راکون کچولو مو صورتی p11
دامیان:خوبی
من:آره آره مشکلی نیست
دامیان:ولی آخه
من:نه میتونم بیام
دامیان: مطمئنی ؟
من:هوم
سرمو ناز کرد
دامیان:اگه نمیتونی مشکی نیس لازم نیس بیای
من:میتونم
دامیان:خیله خوب
وحرکت کردیم تا هیزم
پیدا کنیم
۱۰دقیقه بعد با کلی چوب یه جایی رو پیدا کردیم که بتونیم شب رو اونجا بمونیم یه غار بود
من:اینجا خرس نیس؟
دامیان:فکر نمیکنم
و رفتیم توغار
دامیان چراغ قوه ی گوشیشو روشن کردو نگاهی به درو ور انداخت
دامیان:نه خرسی نیس
من:پس امشبو میتونیم اینجا بمونیم
دامیان:آره
چوب هارو ریختیم زمین
من:خوب بلدی آتیش روشن کنی؟
دامیان:آره
وبعد دوتا سنگ برداشت نگاهی بهشون کرد
دامیان:این نه ،این نه
و همینطور ادامه میداد تا اینکه یه سنگ برداشت و گفت
دامیان:آره خودشه
من:چی خودشه؟
دامیان:با این سنگ راحت تر میشه آتیش درست کرد
من:آها خوب بیا درست کن دیگه
دامیان:باشه
و نشست کناره چوب ها
بعد چند بار سنگارو زد به هم و بعدش چوب ها آتیش گرفتن
دامیان:دری درین
*کلی سیس گرفتن
من:وای آفرین
دامیان:ما اینیم دیگه
من*خنده
دامیان:به چی میخندی
من:وای خیلی کیوت سیس میگیری دلم میخواد لپتو بکنم
دامیان:چی میگی من منننننننن
من:آرع
دامیان:من سیس گرفتم؟
من:آره
دامیان:کی/با گیجی
من:الان دیگه
دامیان:اِ
من:ولش کن
*ذهنم چه خر نازیه
دامیان:اوکی
بعد آتشو یکم فوت کرد
بعد آتیش بیشتر شد
من:چه جالب از کجا یاد گرفتی
دامیان:یه سال که رفته بودیم اردو بهمون یاد دادن خودتم بودی
من: واقعا!
دامیان:آره چرا یادت نیس
من:اممم چی چی یادم نیس
دامیان:آنیا خوبی؟
من:آنیا کیه؟
دامیان:آنیا داری ایسگا میگیری
من:گفتم آنیا کیه آقا
دامیان:چی داری میگی یعنی حتی منو هم یادت نمیاد ؟
من:نه آقا
دامیان:تو داری ایسگا میگیری
من:درسته
دامیان:ای خاک تو سرت داشتم سکته میکردم
من:وا چرا سکته؟
دامیان:حالا هرچی
من:نه خب چرا سکته
دامیان:ای بابا بس کن دیگه
من:نه خب بگو چرا
دامیان:زیرا و به دلیله
من:ا خب چرا
دامیان:نمیگم
من:میشه بگی لوفا/داره سای میکنه بالوس کردن خودش جوابو بگیره
دامیان:نه چون ایسگا گرفتی نمیگم
من:خب ببخشید
متاسفم
دامیان:خیله خب
من:حالا میگی؟
دامیان:میتونی خودت خدس بزنی؟
من:اممممم اممممممم اممممممم نه
دامیان:ماشالا
من:خو میشه خودت بگی؟
دامیان:چون دوست دارم
من:خنده منم دوست دارم و پریدم بغلش
دامیان:راکون کله صورتی
من:راکون؟
و سرمو بالا گرفتم
دامیان:آرع
من:چرا ؟
و از بغلش داشتم بیرون میاومدم که
یه هو خودش بغلم کرد
دامیان:اون چیزای روی سرت اونا با اون مث یه راکون کچولوای
من:راس میگی؟
دامیان:آره و من این راکون کچولو رو خیلی دوست دارم
من*خنده
دامیان بوی سوختن رو حس میکنی
من:چی سوختن نه چی داره میسوزه
دامیان:قلب من از بس آنیا نازه
