پارت ۳

پارت ۳
ات ویو:یهو از بلندگو همه بچه ها رو صدا کردن مجبور شدیم بریم بیرون از کلاس
ادمین:ساعت ۲ شد و زنگ خورد همه وسایلشون رو جمع کردن و رفتن
ات ویو:سوار ماشین شدم اعصابم خورد بود چون از تهیونگ پرسیدم میای خونه یا ن مث گاو سرشو گرفت پایین و رد شد از جلوم
فردا صبح:
ات ویو:مثل همیشه از خواب بیدار شدم و کار های مربوطه رو انجام دادم که یهو دیدم بابام منو تهیونگ و صدا میزنه
فلش بک به دیروز:
ویو ب.ات:نمیدونم چرا رابطه این دوتا باهم بده باید باهاشون حرف بزنم اینطوری نمیشه
پایان فلش بک
ب.ات:چرا رابطه شما دوتا انقدر بده؟
تهیونگ ویو:نکنه این دختره احمق چیزی گفته براش دارم
تهیونگ:نه ما خیلی هم رابطمون خوبه و مشکلی نداریم
ادمین:تهیونگ ات و بغل کرد و سرش بوسید
تهیونگ:ببینید مشکلی نداریم (لبخند فیک)
ب.ات:باشه پس فکر کنم اشتباه فکر کردم
تهیونگ:اهوم(لبخند فیک)
ادمین:ات و تهیونگ رفتن تو حیاط
تهیونگ:تو حرفی زدی؟(داد)
ات:چرت و پرت نگو برا چی باید همچین حرفی بزنم(داد)
ات ویو:
یهو دیدم صورتم داره میسوزه چشمام رو بستم و افتادم زمین بله تهیونگ بهم چک زده بود
ادمین:تهیونگ بدون اینکه توجه کنه رفت