پارت چهارده
پارت چهارده
ویو می یونگ
انتظار داشتم وقتی منو ات برگردیم بخوان با من دعوا کنن پس برای اینکه کمتر دعوام کنن عکس های دیروز بابا بزرگم که با ه.ر.ز.ه.ه.ا خوابیده بود نشون بدم تا جو عوض شه منو یادشون بره البته بابابزرگم فکر میکنه کسی نمی دونه اما من می دونم بابام رو این موضوع حساسه چون فکر می کنه بابا بزرگ داره به مامانش خیانت می کنه (منطق خوبی ام داشت یادم می رفت مامان بزرگه مرده)
بابا بزرگ :سلام
ات:سلام
می یونگ :باز چیکار می خوای بکنی
بابا بزرگ:من دارم بخشش می کنم این یعنی چی دختره چشم سفید ؟!!
ات:آخه هیچ کس تو این دنیا مثل شما نمی تونه رند عوضی باشه حق بده شک کنیم
........
بابای ات می یونگ اومد از پله ها پایین
بابای ا.م:سلام دخترا
ات.می یونگ:سلام بابا
مامان ا.م:وا چرا چیزی نخریدید
می یونگ:آخه هیچ چی به چشمم نیومد
ات:اره مامان اصلا خوشگل نبودن
مامان ا.م:باشه بازم فردا برید بیاید سر میز تا شام بخوریم
ات:مامان شما برید بشینید الا منو می یونگ سیریم اونجا یه چی خوردیم
......
ویو می یونگ
انتظار داشتم وقتی منو ات برگردیم بخوان با من دعوا کنن پس برای اینکه کمتر دعوام کنن عکس های دیروز بابا بزرگم که با ه.ر.ز.ه.ه.ا خوابیده بود نشون بدم تا جو عوض شه منو یادشون بره البته بابابزرگم فکر میکنه کسی نمی دونه اما من می دونم بابام رو این موضوع حساسه چون فکر می کنه بابا بزرگ داره به مامانش خیانت می کنه (منطق خوبی ام داشت یادم می رفت مامان بزرگه مرده)
بابا بزرگ :سلام
ات:سلام
می یونگ :باز چیکار می خوای بکنی
بابا بزرگ:من دارم بخشش می کنم این یعنی چی دختره چشم سفید ؟!!
ات:آخه هیچ کس تو این دنیا مثل شما نمی تونه رند عوضی باشه حق بده شک کنیم
........
بابای ات می یونگ اومد از پله ها پایین
بابای ا.م:سلام دخترا
ات.می یونگ:سلام بابا
مامان ا.م:وا چرا چیزی نخریدید
می یونگ:آخه هیچ چی به چشمم نیومد
ات:اره مامان اصلا خوشگل نبودن
مامان ا.م:باشه بازم فردا برید بیاید سر میز تا شام بخوریم
ات:مامان شما برید بشینید الا منو می یونگ سیریم اونجا یه چی خوردیم
......
۷.۸k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.