{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۳۶
جلویه ایینه نسشته بود و مشغول آرایش گردنه خود اش بود
ات : وای دختر خیلی خوشگل شدی اصلا من شبیحه کیم مادرم یا پدرم هالا هرچی باید زود برم تا عشقم منتظرم نمونه
کیف اش رو برداشت و گوشی اش رو تو کیف اش گذاشت خدمتکار در رو زد و وارده اوتاق شد
خدمتکار : خانم پارک اومدن و میگن میخواد باهات حرف بزنه
ات : چی کی مادر جیمین وای چرا اومده نکن چیزه مهمیه
موهایش رو مرتب کرد و گقت
ات : بهش بیاد
خدمتکار رقت و بعد از کمی وقت مادر جیمین با اخم که رویه صورت اش بود وارد اوتاق ات شد
ات با کمال ادب سلام کرد و گفت
ات : بفرماید سالون
مادرش با عصبایت گفت
م/ج : نه نمیخواد همینجا خوبه باید حرف بزنیم
ات : چشم
رویه صندلی هر دو نسشت مادر جیمین با عصبانیت و حرص گقت
م/ج : ببین دخترم میدونم عاشق پسرمی و اونم دوست داره
دختره متوجه شد که خانم پارک برایه چیزیه خوبی نیامده اینجا قلب اش ترسيده بود مادر جیمین دباره ادامه داد
م/ج : بخواطر تو اون نمیره سر تمریناتش
ات خندی کرد و گفت
ات : ببخشید این چه ربطی به من داره
مادرش با صدایه بلند گفت
م/ج : خودتو به نفهمی نزن دختر
تو باید از جیمین جدا شی
ات شک شد ولی جا نزد و زود گفت
ات : من همچین کاری نمیکنم
م/ج : خوب معلومه که ازش جدا نمیشی چون اونوقت باندی که سقوط میکنه باند پارک هاست نه بانده مین فهمیدی پس خودها نباش باشه یکمی فکر کن
ات : من نمی تونم ..
م/ج : ببین ازت خواهش میکنم
مادر جیمین جلو ات زانو زد با التماس گفت
م/ج : خواهش میکنم
ات زود از رویه صندلی بلند شد و دشت مادر جیمین رو گرفت و بلند اش کرد
ات : ترو خدا این چه کاریه
م/ج : پس به حرفام گوش میکنی به جیمین هم راجبه من هیچی نمیگی باشه
ات بغض تو گلوش گرفت و سکوت کرد
ات : خی..... خیله خوب سیعمو میکنم
مادر جیمین دیگه هیچی نگفت و کیف اش رو برداشت و از اوتاق خارج شد ات بغض تو گلوش دوامی نداشت و شروع به گریه کردن کرد رویه تخت نسشت دست اش رو گذاشت رویه قلب اش و همش با خودش میگفت
آخه چجوری بهش بگم ....
》》》》》》》》》》》》》
با بغض حرف هایش رو گفت نی سان از هال دوست اش درد میکشید چه برسه به هال اون دختر آن اون دختر تزاهور به هال خوب بدون اش میکرد خنده رو لب اش بود اما پوشت اون خنده غم بزرگی بود که قرارا بود آن غم بزرگ تر هم بشه
ات : نی سان هر وقت از کلاص بیرون رفتیم وست سالون از ما فیلم بگیر باشه
نی سان : اوهمم
ات : راستی ایم کار رو ر*ابطه تو و تهیونگ هم اعصیب میزنه
نی سان : نه رفیقم هیچی نمیشه تو به اون فکر نکن
نی سان از کلاص رفت تا دوست اش رو کنی تنها بزاره
تو کلاص منتظر جیمین بود که بیاد رویه صندلی نسشته بود سکوت بود جیمین با ذوق وارد کلاص شد و با خوهالی که تو چشم هایش موج میزد گفت
جیمین : انگار دوست دخترم دیشب منو تو خوابش دیده درست نمیگم
با دیدن هال ات نگران سمت اش رفت و زود کنار اش نششت با نگرانی گفت
جیمین : ....
