برادر من
برادر من پارت ۲۱
تهیونگ:نمیخواستم مزاحم خلوت
ا/ت بشم برای همین رفتم داخل اتاق خودم داشتم فکر میکردم چه چیزی میتونه تو روحیه ا/ت تاثیر بزاره
شاید یه گربه یا سفر یا شام خانوادگی
اره فکر خوبیه شام خانوادگی
الان که تهیون هم اومده خیلی خوبه که یه شام خانوادگی بزاریم
به شوگا و جیمین و مینجی گفتم تا بیان به بابام هم خبر دادم و گفت ساعت هفت شب میاد الان ساعت پنج بود به خدمتکارا گفتم که شام رو حاضر کنن و خودم هم رفتم حموم
ا/ت ویو*
داشتم گریه میکردم که چرا انقدر بدبختم که یهو یادم اومد من با تهیونگ رابطه داشتم اگه حامله بشم چی تصمیم گرفتم تست بیبی چک رو انجام بدم ولی شب تر نه الان
رفتم داخل آیینه خودمو دیدم صورتم رنگ پریده شده بود زیر چشام سیاه بود دیگه اون صورت خوشحال رو ندارم
نمیدونم که هنوز تهیونگ عاشقم هست یا نه
خواستم برم داخل اتاقش
تق تق
تهیونگ:بیا
ا/ت:سلام
تهیونگ:اووو تویی ا/ت خوبی؟؟
ا/ت:آره من خوبم فقط حوصلم سر رفته و خستم
تهیونگ:منم خیلی خستم
ا/ت:حموم بودی؟؟
تهیونگ:آره رفتم
ا/ت:تهیونگ...... تو هنوز منو دوست داری یا نه ؟؟؟؟
تهیونگ:چرا این سوال رو میپرسی
ا/ت:چون بخاطر فوت مامانم صورتم خیلی خسته و افسرده شده با خودم گفتم شاید دیگه از من خوشت نمیاد
تهیونگ:آین چه حرفیه که میزنی من که بخاطر صورتت و ظاهرت دوست ندارم من بخاطر اخلاقت عشقت نسبت به خودم تورو دوست دارم اوکی؟؟
ا/ت:اوکی....
تهیونگ:راستی امشب شام خانوادگی داریم همه هستن....
ا/ت:منظورت از همه کیه؟؟
تهیونگ:جیمین و خواهرش و شوگا و بابام و تهیون تو مشکلی داری اگه میخوای میتونیم بزاریم برای یه شب دیگه هر جور که تو راحتی
ا/ت:من خوبم الان میرم لباس بپوشم
تهیونگ:نمیخواستم مزاحم خلوت
ا/ت بشم برای همین رفتم داخل اتاق خودم داشتم فکر میکردم چه چیزی میتونه تو روحیه ا/ت تاثیر بزاره
شاید یه گربه یا سفر یا شام خانوادگی
اره فکر خوبیه شام خانوادگی
الان که تهیون هم اومده خیلی خوبه که یه شام خانوادگی بزاریم
به شوگا و جیمین و مینجی گفتم تا بیان به بابام هم خبر دادم و گفت ساعت هفت شب میاد الان ساعت پنج بود به خدمتکارا گفتم که شام رو حاضر کنن و خودم هم رفتم حموم
ا/ت ویو*
داشتم گریه میکردم که چرا انقدر بدبختم که یهو یادم اومد من با تهیونگ رابطه داشتم اگه حامله بشم چی تصمیم گرفتم تست بیبی چک رو انجام بدم ولی شب تر نه الان
رفتم داخل آیینه خودمو دیدم صورتم رنگ پریده شده بود زیر چشام سیاه بود دیگه اون صورت خوشحال رو ندارم
نمیدونم که هنوز تهیونگ عاشقم هست یا نه
خواستم برم داخل اتاقش
تق تق
تهیونگ:بیا
ا/ت:سلام
تهیونگ:اووو تویی ا/ت خوبی؟؟
ا/ت:آره من خوبم فقط حوصلم سر رفته و خستم
تهیونگ:منم خیلی خستم
ا/ت:حموم بودی؟؟
تهیونگ:آره رفتم
ا/ت:تهیونگ...... تو هنوز منو دوست داری یا نه ؟؟؟؟
تهیونگ:چرا این سوال رو میپرسی
ا/ت:چون بخاطر فوت مامانم صورتم خیلی خسته و افسرده شده با خودم گفتم شاید دیگه از من خوشت نمیاد
تهیونگ:آین چه حرفیه که میزنی من که بخاطر صورتت و ظاهرت دوست ندارم من بخاطر اخلاقت عشقت نسبت به خودم تورو دوست دارم اوکی؟؟
ا/ت:اوکی....
تهیونگ:راستی امشب شام خانوادگی داریم همه هستن....
ا/ت:منظورت از همه کیه؟؟
تهیونگ:جیمین و خواهرش و شوگا و بابام و تهیون تو مشکلی داری اگه میخوای میتونیم بزاریم برای یه شب دیگه هر جور که تو راحتی
ا/ت:من خوبم الان میرم لباس بپوشم
۶.۲k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.