سناریو P.1
وقتی لباسشون رو میپوشی ...
چان : موقع تا زدن لباس هایش و قرار دادنشون توی کمد متوجه میشه که تیشرتی رو که به تازگی خریده بود اون اطراف پیدا نمیکنه . سرش رو میچرخونه و اتاق رو تو یه نگاه بررسی میکنه . وقتی که تیشرت رو پیدا نکرد سراغ تو آمد و تو رو توی آشپزخونه دید که درحال پختن شیرینی بودی . با دیدن بدن ظریف و خاص تو توی لباسش لبخندی گوشه ی لبش نشست . آروم پیشت اومد و از پشت دست های بزرگ و گرمش رو دور کمر باریک تو حلقه کرد . با حس دستهای چان دور کمرت وردنه رو کنار گذاشتی و سمتش چرخیدی . چان دست هایش رو دوطرفه میز قرار داد و مستقیما توی چشم هات نگاه کرد . _ این لباس با بوی تن تو منو دیوونه میکنه . متقابلا لبخندی زدی . سرش رو توی گردنت فرو برد و نفس عمیقی از گردنت کشید و بعد نفس گرمش رو بیرون داد . از این به بعد برای پیدا کردن لباس هام باید سراغ تو بیام هوم ؟ سری تکان دادی و گفتی : + اینطوری تو رو کنار خودم دارم . قلب چان با شنیدن صدای لطیف تو به لرزه درآورد . تار مویی رو از روی صورتت کنار زد و بعد بوسه ای سطحی روی لب هایت زد .
هان : کل روز رو درحال غر زدن و شکایت کردن بود . کلا روی مود خوبی نبود . بهونه می آورد و لجبازی میکرد . تو هم برلی اینکه تلافی کنی و از حرصش دربیای تیشرتی رو که مورد علاقه اش بود و تا حالا به جز خودش می دیگری بهش دست هم نزده بود برداشتی و پوشیدی . هان نگاهش رو از صفحه ی موبایلش به تو داد و تورو برانداز کرد . بعد از اینکه تو رو توی تیشرتش دید بلند شد و سمت تو اومد . با حالت سوالی به تو نگاه کرد . _ قبلاً یه بار بهت نگفته بودم روی این تیشرت حساسم ؟ تو هم نگاهش رو بهش برگردوندی و با حالتی تعجبی بهش نگاه کردی + حساس ؟ این فقط یه تیشرت ساده است . چه چیزی این تیشرت رو آنقدر برات خاص کرده ؟ هان پوفی کشید و چنگی به موهاش کشید . با حالت آزرده ای بهت نگاه کرد . تیشرت رو با دو انگشتش چنگ زد و تو را به سمت خودش کشید . _ داری تلافی میکنی . درسته ؟ انگشتت رو نزدیک چشمش گرفتی و تکان دادی . + نه اینطور نیست . فقط دارم تنبیهات میکنم . هان پوزخند صدا داری زد و این بار با لحن آرومی گفت . _ نمیتونم زیبایی آن رو نادیده بگیرم و ازت عصبانی باشم . شونه ای بالا انداخت و با حالتی تسلیم شده ادامه داد . _ تو تن تو قشنگ تره .
جونگین : قبل از اینکه با بالا تنه ی لخت وارد اتاق بشه عطسه ای کرد و بعد پا به اتاق گذاشت . تنها جایی از خونه که نگشته بود . لباسی که رو تخت بود برداشت و تنش کرد ، بعد دوباره عطسه ای کرد . خنکی رو روی بازوهایش حس کرد . متوجه شد لباسی که برداشته در اصل لباس تو است . لباس رو از بدنش درآورد و دوباره گوشه ای پرت کرد . از اتاق بیرون رفت که با هم برخوردید . شقیقه آن رو با دو انگشتت کالبدی و سرت رو بالا آوردی . بعد از یه مدت خیره ماندن جونگین سر صحبت رو باز کرد . _ این همه لباس یهو کجا غیب شدن ؟ پوزخندی زدی و به لباسی که توی تنت بود اشاره کردی . + ایناهاش . نمیبینی ؟! جونگین نگاهش رو از صورتت روی بدنت انداخت و بعد از چند ثانیه ماجرا رو فهمید. تا خواست چیزی بگه دوباره عطسه ای کرد . قهقهه ای زدی و بعد گفتی : اینجا یه روباه کوچولو داریم که سردشه و سرما خورده . درسته ؟ جونگین چشم غره ای رفت و خواست از کنارت بره که تو اون رو توی آغوشت کشیدی . توی وضعیتی که سر اون رو شونه آن قرار داشت . جونگین سرش رو بالا آورد و با چشم های کشیده ی متعجبش به تو نگاه کرد . دستهایش بدون اینکه خودش کنترلی داشته باشه دور کمرت حلقه شد . فاصله آن رو باهاش کمتر کردی که باعث شد جونگین کاملا فراموش کنه دنبال چی اومده . بدن لخت سردشت زیر دست های تو به سرعت گرم و داغ شد . گونه هایش سرخ شد . نگاهت روی لب هایش قفل شد در همون حالت گفتی + بزار خودم گرما کنم . و بعد لب هات رو روی لب های قلوه ای و صورتی رنگش قرار دادی .
.
.
.
.
