(تو پرنسس من باش و من هم پرنس تو ..)
(تو پرنسس من باش و من هم پرنس تو ..)
p1
توی دنیای امروزی ..همه و همه کس به خیلی از چیزا علاقه دارن ..کتاب ،موسیقی ،فیلم ، بازیگری ،نویسندگی،داستان و..
ممکنه هر کسی برای خودش آرزو و سرنوشت هایی داشته بشه ..آینده ای روشن اما با هزاران تاریکی ..زندگی شیرین و بیش از چند اتفاق تلخ ..دنیا و زندگی نمیتونه هیچ وقته هیچ وقت خنثی باشه ..همانند عشق..
کسی که عاشق بشه ..به هیچ وجه از معشوقه اش دست برنمیداره ..سرنوشت و زندگی این دو پسر و دختر هم به همین صورت رواج داده شده ..اما عقاید و طرز فکر آنها کمی با دنیای امروزی متفاوت میتونه باشه ..توی دنیایی قدیمی غرق شدند و عاشق گذشته و حاکم و شاه و شاهزاده می باشند .
از وقتی که پسرک چشمانش به دخترک توی اون مهمونی افتاده بود لحظه ای ساکت و غرق در چهره اش بود .. با خودش فکر میکرد که چقدر یک انسان میتونه زیبا و خواستنی باشه ..نمیدونست که رفیقش همچنین دوست خوشگلی داشته باشه ..دخترک که داشت با دوستانش خنده و صحبت میکرد همانطور جام نوشیدنی که توی دستش بود رو گه گداری به به لب های خودش نزدیک میکرد و مینوشید ..لباس ساده ی مشکی کوتاه رنگش ..موهای مشکی و لختش ..آرایش کم رنگی که کرده بود همه ی اینها برای عاشق کردن پسرک رو به خودش آماده کرده بود ..حتی لحظه ای چشماش رو از روی دخترک بر نداشته بود
- آه پسر تو واقعا عاشقش شدی ..
پسرک این رو با خودش زمزمه کرد و به سمت جمعی از پسرا رفت تا بیشتر از این ضایع بازی درنیاره ..توی اون مهمونی بزرگ اهمیتی نداشت که شغل هر کسی و هرچیزی چیه ..جشن تولد که به این کارا کاری نداره ..پسرک هم از این راضی بود که توی اون مهمونی آزاد بود بالاخره آیدل بودن شغلیه که همه تو رو میشناند و. دنبال سوراخ موشی هستی که قایم بشی ..اما جیسونگ توی این موقعیت فشرده توی این جشن تولد قرار نگرفته و بود از این بابت خوشحال بود ..
بعد از مدتی همگی از سن پایین اومدن و قرارشد موزیک ملایمی برای کاپل های مجلس پلی بشه تا آتیش عشق و عاشقی رو روشن کنند ..تعدادی از مرغ های عشق روی استیج درحال رقصیدن و دل و قلوه دادن به هم دیگر بودند تا اینکه پسرک صبرش تمام شد و برای این موقعیت فرصتی پیدا کرد ..
( دخترکی که با دوستانش بخند و بگو میکرد ..توی این موقعیت روی یک صندلی که روبه روی قفسه ی نوشیدنی ها بود نشسته بود و به دوستاش که همراه معشوقه های خودشون درحال رقص بودند با لبخند نگاه میکرد ..لبخندش هم دل پسرک رو میلرزوند ..واقعا بازنده ی این عشق شده بود..بعد از چندین قدم که برداشت به فرد مورد علاقش نزدیک شد و سر صحبت رو باز کرد ..)
- به نظر میاد خیلی تنها هستین بانو
× ( دخترک به فرد نگاه کرد و تک خنده ای کرد ..) نه ..خب بیشتر دوست دارم رقصتی دوستامون ببینم تا اینکه خودم وارد سن بشم ..
p1
توی دنیای امروزی ..همه و همه کس به خیلی از چیزا علاقه دارن ..کتاب ،موسیقی ،فیلم ، بازیگری ،نویسندگی،داستان و..
ممکنه هر کسی برای خودش آرزو و سرنوشت هایی داشته بشه ..آینده ای روشن اما با هزاران تاریکی ..زندگی شیرین و بیش از چند اتفاق تلخ ..دنیا و زندگی نمیتونه هیچ وقته هیچ وقت خنثی باشه ..همانند عشق..
کسی که عاشق بشه ..به هیچ وجه از معشوقه اش دست برنمیداره ..سرنوشت و زندگی این دو پسر و دختر هم به همین صورت رواج داده شده ..اما عقاید و طرز فکر آنها کمی با دنیای امروزی متفاوت میتونه باشه ..توی دنیایی قدیمی غرق شدند و عاشق گذشته و حاکم و شاه و شاهزاده می باشند .
از وقتی که پسرک چشمانش به دخترک توی اون مهمونی افتاده بود لحظه ای ساکت و غرق در چهره اش بود .. با خودش فکر میکرد که چقدر یک انسان میتونه زیبا و خواستنی باشه ..نمیدونست که رفیقش همچنین دوست خوشگلی داشته باشه ..دخترک که داشت با دوستانش خنده و صحبت میکرد همانطور جام نوشیدنی که توی دستش بود رو گه گداری به به لب های خودش نزدیک میکرد و مینوشید ..لباس ساده ی مشکی کوتاه رنگش ..موهای مشکی و لختش ..آرایش کم رنگی که کرده بود همه ی اینها برای عاشق کردن پسرک رو به خودش آماده کرده بود ..حتی لحظه ای چشماش رو از روی دخترک بر نداشته بود
- آه پسر تو واقعا عاشقش شدی ..
پسرک این رو با خودش زمزمه کرد و به سمت جمعی از پسرا رفت تا بیشتر از این ضایع بازی درنیاره ..توی اون مهمونی بزرگ اهمیتی نداشت که شغل هر کسی و هرچیزی چیه ..جشن تولد که به این کارا کاری نداره ..پسرک هم از این راضی بود که توی اون مهمونی آزاد بود بالاخره آیدل بودن شغلیه که همه تو رو میشناند و. دنبال سوراخ موشی هستی که قایم بشی ..اما جیسونگ توی این موقعیت فشرده توی این جشن تولد قرار نگرفته و بود از این بابت خوشحال بود ..
بعد از مدتی همگی از سن پایین اومدن و قرارشد موزیک ملایمی برای کاپل های مجلس پلی بشه تا آتیش عشق و عاشقی رو روشن کنند ..تعدادی از مرغ های عشق روی استیج درحال رقصیدن و دل و قلوه دادن به هم دیگر بودند تا اینکه پسرک صبرش تمام شد و برای این موقعیت فرصتی پیدا کرد ..
( دخترکی که با دوستانش بخند و بگو میکرد ..توی این موقعیت روی یک صندلی که روبه روی قفسه ی نوشیدنی ها بود نشسته بود و به دوستاش که همراه معشوقه های خودشون درحال رقص بودند با لبخند نگاه میکرد ..لبخندش هم دل پسرک رو میلرزوند ..واقعا بازنده ی این عشق شده بود..بعد از چندین قدم که برداشت به فرد مورد علاقش نزدیک شد و سر صحبت رو باز کرد ..)
- به نظر میاد خیلی تنها هستین بانو
× ( دخترک به فرد نگاه کرد و تک خنده ای کرد ..) نه ..خب بیشتر دوست دارم رقصتی دوستامون ببینم تا اینکه خودم وارد سن بشم ..
۱.۵k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.