مافیای بی مزه من
پارت ۸
را/ت ویو
ا/ت: ای بابا بسه دیگه نخند میدونی اخه من چقدر از موش میترسم
شوگا: و... ول... ولی *روده بر شدن از خنده
ا/ت: دیگه نخند ایش
به خودش اومد و جلو خندش رو گرفت
شوگا: ولی واقعا از موش میترسی
ا/ت: اره
شوگا: نیاد بخورت *خنده فراوان
ا/ت: ای خدا بس کن میگم
شوگا: اخه چطوری نخندم *خنده همراه با اشک
ا/ت: یه موشه دیگه بسه
شوگا: اوکی دیگه نمیخندم
همینو که گفت یه خنده ریزی کرد و خیلی عادی بهم نگاه کرد
ا/ت: میشه بری از پیشم
شوگا: نه
ا/ت: میخوام تنها باشم برو
شوگا: چرا برم
ا/ت: ازت ناراحتم تو دو روز منو توی اون انباری مسخره گیر انداختی اصلا قضیه موش به کنار میدونی از بس اونجا کثیف و تاریک بود داشت حالم بد میشد فکر میکردم از گشنگی یا تشنگی میمیرم خیلی بدی
شوگا: میدونم اشتباه کردم ببخشید
ا/ت: نمیخوام
پتو رو برداشتم و رفتم زیر پتو
شوگا: از زیر پتو بیا بیرون
ا/ت: نمیخوام برو
شوگا سعی کرد پتو رو بزنه کنار ولی اینقدر محکم دور خودم پیچیده بودمش که نتونست
یخورده گذشت صدای نیومد
پتو رو درست کردم یهو شوگا اومد زیر پتو و از پشت بغلم کرد
ا/ت: هی ولم کن
شوگا: نه دیگه گرفتمت
هر چق سعی میکردم جدا شم نمیتونستم
چرخیدم سمتش که بهش بگم ولم کنه که تا سرم رو برگردونم منو بوسید
چشمام گرد شد و موندم
میخواستم ازش جدا شم ولی نمیتونستم بدنم رو تکون بدم
بخودم اومدم و ازش جدا شدم
ا/ت: خیلیی شعوری.... عوضی برو گمشو ازت بدم میاد چطور یه ادم میتونه اینقدر بی احساس و بی شعور باشه
شوگا: تو قهر کردی منم کاری کردم آشتی کنی
ا/ت: چیکار کنم ولم کنی
شوگا: باهام اشتی کن
ا/ت: اوکی اشتیم حالا برو (حس میکنم دو تا بچه دو ساله دعواشون شده 😂)
شوگا بغلم کرد
شوگا: خب اشتی هستی حالا میخوام بغلت بخوابم
ا/ت: ای خدا گفتم برو
شوگا: نمیخوام
دیگه حوصله نداشتم هیچی نگفتم
ا/ت: شوگا...
شوگا: چیه
ا/ت: اگه میخوای ببخشمت باید منو ببری شهربازی
شوگا: باشه
ا/ت: واقعا میبری
شوگا: اره
ا/ت: اخجون *ذوق
شوگا: حالا بیا بریم یه چیزی بخوریم بعدش میریم شهربازی
ا/ت: باشه
بلند شدم و سریع رفتم پایین
رفتم سر میز غذا نشستم و سریع غذام رو خوردم
شوگا: اروم تر بخور خفه میشی
ا/ت: میخوام زود بخورم سریع بریم شهربازی
شوگا: میریم اروم بخور
غذام رو خوردم از جام پریدم و رفتم اماده شم
برگشتم سمت شوگا
ا/ت: شوگا
شوگا: چیه
ا/ت: من لباس مناسبی ندارم برای بیرون فقط چند تا لباس برای خونه توی کمدم دارم
شوگا: برو تو اتاقت من الان میام
ا/ت: اوممم باشه
رفتم توی اتاقم نشستم و منتظر شوگا موندم
شوگا با یه لباس توی دستش اومد توی اتاق
شوگا: این برای تو هست
رفتم سمت شوگا
ا/ت: وای خدا خیلی خوشگله (اسلاید دو)
لباسو از دستش گرفتم
.....
ادامه توی پارت بعد....