من:آره آره مشکلی نیست
دامیان:ولی آخه
من:نه میتونم بیام
دامیان: مطمئنی ؟
من:هوم
سرمو ناز کرد
دامیان:اگه نمیتونی مشکی نیس لازم نیس بیای
من:میتونم
دامیان:خیله خوب
وحرکت کردیم تا هیزم
پیدا کنیم
۱۰دقیقه بعد با کلی چوب یه جایی رو پیدا کردیم که بتونیم شب رو اونجا بمونیم یه غار بود
من:اینجا خرس نیس؟
دامیان:فکر نمیکنم
و رفتیم توغار
دامیان چراغ قوه ی گوشیشو روشن کردو نگاهی به درو ور انداخت
دامیان:نه خرسی نیس
من:پس امشبو میتونیم اینجا بمونیم
دامیان:آره
چوب هارو ریختیم زمین
من:خوب بلدی آتیش روشن کنی؟
دامیان:آره
وبعد دوتا سنگ برداشت نگاهی بهشون کرد
دامیان:این نه ،این نه
و همینطور ادامه میداد تا اینکه یه سنگ برداشت و گفت
دامیان:آره خودشه
من:چی خودشه؟
دامیان:با این سنگ راحت تر میشه آتیش درست کرد
من:آها خوب بیا درست کن دیگه
دامیان:باشه
و نشست کناره چوب ها
بعد چند بار سنگارو زد به هم و بعدش چوب ها آتیش گرفتن
دامیان:دری درین
*کلی سیس گرفتن
من:وای آفرین
دامیان:ما اینیم دیگه
من*خنده
دامیان:به چی میخندی
من:وای خیلی کیوت سیس میگیری دلم میخواد لپتو بکنم
دامیان:چی میگی من منننننننن
من:آرع
دامیان:من سیس گرفتم؟
من:آره
دامیان:کی/با گیجی
من:الان دیگه
دامیان:اِ
من:ولش کن
*ذهنم چه خر نازیه
دامیان:اوکی
بعد آتشو یکم فوت کرد
بعد آتیش بیشتر شد
من:چه جالب از کجا یاد گرفتی
دامیان:یه سال که رفته بودیم اردو بهمون یاد دادن خودتم بودی
من: واقعا!
دامیان:آره چرا یادت نیس
من:اممم چی چی یادم نیس
دامیان:آنیا خوبی؟
من:آنیا کیه؟
دامیان:آنیا داری ایسگا میگیری
من:گفتم آنیا کیه آقا
دامیان:چی داری میگی یعنی حتی منو هم یادت نمیاد ؟
من:نه آقا
دامیان:تو داری ایسگا میگیری
من:درسته
دامیان:ای خاک تو سرت داشتم سکته میکردم
من:وا چرا سکته؟
دامیان:حالا هرچی
من:نه خب چرا سکته
دامیان:ای بابا بس کن دیگه
من:نه خب بگو چرا
دامیان:زیرا و به دلیله
من:ا خب چرا
دامیان:نمیگم
من:میشه بگی لوفا/داره سای میکنه بالوس کردن خودش جوابو بگیره
دامیان:نه چون ایسگا گرفتی نمیگم
من:خب ببخشید
متاسفم
دامیان:خیله خب
من:حالا میگی؟
دامیان:میتونی خودت خدس بزنی؟
من:اممممم اممممممم اممممممم نه
دامیان:ماشالا
من:خو میشه خودت بگی؟
دامیان:چون دوست دارم
من:خنده منم دوست دارم و پریدم بغلش
دامیان:راکون کله صورتی
من:راکون؟
و سرمو بالا گرفتم
دامیان:آرع
من:چرا ؟
و از بغلش داشتم بیرون میاومدم که
یه هو خودش بغلم کرد
دامیان:اون چیزای روی سرت اونا با اون مث یه راکون کچولوای
من:راس میگی؟
دامیان:آره و من این راکون کچولو رو خیلی دوست دارم
من*خنده
دامیان بوی سوختن رو حس میکنی
من:چی سوختن نه چی داره میسوزه
دامیان:قلب من از بس آنیا نازه
۲.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.