پارت ۳۶
جلویه ایینه نسشته بود و مشغول آرایش گردنه خود اش بود
ات : وای دختر خیلی خوشگل شدی اصلا من شبیحه کیم مادرم یا پدرم هالا هرچی باید زود برم تا عشقم منتظرم نمونه
کیف اش رو برداشت و گوشی اش رو تو کیف اش گذاشت خدمتکار در رو زد و وارده اوتاق شد
خدمتکار : خانم پارک اومدن و میگن میخواد باهات حرف بزنه
ات : چی کی مادر جیمین وای چرا اومده نکن چیزه مهمیه
موهایش رو مرتب کرد و گقت
ات : بهش بیاد
خدمتکار رقت و بعد از کمی وقت مادر جیمین با اخم که رویه صورت اش بود وارد اوتاق ات شد
ات با کمال ادب سلام کرد و گفت
ات : بفرماید سالون
مادرش با عصبایت گفت
م/ج : نه نمیخواد همینجا خوبه باید حرف بزنیم
ات : چشم
رویه صندلی هر دو نسشت مادر جیمین با عصبانیت و حرص گقت
م/ج : ببین دخترم میدونم عاشق پسرمی و اونم دوست داره
دختره متوجه شد که خانم پارک برایه چیزیه خوبی نیامده اینجا قلب اش ترسيده بود مادر جیمین دباره ادامه داد
م/ج : بخواطر تو اون نمیره سر تمریناتش
ات خندی کرد و گفت
ات : ببخشید این چه ربطی به من داره
مادرش با صدایه بلند گفت
م/ج : خودتو به نفهمی نزن دختر
تو باید از جیمین جدا شی
ات شک شد ولی جا نزد و زود گفت
ات : من همچین کاری نمیکنم
م/ج : خوب معلومه که ازش جدا نمیشی چون اونوقت باندی که سقوط میکنه باند پارک هاست نه بانده مین فهمیدی پس خودها نباش باشه یکمی فکر کن
ات : من نمی تونم ..
م/ج : ببین ازت خواهش میکنم
مادر جیمین جلو ات زانو زد با التماس گفت
م/ج : خواهش میکنم
ات زود از رویه صندلی بلند شد و دشت مادر جیمین رو گرفت و بلند اش کرد
ات : ترو خدا این چه کاریه
م/ج : پس به حرفام گوش میکنی به جیمین هم راجبه من هیچی نمیگی باشه
ات بغض تو گلوش گرفت و سکوت کرد
ات : خی..... خیله خوب سیعمو میکنم
مادر جیمین دیگه هیچی نگفت و کیف اش رو برداشت و از اوتاق خارج شد ات بغض تو گلوش دوامی نداشت و شروع به گریه کردن کرد رویه تخت نسشت دست اش رو گذاشت رویه قلب اش و همش با خودش میگفت
آخه چجوری بهش بگم ....
》》》》》》》》》》》》》
با بغض حرف هایش رو گفت نی سان از هال دوست اش درد میکشید چه برسه به هال اون دختر آن اون دختر تزاهور به هال خوب بدون اش میکرد خنده رو لب اش بود اما پوشت اون خنده غم بزرگی بود که قرارا بود آن غم بزرگ تر هم بشه
ات : نی سان هر وقت از کلاص بیرون رفتیم وست سالون از ما فیلم بگیر باشه
نی سان : اوهمم
ات : راستی ایم کار رو ر*ابطه تو و تهیونگ هم اعصیب میزنه
نی سان : نه رفیقم هیچی نمیشه تو به اون فکر نکن
نی سان از کلاص رفت تا دوست اش رو کنی تنها بزاره
تو کلاص منتظر جیمین بود که بیاد رویه صندلی نسشته بود سکوت بود جیمین با ذوق وارد کلاص شد و با خوهالی که تو چشم هایش موج میزد گفت
جیمین : انگار دوست دخترم دیشب منو تو خوابش دیده درست نمیگم
با دیدن هال ات نگران سمت اش رفت و زود کنار اش نششت با نگرانی گفت
جیمین : ....
۶.۵k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.