لذت ببرید . ✨🍾
چان : موقع تا زدن لباس هایش و قرار دادنشون توی کمد متوجه میشه که تیشرتی رو که به تازگی خریده بود اون اطراف پیدا نمیکنه . سرش رو میچرخونه و اتاق رو تو یه نگاه بررسی میکنه . وقتی که تیشرت رو پیدا نکرد سراغ تو آمد و تو رو توی آشپزخونه دید که درحال پختن شیرینی بودی . با دیدن بدن ظریف و خاص تو توی لباسش لبخندی گوشه ی لبش نشست . آروم پیشت اومد و از پشت دست های بزرگ و گرمش رو دور کمر باریک تو حلقه کرد . با حس دستهای چان دور کمرت وردنه رو کنار گذاشتی و سمتش چرخیدی . چان دست هایش رو دوطرفه میز قرار داد و مستقیما توی چشم هات نگاه کرد . _ این لباس با بوی تن تو منو دیوونه میکنه . متقابلا لبخندی زدی . سرش رو توی گردنت فرو برد و نفس عمیقی از گردنت کشید و بعد نفس گرمش رو بیرون داد . از این به بعد برای پیدا کردن لباس هام باید سراغ تو بیام هوم ؟ سری تکان دادی و گفتی : + اینطوری تو رو کنار خودم دارم . قلب چان با شنیدن صدای لطیف تو به لرزه درآورد . تار مویی رو از روی صورتت کنار زد و بعد بوسه ای سطحی روی لب هایت زد .
هان : کل روز رو درحال غر زدن و شکایت کردن بود . کلا روی مود خوبی نبود . بهونه می آورد و لجبازی میکرد . تو هم برلی اینکه تلافی کنی و از حرصش دربیای تیشرتی رو که مورد علاقه اش بود و تا حالا به جز خودش می دیگری بهش دست هم نزده بود برداشتی و پوشیدی . هان نگاهش رو از صفحه ی موبایلش به تو داد و تورو برانداز کرد . بعد از اینکه تو رو توی تیشرتش دید بلند شد و سمت تو اومد . با حالت سوالی به تو نگاه کرد . _ قبلاً یه بار بهت نگفته بودم روی این تیشرت حساسم ؟ تو هم نگاهش رو بهش برگردوندی و با حالتی تعجبی بهش نگاه کردی + حساس ؟ این فقط یه تیشرت ساده است . چه چیزی این تیشرت رو آنقدر برات خاص کرده ؟ هان پوفی کشید و چنگی به موهاش کشید . با حالت آزرده ای بهت نگاه کرد . تیشرت رو با دو انگشتش چنگ زد و تو را به سمت خودش کشید . _ داری تلافی میکنی . درسته ؟ انگشتت رو نزدیک چشمش گرفتی و تکان دادی . + نه اینطور نیست . فقط دارم تنبیهات میکنم . هان پوزخند صدا داری زد و این بار با لحن آرومی گفت . _ نمیتونم زیبایی آن رو نادیده بگیرم و ازت عصبانی باشم . شونه ای بالا انداخت و با حالتی تسلیم شده ادامه داد . _ تو تن تو قشنگ تره .
جونگین : قبل از اینکه با بالا تنه ی لخت وارد اتاق بشه عطسه ای کرد و بعد پا به اتاق گذاشت . تنها جایی از خونه که نگشته بود . لباسی که رو تخت بود برداشت و تنش کرد ، بعد دوباره عطسه ای کرد . خنکی رو روی بازوهایش حس کرد . متوجه شد لباسی که برداشته در اصل لباس تو است . لباس رو از بدنش درآورد و دوباره گوشه ای پرت کرد . از اتاق بیرون رفت که با هم برخوردید . شقیقه آن رو با دو انگشتت کالبدی و سرت رو بالا آوردی . بعد از یه مدت خیره ماندن جونگین سر صحبت رو باز کرد . _ این همه لباس یهو کجا غیب شدن ؟ پوزخندی زدی و به لباسی که توی تنت بود اشاره کردی . + ایناهاش . نمیبینی ؟! جونگین نگاهش رو از صورتت روی بدنت انداخت و بعد از چند ثانیه ماجرا رو فهمید. تا خواست چیزی بگه دوباره عطسه ای کرد . قهقهه ای زدی و بعد گفتی : اینجا یه روباه کوچولو داریم که سردشه و سرما خورده . درسته ؟ جونگین چشم غره ای رفت و خواست از کنارت بره که تو اون رو توی آغوشت کشیدی . توی وضعیتی که سر اون رو شونه آن قرار داشت . جونگین سرش رو بالا آورد و با چشم های کشیده ی متعجبش به تو نگاه کرد . دستهایش بدون اینکه خودش کنترلی داشته باشه دور کمرت حلقه شد . فاصله آن رو باهاش کمتر کردی که باعث شد جونگین کاملا فراموش کنه دنبال چی اومده . بدن لخت سردشت زیر دست های تو به سرعت گرم و داغ شد . گونه هایش سرخ شد . نگاهت روی لب هایش قفل شد در همون حالت گفتی + بزار خودم گرما کنم . و بعد لب هات رو روی لب های قلوه ای و صورتی رنگش قرار دادی .
.
.
.
.
لذت ببرید . ✨🍾
۳۷۵
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.