تکپارتی سوبین
وقتی•••
وقتی ت. ح. ری. کین
امروز مهمون داشتین، تو و سوبین به هم نیاز داشتین اما جلوی مهمونا نمیشد
وقتی نشسته بودین و داشتین شام میخوردین سوبین رون های پات رو دست میزد و این بیشتر تح. ری. کت میکرد میز رو جم کردین
رفتی اشپز خونه ظرف هارو بشوری
اخرین ظرف رو شستی و گذاشتی رو اب چکان
یهو دست های داغ فردی رو دور کمرت حس کردی
صورتت رو برگردوندی اره سوبین بود از بس تح. ری. ک شده بود صورتش قرمز شده بود
گردنت رو بوسید و تویی که مثل اون تح. ری. ک شده بودی نا.. له ریزی کردی
اما مهمون داشتین و نمیشود انجامش داد
برای همین سعی کردی از جدا شی اما نذاشت و گفت:
_بیبی... من.. . من.. نیا... زت.. دارم(نقطه ها نفس کشیدن)
+اوپا اا.......
همین که اومدی حرف بزنی یکی از مهمونا گفت:
~ا.ت ما داریم میریم
سوبین ازت جدا شد و رفت مهمون هارو بدرقه کنه تو هم خودت رو مرتب کردی و
رفتی پیششون
~دستتون درد نکنه خدا حافظ
*خدافظ
+خدانگهدار
همین که مهمونا خارج شدن سوبین ل باش رو روی ل. بات گذاشت و
خیلی وحشی کی. س میرفتین
از پهلو گرفتت و تو پاهات رو دور کمرش حلقه کردی
همینطور که تو بغلش بودی و داشتین سمت اتاق میرفتین از جدا شد و گفت:
_نیا... ز.. م رو باید برطرف کنی
و دباره ل. باش رو رو لبات گذاشت
و رفتین داخل اتاق و در رو بستین
و من دیگه چیزی نمیبینم
امید وارم خوشتون بیاد
وقتی ت. ح. ری. کین
امروز مهمون داشتین، تو و سوبین به هم نیاز داشتین اما جلوی مهمونا نمیشد
وقتی نشسته بودین و داشتین شام میخوردین سوبین رون های پات رو دست میزد و این بیشتر تح. ری. کت میکرد میز رو جم کردین
رفتی اشپز خونه ظرف هارو بشوری
اخرین ظرف رو شستی و گذاشتی رو اب چکان
یهو دست های داغ فردی رو دور کمرت حس کردی
صورتت رو برگردوندی اره سوبین بود از بس تح. ری. ک شده بود صورتش قرمز شده بود
گردنت رو بوسید و تویی که مثل اون تح. ری. ک شده بودی نا.. له ریزی کردی
اما مهمون داشتین و نمیشود انجامش داد
برای همین سعی کردی از جدا شی اما نذاشت و گفت:
_بیبی... من.. . من.. نیا... زت.. دارم(نقطه ها نفس کشیدن)
+اوپا اا.......
همین که اومدی حرف بزنی یکی از مهمونا گفت:
~ا.ت ما داریم میریم
سوبین ازت جدا شد و رفت مهمون هارو بدرقه کنه تو هم خودت رو مرتب کردی و
رفتی پیششون
~دستتون درد نکنه خدا حافظ
*خدافظ
+خدانگهدار
همین که مهمونا خارج شدن سوبین ل باش رو روی ل. بات گذاشت و
خیلی وحشی کی. س میرفتین
از پهلو گرفتت و تو پاهات رو دور کمرش حلقه کردی
همینطور که تو بغلش بودی و داشتین سمت اتاق میرفتین از جدا شد و گفت:
_نیا... ز.. م رو باید برطرف کنی
و دباره ل. باش رو رو لبات گذاشت
و رفتین داخل اتاق و در رو بستین
و من دیگه چیزی نمیبینم
امید وارم خوشتون بیاد
۶.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.