک ب لباش قطع شد....
_۳ سال بعد_*اون موقع جونگتی ۲۴ ساله بودن*_
کاتی:یااا....جونگ کوکا توو بم قول دادی منو ببری ترن هوایی؟!!!*کیوت قهر میکنه
کوک:اوکی اوکی,ولی بعدش میریم چرخ و فلک,اوکی؟
کاتی:اوکی^^*ذوق*
و کاترین دوید سمت ترن هوایی....
جونگ کوک رفت بلیط ترن هوایی بخره....
_چرخ و فلک در بالاترین نقطه_. ساعت:"⁹"_
کاتی:هوم...کوکیا...آسمون خیلی خوشگله....
جونگ کوک:کاترین,میخام ی چیزیو بت بگم...اینکه...باید بهم بزنیم!
کاتی:چ...ی؟*تعجب وغم*
"جونگ کوک:باید بهم بزنیم من دختر دیگهیو دوست دارم....
کاتی:اما تو گفتی عاش...
و چرخ فلک ایستاد و جونگ کوک بی توجه ب حال کاترین شهر بازیو ترک کرد...
_ ¹ سال بعد _
با کوفتگی بدنی,با روحی مرده,با بدنی بی جون,با صورتی سرد,با رفتاری ک دل همه رو ب سوز میاره,با دلی شکسته,با ³ بار خودکشی ناموفق داشتن,و...دوباره صدایه نوتیف زنگ هشدار شنیدم!
چرا تموم نمیشه خداااا...دلم میخاد تموم شه و راحت شم...عادت کرده بودم..."به اینکه نگام کنه به اینکه لمسم کنه، به اینکه حرف بزنه، عادت کرده بودم که بنویسه...از چشمام، از دستام، از قلبم...انقدر عادت کردم که یادم رفت حرف بزنم...یادم رفت بنویسم...یادم رفت پلک بزنم...به جاش...یه کار دیگه کردم...اون زیبایی هارو...ریختم توی دل پاکت...اون زیبایی هارو....چشماش ...چشماش و...اون زیبایی غیر قابل درکش و رو آسمون قلبم نقاشی کردم."
لبخندی تلخی زدم و از جام با درد پاشدم...لباس مشکی رنگمو پوشیدم...باید برمیگشتم سئول...
آه....راستی...مجبور شدم قلب یکی دیگه رو بزارم...چون بااینکه درمان کرده بودم ولی قبل اینکه کوک بره توده هایه قلبم بسته شدن,چ برسه وقتی رفت....
آروم تو خیابون راه میرفتم...هرکی منو میدید متوجه میشد من همون دختر شاد ک ب همه لبخند شیرینشو هدیه میداد نیستم....ب ماشینم رسیدم دیشب از شدت خستگی بخاطر اینکه تصادف نکنم ماشینو اینجا پارک کردم و بقیه راه رو تا خونه پیاده رفتم...
سوار ماشینم شدم و راه افتادم سمت سئول....
_در راه_
کاتی:"کاش ی شب مهمون هق هق من بودی,
کاش می دیدی چطور وجودم از نبودنت ذره ذره در نیستی حل می شه,
کاش می شد عشقت را با یک کلیک از حافظه مغزم پاک می کردم,
کاش دردهام رو در کیسه می ریختم و شب پشت در اتاقم می گذاشتم,
کاش کاش کاش
تمام زندگی من پر شده از کاش های خیالی خودم و نبودن واقعی تو که ولم نمی کنه..."
سعی کرد اشکایه مزاحمشو پاک کنه ک...
ب سئول رسید...اما نرفت خونش...قصد داشت بره ب کلبه جنگلیش...
_تو راه کلبه_
کتی:ماشینمو میروندم ک..
****
یونا:باشه ولی....
*کوک میده حرفشم نمیشنوه*_پسرم ادبت کو؟🫥_
*پایان فلش بک*
جونگ کوک:خب...نظرت چیه ک بانویه من شی چاگیا؟البته تو الان هم مال منی چ بخای چ نخای....
