گس لایتر/پارت ۲۰۶
************
نایون و جونگکوک به سمت دادگاه در حرکت بودن....
جونگکوک رانندگی میکرد... هنوزم کسی نفهمیده بود اون نسبت به جدایی خودش و بایول چه حسی داره... ناراحت به نظر میومد اما رفتارش خلاف اینو نشون میداد... با وجود اینکه مقصر همه چیز بود تمام حرفاش حق به جانب و طلبکارانه بود... با وجود اینکه ته دلش از خودش بیزار بود ولی هرگز به زبون نمیاورد و به روی همه گارد میگرفت...
شاید تلاش میکرد که در ظاهر هرگز کم نیاره... شاید هم هنوز عمیقا درک نکرده بود که چه اتفاقی افتاده و چقدر تنهاتر از قبل شده...
آدمایی که دوسش داشتن و براش احترام قائل بودن ترکش کردن...
پدرش، ایل دونگ، همسرش...
پسرشو بیشتر از یک هفته میشد که ندیده بود و این عذاب آور بود!... همه ی اینها نتیجه ی جاه طلبیهاش به هرقیمتی! بود... اما هنوز هم نمیفهمید!...
از میون ترافیک که گذشت پدال گاز رو بیشتر فشار داد...
نایون از شیشه ی سمت خودش خیابون رو نگاه میکرد... آهی از ته دل کشید... با لحن آشفته و غمگینی لب زد...
نایون: فکرشم نمیکردم روزی وکیل طلاق پسرم بشم!...
جونگکوک از گوشه ی چشمش به مادرش نگاهی انداخت و دوباره نگاهشو به روبرو داد....
هروقت فرمون رو توی دستش میگرفت رگهاش بالا میزدن و متورم میشدن... با کف دستش فرمون رو چرخوند و خیابونی که میبایست دور بزنه رو رد کرد... بعد از لحظاتی که از جمله ی نایون گذشته بود با خونسردی جواب داد...
جونگکوک: اگر این موضوع آزارت میده میتونم وکیل دیگه بگیرم!...
جلسه ی امروزم خودم از پسش برمیام!...
نایون راضی به از هم پاشیدن زندگی پسرش نبود... و از وقتی که ماجرای رفتارهای بد جونگکوک با بایول رو شنیده بود بیشتر غمگین بود... از کارهای خودش پشیمون بود و برای تصمیمات غلطش خودش رو سرزنش میکرد... بابت اون تصمیمات نامو رو از دست داده بود... کسیکه تمام روزای سخت زندگیشون رو با هم گذرونده بودن...
از اینکه جونگکوک حسرت کلامشو درک نکرده بود و با خونسردی تمام بهش جواب داده بود دلگیر شد....
نایون: تو واقعا متوجه منظورم نشدی یا تظاهر به نفهمیدن میکنی؟ البته با هوش بالایی که ازت سراغ دارم بعیده نفهمیده باشی!
جونگکوک: اینا همش تاوان خواسته های خودمه... چیزی که خواستم رو بدست آوردم... تاوانشم دادم... بنظرم دو سر برد محسوب میشه!
نایون: یعنی حالا خوشحالی؟
سکوت کرد...
بعد از مکث چند ثانیه ای...
جونگکوک: من فقط منطقیشو گفتم
نایون: فک نمیکنی تاوانی که داری میدی سنگین تر از چیزیه که بدست آوردی؟
جونگکوک: این نسبیه...
اینا رو فراموش کنین!...
چیزی که ازتون میخوام رو که یادتونه؟
نایون: آره...
***********
بایول و نابی توی اتاق دادگاه... نشسته بودن...
قاضی هنوز نیومده بود...
بایول مضطرب به صندلی های خالی کنارشون خیره شده بود که قرار بود تا دقایقی بعد با جونگکوک و وکیلش پر بشه...
نایون و جونگکوک به سمت دادگاه در حرکت بودن....
جونگکوک رانندگی میکرد... هنوزم کسی نفهمیده بود اون نسبت به جدایی خودش و بایول چه حسی داره... ناراحت به نظر میومد اما رفتارش خلاف اینو نشون میداد... با وجود اینکه مقصر همه چیز بود تمام حرفاش حق به جانب و طلبکارانه بود... با وجود اینکه ته دلش از خودش بیزار بود ولی هرگز به زبون نمیاورد و به روی همه گارد میگرفت...
شاید تلاش میکرد که در ظاهر هرگز کم نیاره... شاید هم هنوز عمیقا درک نکرده بود که چه اتفاقی افتاده و چقدر تنهاتر از قبل شده...
آدمایی که دوسش داشتن و براش احترام قائل بودن ترکش کردن...
پدرش، ایل دونگ، همسرش...
پسرشو بیشتر از یک هفته میشد که ندیده بود و این عذاب آور بود!... همه ی اینها نتیجه ی جاه طلبیهاش به هرقیمتی! بود... اما هنوز هم نمیفهمید!...
از میون ترافیک که گذشت پدال گاز رو بیشتر فشار داد...
نایون از شیشه ی سمت خودش خیابون رو نگاه میکرد... آهی از ته دل کشید... با لحن آشفته و غمگینی لب زد...
نایون: فکرشم نمیکردم روزی وکیل طلاق پسرم بشم!...
جونگکوک از گوشه ی چشمش به مادرش نگاهی انداخت و دوباره نگاهشو به روبرو داد....
هروقت فرمون رو توی دستش میگرفت رگهاش بالا میزدن و متورم میشدن... با کف دستش فرمون رو چرخوند و خیابونی که میبایست دور بزنه رو رد کرد... بعد از لحظاتی که از جمله ی نایون گذشته بود با خونسردی جواب داد...
جونگکوک: اگر این موضوع آزارت میده میتونم وکیل دیگه بگیرم!...
جلسه ی امروزم خودم از پسش برمیام!...
نایون راضی به از هم پاشیدن زندگی پسرش نبود... و از وقتی که ماجرای رفتارهای بد جونگکوک با بایول رو شنیده بود بیشتر غمگین بود... از کارهای خودش پشیمون بود و برای تصمیمات غلطش خودش رو سرزنش میکرد... بابت اون تصمیمات نامو رو از دست داده بود... کسیکه تمام روزای سخت زندگیشون رو با هم گذرونده بودن...
از اینکه جونگکوک حسرت کلامشو درک نکرده بود و با خونسردی تمام بهش جواب داده بود دلگیر شد....
نایون: تو واقعا متوجه منظورم نشدی یا تظاهر به نفهمیدن میکنی؟ البته با هوش بالایی که ازت سراغ دارم بعیده نفهمیده باشی!
جونگکوک: اینا همش تاوان خواسته های خودمه... چیزی که خواستم رو بدست آوردم... تاوانشم دادم... بنظرم دو سر برد محسوب میشه!
نایون: یعنی حالا خوشحالی؟
سکوت کرد...
بعد از مکث چند ثانیه ای...
جونگکوک: من فقط منطقیشو گفتم
نایون: فک نمیکنی تاوانی که داری میدی سنگین تر از چیزیه که بدست آوردی؟
جونگکوک: این نسبیه...
اینا رو فراموش کنین!...
چیزی که ازتون میخوام رو که یادتونه؟
نایون: آره...
***********
بایول و نابی توی اتاق دادگاه... نشسته بودن...
قاضی هنوز نیومده بود...
بایول مضطرب به صندلی های خالی کنارشون خیره شده بود که قرار بود تا دقایقی بعد با جونگکوک و وکیلش پر بشه...
۲۴.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.