part ¹⁵🐻💕فصل دوم
_ بعد از رفتن بچه ها شونه های نحیف دختر مست مقابلش رو گرفت خیلی آروم به خودش تکیه اش داد تا به زمین سرد برخورد نکنه... کوک نگاه عصبیش رو به دختر مست کنارش داد و گفت « میخواهی خودتو بکشی؟؟ احمق چطور جرعت میکنی حرف مرگ بزنی؟؟؟ تو که اینقدر جنبه مست کردنت پایینه چرا اینقدر خوردی؟
دختر خنده سر مستی کرد و با چشمای گریون گفت « عاشق نشدی نه؟ اگه عاشق بودی و عشقت تو رو مثل یه تیکه آشغال دور مینداخت میفهمیدی چی میگم ...
کوک « کی گفته من عاشق نشدم؟..
کاترین « جون من عاشق کی شدی؟
کوک آهی کشید و کاترین رو براید استایل بغل کرد.. اگه به ته بگم تک تک موهات رو میکنه... کاترین چشماش رو بست و گفت
کاترین « ته؟ اقای کیم بزرگ فعلا همسر عزیزشون برگشته ما رو دور انداخته ...اصلا حسودی میکنم وقتی رابطه، خوب تو و لارا رو میبینم...
کوک « خیلی داری حرف میزنی.... خیلی اروم کاترین رو روی مبل داخل سالن گذاشتم و جورج با جعبه کمک های اولیه کنارش روی زمین نشست... چشماش تر بود و عصبی.... دستای پر از زخم کاترین رو توی دستاش گرفت و بعد گفت
جورج « دختره ی احمق... چطور جرعت کردی به آبی من صدمه بزنی؟؟ چی اینقدر اذیتت کرده که این بلا رو سر خودت اوردی؟ چرا حرف نمیزنی؟ مگه من برادرت نیستم؟؟؟
_اما کاترین هیچ حرفی نمیزد و فقط در جواب لبخند زد!جورج خیلی اروم زخم های روی دست و صورت کاترین رو ضد عفونی کرد و بستش... بعد بلند شد و گفت
جورج « بهتره یکم بخوابه... برین استراحت کنید من حواسم بهش هست
کوک « اما جورج
جورج « اینجوری خیالم راحتره... راستی کوک... لطفا چیزی به دادستان نگو...اخه
کوک « نگران نباش چیزی نمیگم.... مراقب خودتون باشید... شبتون بخیر... دست لارا رو گرفتم و رفتیم توی اتاقم
لارا « چرا منو اوردی اینجا؟
کوک « لارا یه سوال میپرسم راستش رو بگو
لارا « چی شده؟
کوک « تو از اینکه به کاترین توجه میکنم.... ناراحت میشی؟
لارا « اگه بگم نه دروغ گفتم؛ این کاترین چه نقشی توی زندگیت داره که اینقدر براش خودت رو به آب و آتیش میزنی...
کوک « داستانش مفصله... بعد از این ماجرا ها همه چیز رو برات تعریف میکنم. .. فقط میشه بهم اعتماد کنی فرشته کوچولو؟
لارا « کوک! تو منو از اون لجن زار نجات دادی و آدمم کردی... مطمئن باش بیشتر از خودم بهت اعتماد دارم... خب برگردم اتاقم؟
کوک « نه اونجا همه چیز بهم ریخته... امشب پیش من باش
لارا « واو چه سخاوتمندانه... ولی اگه نصفه شبی پرت شدی پایین به من ربطی نداره هااا
کوک « اون موقع اینقدر قلقلکت میدم تا به غلط کردن بیفتی
لارا « استفاده از نقط ضعف آدما درست نیست، آقا خرگوشه... من اخرش نقط ضعف تورو پیدا میکنم
_لارا اونقدر خسته بود که بلافاصله خودش رو انداخت روی تخت و چشماش رو بست... اما نفهمید که کوک زیر لب چی گفت...
دختر خنده سر مستی کرد و با چشمای گریون گفت « عاشق نشدی نه؟ اگه عاشق بودی و عشقت تو رو مثل یه تیکه آشغال دور مینداخت میفهمیدی چی میگم ...
کوک « کی گفته من عاشق نشدم؟..
کاترین « جون من عاشق کی شدی؟
کوک آهی کشید و کاترین رو براید استایل بغل کرد.. اگه به ته بگم تک تک موهات رو میکنه... کاترین چشماش رو بست و گفت
کاترین « ته؟ اقای کیم بزرگ فعلا همسر عزیزشون برگشته ما رو دور انداخته ...اصلا حسودی میکنم وقتی رابطه، خوب تو و لارا رو میبینم...
کوک « خیلی داری حرف میزنی.... خیلی اروم کاترین رو روی مبل داخل سالن گذاشتم و جورج با جعبه کمک های اولیه کنارش روی زمین نشست... چشماش تر بود و عصبی.... دستای پر از زخم کاترین رو توی دستاش گرفت و بعد گفت
جورج « دختره ی احمق... چطور جرعت کردی به آبی من صدمه بزنی؟؟ چی اینقدر اذیتت کرده که این بلا رو سر خودت اوردی؟ چرا حرف نمیزنی؟ مگه من برادرت نیستم؟؟؟
_اما کاترین هیچ حرفی نمیزد و فقط در جواب لبخند زد!جورج خیلی اروم زخم های روی دست و صورت کاترین رو ضد عفونی کرد و بستش... بعد بلند شد و گفت
جورج « بهتره یکم بخوابه... برین استراحت کنید من حواسم بهش هست
کوک « اما جورج
جورج « اینجوری خیالم راحتره... راستی کوک... لطفا چیزی به دادستان نگو...اخه
کوک « نگران نباش چیزی نمیگم.... مراقب خودتون باشید... شبتون بخیر... دست لارا رو گرفتم و رفتیم توی اتاقم
لارا « چرا منو اوردی اینجا؟
کوک « لارا یه سوال میپرسم راستش رو بگو
لارا « چی شده؟
کوک « تو از اینکه به کاترین توجه میکنم.... ناراحت میشی؟
لارا « اگه بگم نه دروغ گفتم؛ این کاترین چه نقشی توی زندگیت داره که اینقدر براش خودت رو به آب و آتیش میزنی...
کوک « داستانش مفصله... بعد از این ماجرا ها همه چیز رو برات تعریف میکنم. .. فقط میشه بهم اعتماد کنی فرشته کوچولو؟
لارا « کوک! تو منو از اون لجن زار نجات دادی و آدمم کردی... مطمئن باش بیشتر از خودم بهت اعتماد دارم... خب برگردم اتاقم؟
کوک « نه اونجا همه چیز بهم ریخته... امشب پیش من باش
لارا « واو چه سخاوتمندانه... ولی اگه نصفه شبی پرت شدی پایین به من ربطی نداره هااا
کوک « اون موقع اینقدر قلقلکت میدم تا به غلط کردن بیفتی
لارا « استفاده از نقط ضعف آدما درست نیست، آقا خرگوشه... من اخرش نقط ضعف تورو پیدا میکنم
_لارا اونقدر خسته بود که بلافاصله خودش رو انداخت روی تخت و چشماش رو بست... اما نفهمید که کوک زیر لب چی گفت...
۱۸۵.۵k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.