کاترین:خب...منم عاشقتم و...
ک حرفش با برخورد لبایه جونگ کوک ب لباش قطع شد....
_۳ سال بعد_*اون موقع جونگتی ۲۴ ساله بودن*_
کاتی:یااا....جونگ کوکا توو بم قول دادی منو ببری ترن هوایی؟!!!*کیوت قهر میکنه
کوک:اوکی اوکی,ولی بعدش میریم چرخ و فلک,اوکی؟
کاتی:اوکی^^*ذوق*
و کاترین دوید سمت ترن هوایی....
جونگ کوک رفت بلیط ترن هوایی بخره....
_چرخ و فلک در بالاترین نقطه_. ساعت:"⁹"_
کاتی:هوم...کوکیا...آسمون خیلی خوشگله....
جونگ کوک:کاترین,میخام ی چیزیو بت بگم...اینکه...باید بهم بزنیم!
کاتی:چ...ی؟*تعجب وغم*
"جونگ کوک:باید بهم بزنیم من دختر دیگهیو دوست دارم....
کاتی:اما تو گفتی عاش...
و چرخ فلک ایستاد و جونگ کوک بی توجه ب حال کاترین شهر بازیو ترک کرد...
_ ¹ سال بعد _
با کوفتگی بدنی,با روحی مرده,با بدنی بی جون,با صورتی سرد,با رفتاری ک دل همه رو ب سوز میاره,با دلی شکسته,با ³ بار خودکشی ناموفق داشتن,و...دوباره صدایه نوتیف زنگ هشدار شنیدم!
چرا تموم نمیشه خداااا...دلم میخاد تموم شه و راحت شم...عادت کرده بودم..."به اینکه نگام کنه به اینکه لمسم کنه، به اینکه حرف بزنه، عادت کرده بودم که بنویسه...از چشمام، از دستام، از قلبم...انقدر عادت کردم که یادم رفت حرف بزنم...یادم رفت بنویسم...یادم رفت پلک بزنم...به جاش...یه کار دیگه کردم...اون زیبایی هارو...ریختم توی دل پاکت...اون زیبایی هارو....چشماش ...چشماش و...اون زیبایی غیر قابل درکش و رو آسمون قلبم نقاشی کردم."
لبخندی تلخی زدم و از جام با درد پاشدم...لباس مشکی رنگمو پوشیدم...باید برمیگشتم سئول...
آه....راستی...مجبور شدم قلب یکی دیگه رو بزارم...چون بااینکه درمان کرده بودم ولی قبل اینکه کوک بره توده هایه قلبم بسته شدن,چ برسه وقتی رفت....
آروم تو خیابون راه میرفتم...هرکی منو میدید متوجه میشد من همون دختر شاد ک ب همه لبخند شیرینشو هدیه میداد نیستم....ب ماشینم رسیدم دیشب از شدت خستگی بخاطر اینکه تصادف نکنم ماشینو اینجا پارک کردم و بقیه راه رو تا خونه پیاده رفتم...
سوار ماشینم شدم و راه افتادم سمت سئول....
_در راه_
کاتی:"کاش ی شب مهمون هق هق من بودی,
کاش می دیدی چطور وجودم از نبودنت ذره ذره در نیستی حل می شه,
کاش می شد عشقت را با یک کلیک از حافظه مغزم پاک می کردم,
کاش دردهام رو در کیسه می ریختم و شب پشت در اتاقم می گذاشتم,
کاش کاش کاش
تمام زندگی من پر شده از کاش های خیالی خودم و نبودن واقعی تو که ولم نمی کنه..."
سعی کرد اشکایه مزاحمشو پاک کنه ک...
ب سئول رسید...اما نرفت خونش...قصد داشت بره ب کلبه جنگلیش...
_تو راه کلبه_
کتی:ماشینمو میروندم ک..
۲۴.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.