وقتی تو مهندسی و اون مافیا پارت ۱

سلام من ا/ت هستم و می‌خوام بگم چه طور از یک مهندس گوگولی با رییس بزرگترین مافیا ازدواج کردم
ساعت ۸صبح از خواب بلند شدم کارامو کردم و رفتم تو حال و اجوما صدام کرد که بیام صبحونه بخورم
اجوما:همه چی بخور لباس هاتم اتو زدم من اگر اجازه بدید برم بخوابم سرم درده
ا/ت:امممم نه نمیشه چون مرخصی دادم بهت ۲هفته برو پیش خانواده ات پولتون به حسابتون زدم
اجوما:ممنون خیلی ممنون
بلند شدم لباس هامو پوشیدم رفتم سوار ماشینم و بعد ده دقیقه رسیدم و رفتم سر میزم
آریا:خانم خوشمله کجا بودی
ا/ت:ترافیک بود حالا چته
آریا:هیچی تو چته داداش پارسا سرما خورده میای بریم ببینمش بعد کار
ا/ت:آخی بمیرم دادتشم سرما خورده اره چرا که نه😨🥺
راستی من تنها زندگی میکنم و از پدر مادرم متنفرم اونا باند مافیا بودن و همه مردم بی گناه میکشند و حتی پدر و مادر بهترین دوستم سعید و بخاطر رقابت و این دفعه نوبت من بود که انتقام بگیرم وقتی چند وقت گذشت بت چاقو اونا رو کشتم و دست خودم زخم کردم و هیچ کس نفهمید...و با اجوما زندگی میکنم
ویو سعید:وقتی آقای رای (پدر ا/ت)خانوادم ام رو کشت فهمیدم یکی انتقام گرفته ولی باید اونو پیدا کنم و بپرسم ببینم خبری از ا/ت داره دلم براش تنگه:)
این پارت اول بود بقیع رو طولانی میکنم