رمان(عشق)پارت۷۵
آسیه:مسخره نکن داداش تازه باید خوشحال باشی که آبجیت انقدر سریع خبر رو پخش میکنه😂😂😂😂😂 تازشم تو ۱ ماه تو کما بودی معلومه همه میایم🥹🥹🥹🥹🥹. عمر:باشه بابا من تسلیمم😂😂😂😂😂😂😂😂. (یهو سوسن حالش بد شد و از اتاق رفت بیرون و رفت دستشویی بیمارستان و ملیسا هم دنبالش رفت). «دستشویی». ملیسا:خوبی دختر؟. سوسن:خوبم فقط یکم حالت تهوع دارم نگران نباش. ملیسا:باشه عزیزم صورتت رو بشور بریم خونه. سوسن:نه نمیشه باید امشب پیش عمر بمونم. ملیسا:چی داری میگی دختر صورتت مثل گچ شده حالت اصلا خوب نیست همین که گفتم میریم خونه. (سوسن صورتش رو شست و بعد هم رفت تو اتاق عمر و به ملیسا گفت). «اتاقی که عمر توش بستری بود». سوسن:من حالم خوبه ملیسا. عمر:خوبی سوسن؟. شنگول:چی شد دخترم؟. ملیسا:....................
۲.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.