__________________________________________________
را/ت ویو
ا/ت: ای بابا بسه دیگه نخند میدونی اخه من چقدر از موش میترسم
شوگا: و... ول... ولی *روده بر شدن از خنده
ا/ت: دیگه نخند ایش
به خودش اومد و جلو خندش رو گرفت
شوگا: ولی واقعا از موش میترسی
ا/ت: اره
شوگا: نیاد بخورت *خنده فراوان
ا/ت: ای خدا بس کن میگم
شوگا: اخه چطوری نخندم *خنده همراه با اشک
ا/ت: یه موشه دیگه بسه
شوگا: اوکی دیگه نمیخندم
همینو که گفت یه خنده ریزی کرد و خیلی عادی بهم نگاه کرد
ا/ت: میشه بری از پیشم
شوگا: نه
ا/ت: میخوام تنها باشم برو
شوگا: چرا برم
ا/ت: ازت ناراحتم تو دو روز منو توی اون انباری مسخره گیر انداختی اصلا قضیه موش به کنار میدونی از بس اونجا کثیف و تاریک بود داشت حالم بد میشد فکر میکردم از گشنگی یا تشنگی میمیرم خیلی بدی
شوگا: میدونم اشتباه کردم ببخشید
ا/ت: نمیخوام
پتو رو برداشتم و رفتم زیر پتو
شوگا: از زیر پتو بیا بیرون
ا/ت: نمیخوام برو
شوگا سعی کرد پتو رو بزنه کنار ولی اینقدر محکم دور خودم پیچیده بودمش که نتونست
یخورده گذشت صدای نیومد
پتو رو درست کردم یهو شوگا اومد زیر پتو و از پشت بغلم کرد
ا/ت: هی ولم کن
شوگا: نه دیگه گرفتمت
هر چق سعی میکردم جدا شم نمیتونستم
چرخیدم سمتش که بهش بگم ولم کنه که تا سرم رو برگردونم منو بوسید
چشمام گرد شد و موندم
میخواستم ازش جدا شم ولی نمیتونستم بدنم رو تکون بدم
بخودم اومدم و ازش جدا شدم
ا/ت: خیلیی شعوری.... عوضی برو گمشو ازت بدم میاد چطور یه ادم میتونه اینقدر بی احساس و بی شعور باشه
شوگا: تو قهر کردی منم کاری کردم آشتی کنی
ا/ت: چیکار کنم ولم کنی
شوگا: باهام اشتی کن
ا/ت: اوکی اشتیم حالا برو (حس میکنم دو تا بچه دو ساله دعواشون شده 😂)
شوگا بغلم کرد
شوگا: خب اشتی هستی حالا میخوام بغلت بخوابم
ا/ت: ای خدا گفتم برو
شوگا: نمیخوام
دیگه حوصله نداشتم هیچی نگفتم
ا/ت: شوگا...
شوگا: چیه
ا/ت: اگه میخوای ببخشمت باید منو ببری شهربازی
شوگا: باشه
ا/ت: واقعا میبری
شوگا: اره
ا/ت: اخجون *ذوق
شوگا: حالا بیا بریم یه چیزی بخوریم بعدش میریم شهربازی
ا/ت: باشه
بلند شدم و سریع رفتم پایین
رفتم سر میز غذا نشستم و سریع غذام رو خوردم
شوگا: اروم تر بخور خفه میشی
ا/ت: میخوام زود بخورم سریع بریم شهربازی
شوگا: میریم اروم بخور
غذام رو خوردم از جام پریدم و رفتم اماده شم
برگشتم سمت شوگا
ا/ت: شوگا
شوگا: چیه
ا/ت: من لباس مناسبی ندارم برای بیرون فقط چند تا لباس برای خونه توی کمدم دارم
شوگا: برو تو اتاقت من الان میام
ا/ت: اوممم باشه
رفتم توی اتاقم نشستم و منتظر شوگا موندم
شوگا با یه لباس توی دستش اومد توی اتاق
شوگا: این برای تو هست
رفتم سمت شوگا
ا/ت: وای خدا خیلی خوشگله (اسلاید دو)
لباسو از دستش گرفتم
.....
ادامه توی پارت بعد....
__________________________________________________
۲۵.۹k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.