فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۳۷
از زبان ا/ت
گفتم : جونگ کوک همه دارن نگاه میکنن نکن
بیشتر نزدیک شد و گفت : مگه ما چیکار میکنیم
نفساش میخورد به صورتم باعث میشد قلقلکم بیاد خندیدم و گفتم : ببین ولی هنوزم از دستت اعصبانی هستمااا
بالاخره عروسی تموم شد و خواهرم رو فرستادیم خونه بخت
( ۱ ماه بعد )
از زبان ا/ت
تولده جونگ کوک بود یه جشن کوچیکه خودمونی گرفته بود مامان و بابام و با مامانش ، لینا رو جونگسان و داداشش و خواهرم دعوت کرده بود
وسطای تولد بود که جونگ کوک همه رو جمع کرد و گفت : من میخوام با اجازه پدره مادره ا/ت باهاش ازدواج کنم
از شوکی که بهم وارد شده بود لبخنده دندون نمایی میزدم
جلوم زانو زد و گفت : با من ازدواج میکنی
به مامان و بابام نگاه کردم و گفتم : با اجازه مامان و بابام بلههه
همه دست زدن برامون بعده چند دقیقه صدای زنگ در اومد گفتم : من باز میکنم
رفتم در رو که باز کردم با قیافه نحث تسا مواجه شدم ( دوست دختر سابق جونگ کوک)
گفتم : شما اینجا چیکار میکنی گفت : عزیزم منو مادره کوک دعوت کرده گفتم : کوک نه آقای جونگ کوک فقط من میتونم اونطوری صداش کنم
لبخنده حیله گرانهای بهم زد و منو پس زد و رفت داخل
و مستقیما هم اول از همه رفت و جونگ کوک رو بغل کرد
ایشششش فوراً رفتم و گفتم : جونگ کوک خان قانون حفظ کردن فاصله برای تسا هم هست
جونگ کوک تسا رو از خودش جدا کرد
گفتم : حالا شد
تسا خیلی نزدیک جونگ کوک بود یه قدم تسا رو کشیدم عقب گفت : چیکار میکنی
گفتم : طراحی ساختمان و بهش لبخند مصنوعی زدم
مامان جونگ کوک گفت : آه لینا بیا از منو جونگ کوک و تسا عکس بگیر
لینا گوشی رو گرفت که عکس بگیره فوراً رفتم جلوی دوربین موندم.......
گفتم : جونگ کوک همه دارن نگاه میکنن نکن
بیشتر نزدیک شد و گفت : مگه ما چیکار میکنیم
نفساش میخورد به صورتم باعث میشد قلقلکم بیاد خندیدم و گفتم : ببین ولی هنوزم از دستت اعصبانی هستمااا
بالاخره عروسی تموم شد و خواهرم رو فرستادیم خونه بخت
( ۱ ماه بعد )
از زبان ا/ت
تولده جونگ کوک بود یه جشن کوچیکه خودمونی گرفته بود مامان و بابام و با مامانش ، لینا رو جونگسان و داداشش و خواهرم دعوت کرده بود
وسطای تولد بود که جونگ کوک همه رو جمع کرد و گفت : من میخوام با اجازه پدره مادره ا/ت باهاش ازدواج کنم
از شوکی که بهم وارد شده بود لبخنده دندون نمایی میزدم
جلوم زانو زد و گفت : با من ازدواج میکنی
به مامان و بابام نگاه کردم و گفتم : با اجازه مامان و بابام بلههه
همه دست زدن برامون بعده چند دقیقه صدای زنگ در اومد گفتم : من باز میکنم
رفتم در رو که باز کردم با قیافه نحث تسا مواجه شدم ( دوست دختر سابق جونگ کوک)
گفتم : شما اینجا چیکار میکنی گفت : عزیزم منو مادره کوک دعوت کرده گفتم : کوک نه آقای جونگ کوک فقط من میتونم اونطوری صداش کنم
لبخنده حیله گرانهای بهم زد و منو پس زد و رفت داخل
و مستقیما هم اول از همه رفت و جونگ کوک رو بغل کرد
ایشششش فوراً رفتم و گفتم : جونگ کوک خان قانون حفظ کردن فاصله برای تسا هم هست
جونگ کوک تسا رو از خودش جدا کرد
گفتم : حالا شد
تسا خیلی نزدیک جونگ کوک بود یه قدم تسا رو کشیدم عقب گفت : چیکار میکنی
گفتم : طراحی ساختمان و بهش لبخند مصنوعی زدم
مامان جونگ کوک گفت : آه لینا بیا از منو جونگ کوک و تسا عکس بگیر
لینا گوشی رو گرفت که عکس بگیره فوراً رفتم جلوی دوربین موندم.......
۲۳۲.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.