p: 26
پشتم وایساد و در گوشم زمزمه کرد
_اگه نمیخوای بخاطرت کسی بمیره توصیه میکنم دور اوپامو خط بکشی مگر اینکه بخوای اونم به کشتن بدی
روی سر هیونجین اسلحه گذاشته بود
داهی:اینا با اشاره من میتونن کار اوپارو تموم کنن توکه اینو نمیخوای مگه نه
انیتا:هه تو عاشقشی عمرا این کارو نمیکنی
داهی:اوو پس بقیه از روانی بودنم بهت نگفتن من چیزیو بخوام باید بدستش بیارم و اگه نتونم حتی دست به کشتنشم میزنم تو مامانتم کشتی دیگه که نمیخوای یکی دیگرم به کشتن بدی نه؟
مامانم....اون همچین چیزیو ازکجا میدونست مامانم تنها نقطه ضعفم بود من اونو نکشتم ولی همه منو مقصر میدونستن الانم داهی اینو فهمیده بود و به هر روشی برای اذیت کردن من ازش استفاده میکرد
قطره اشکی از چشمم فرو چکید سرمو پایین انداختم و گفتم
_ب باشه فقط ولمون کن(گریه)
داهی:اخیی گریه نکن دیگ
*
هنوزم توی شک اتفاقات دیروز بودم
ولی از خشم هیونجین میترسیدم اگه بهش نزدیک میبودم به کشتنش میداد اگرم به هر بهانه ای بخوام ولش کنم مثل همه کسایی میشم که بهش اسیب زدن از اعتمادش سواستفاده کردن و هیونجین بازهم طعم خیانتو میچشه باید از فیلیکس کمک میگرفتم اون حتما یه راه حلی داره بهش گفته بودم بیاد رستوران تا ببینمش و اومده بود
انیتا:فیلیکس باید کمکم کنی
سری تکون داد و با تعجب گفت
_چ کمکی
انیتا:داهی....داهی دیروز مارو دزدید و تحدیدم کرد که اگه از هیونجین دورنشم اونو میکشه
فیلیکس:چ چی
انیتا:اون روانیه فیلیکس نمیخوام منم مث بقیه بهش خیانت کنم باید کمکم کنی
فیلیکس:ارع اون روانیه اگه نبود که هیونجین اینهمه سال مجبور به تحملش نمیشد ببین یه فکری دارم ولی نمیدونم خوشت بیاد یا نه
انیتا: چی؟
_اگه نمیخوای بخاطرت کسی بمیره توصیه میکنم دور اوپامو خط بکشی مگر اینکه بخوای اونم به کشتن بدی
روی سر هیونجین اسلحه گذاشته بود
داهی:اینا با اشاره من میتونن کار اوپارو تموم کنن توکه اینو نمیخوای مگه نه
انیتا:هه تو عاشقشی عمرا این کارو نمیکنی
داهی:اوو پس بقیه از روانی بودنم بهت نگفتن من چیزیو بخوام باید بدستش بیارم و اگه نتونم حتی دست به کشتنشم میزنم تو مامانتم کشتی دیگه که نمیخوای یکی دیگرم به کشتن بدی نه؟
مامانم....اون همچین چیزیو ازکجا میدونست مامانم تنها نقطه ضعفم بود من اونو نکشتم ولی همه منو مقصر میدونستن الانم داهی اینو فهمیده بود و به هر روشی برای اذیت کردن من ازش استفاده میکرد
قطره اشکی از چشمم فرو چکید سرمو پایین انداختم و گفتم
_ب باشه فقط ولمون کن(گریه)
داهی:اخیی گریه نکن دیگ
*
هنوزم توی شک اتفاقات دیروز بودم
ولی از خشم هیونجین میترسیدم اگه بهش نزدیک میبودم به کشتنش میداد اگرم به هر بهانه ای بخوام ولش کنم مثل همه کسایی میشم که بهش اسیب زدن از اعتمادش سواستفاده کردن و هیونجین بازهم طعم خیانتو میچشه باید از فیلیکس کمک میگرفتم اون حتما یه راه حلی داره بهش گفته بودم بیاد رستوران تا ببینمش و اومده بود
انیتا:فیلیکس باید کمکم کنی
سری تکون داد و با تعجب گفت
_چ کمکی
انیتا:داهی....داهی دیروز مارو دزدید و تحدیدم کرد که اگه از هیونجین دورنشم اونو میکشه
فیلیکس:چ چی
انیتا:اون روانیه فیلیکس نمیخوام منم مث بقیه بهش خیانت کنم باید کمکم کنی
فیلیکس:ارع اون روانیه اگه نبود که هیونجین اینهمه سال مجبور به تحملش نمیشد ببین یه فکری دارم ولی نمیدونم خوشت بیاد یا نه
انیتا: چی؟
۱۰.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.