چند پارتی
چند پارتی(جیمین)
p2
دیدن دوباره ی جک منو به ترس مینداخت اما به خودم اطمینان دادم که همه اونجان و نمیتونه کاری کنه
ات: سلام عمو جان، سلام زن عمو جان
زن عمو و عمو: سلام عزیزم
جک: همسر نمیخوای به من سلام بدی؟(پوزخند)
ات: من همسرتون نیستم اقای کیم جک
جک: بعدا که میشی
م.ات: بچه ها دعوا بسه بیاید بشینید روی مبل
مادرم اومد کنارم و نیشکونی از کمرم گرفت که صدای نالم بلند شد
ات: اخ مامان
م. ات: مرض گرفته ساکت باش(اروم)
بیا توی اشپز خونه
ات: چشم
«توی اشپز خونه»
م. ات: ببین ات همین یه خواستگارو داری نپرون لطفا
ات: اگر من یکیو گیر بیارم چی؟
م. ات: منظورت چیه؟
ات: اگر یه خواستگار دبگه برام بیاد چی؟ که هم پولدار باشه خوشتیپ باشه، مهربون باشه چی؟
م. ات: اگذ پبدا کردی میتونی با جک ازدواج نکنی
ات: قول میدیم پیدا کنم
م. ات: به یه شرط
ات: چی هرچی باشه قبوله
م. ات: تا اخر همین هفته بایپ بیاد خواستگاریت
ات: باشه
با خوشحالی از اشپز خونه زدم بیرون نگاهی سرد به جک کردم و به سمت اتاقم رفتم تا به جیمین خبر بدم درو بستم و گوشیمو روشن کردم رنگ زدم و بعد چند تا بوق جواب داد
جیمین: الو. ات
ات: جیمین نمیدونی چی شد
جیمین: چی شد؟
ات: مامانم گفت اگر تا اخر این هفته یکی رو پیدا کنم تا باهاش ازدواج کنم میتونم با جک ازدواج نکنم
جیمین: خوبه اما تو کیو میخوای بگی؟
ات: هنوز دربارش فکر نکردم ولی یکو توی ذهنم دارم
جیمین: کیو!؟
ات......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و بعله من بعد سال ها اومدم در خدمت شما اونم از پارت چون چند وقت نبودم شرط نداره اما حمایت کنید
p2
دیدن دوباره ی جک منو به ترس مینداخت اما به خودم اطمینان دادم که همه اونجان و نمیتونه کاری کنه
ات: سلام عمو جان، سلام زن عمو جان
زن عمو و عمو: سلام عزیزم
جک: همسر نمیخوای به من سلام بدی؟(پوزخند)
ات: من همسرتون نیستم اقای کیم جک
جک: بعدا که میشی
م.ات: بچه ها دعوا بسه بیاید بشینید روی مبل
مادرم اومد کنارم و نیشکونی از کمرم گرفت که صدای نالم بلند شد
ات: اخ مامان
م. ات: مرض گرفته ساکت باش(اروم)
بیا توی اشپز خونه
ات: چشم
«توی اشپز خونه»
م. ات: ببین ات همین یه خواستگارو داری نپرون لطفا
ات: اگر من یکیو گیر بیارم چی؟
م. ات: منظورت چیه؟
ات: اگر یه خواستگار دبگه برام بیاد چی؟ که هم پولدار باشه خوشتیپ باشه، مهربون باشه چی؟
م. ات: اگذ پبدا کردی میتونی با جک ازدواج نکنی
ات: قول میدیم پیدا کنم
م. ات: به یه شرط
ات: چی هرچی باشه قبوله
م. ات: تا اخر همین هفته بایپ بیاد خواستگاریت
ات: باشه
با خوشحالی از اشپز خونه زدم بیرون نگاهی سرد به جک کردم و به سمت اتاقم رفتم تا به جیمین خبر بدم درو بستم و گوشیمو روشن کردم رنگ زدم و بعد چند تا بوق جواب داد
جیمین: الو. ات
ات: جیمین نمیدونی چی شد
جیمین: چی شد؟
ات: مامانم گفت اگر تا اخر این هفته یکی رو پیدا کنم تا باهاش ازدواج کنم میتونم با جک ازدواج نکنم
جیمین: خوبه اما تو کیو میخوای بگی؟
ات: هنوز دربارش فکر نکردم ولی یکو توی ذهنم دارم
جیمین: کیو!؟
ات......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و بعله من بعد سال ها اومدم در خدمت شما اونم از پارت چون چند وقت نبودم شرط نداره اما حمایت کنید
۵.۹k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.