فیک کوک ( اعتماد)پارت۵۶
از زبان ا/ت
جانگ شین تا خواست چیزی بگه گفتم : میشه لطفاً بری بیرون
با چشمام ملتمس نگاش کردم و گفتم : لطفاً...
سرش رو بالا پایین کرد و گفت : باشه
همین که در رو بست بلند شدم و رفتم سمت پنجره بازش کردم یه دم کشیدم که نتونستم بازدمش کنم اکسیژنی که دوره گردنم بود رو فوراً گذاشتم روی دهنم و چشمام پر از اشک شد... متنفر بودم از دنیایی که حتی نفس کشیدن هم برام ممنوع کرده بود اکسیژن رو در نیاوردم همونطور روی دهنم بود بعد از چند دقیقه دره اتاق باز شد دلم نمیخواست بدونم کیه...
دقیقا پشتم وایستاد و مچ دستام رو آروم گرفت...با دیدن دستاش اشکام اوج گرفتن توی این شرایط نباید گریه میکردم اما اگر گریه نمیکردم چطوری دردام رو تخلیه میکردم؟
چشمام رو روی هم فشار دادم و تا آبی که دیدم رو تار کرده بود بچکه..
از اولش گفته بودم مهم نیست بهم آسیب بزنه مهم نیست هرکاری باهام بکنه مهم اینه که دوسش دارم
ماسک اکسیژن رو برداشتم و برگشتم سمتش و بلافاصله دستام رو که به یکیش گیره اکسیژن و به یکی دیگَش سرم وصل بود بی توجه به سوزشش حلقه کردم دوره گردنش و بغلش کردم
اونم همراهیم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم و نفس عمیقی کشید و گفت : ا/ت حالت خوبه
با صدای لرزونم گفتم : نه... نیستم
محکم تر فشردم و گفت : متاسفم اشتباه کردم
ازش جدا شدم که با دستش اشکام رو پاک کرد و گفت : مگه نگفته بودم گریه نکن ؟
دره اتاق باز شد و تهیونگ با مانتوی دکتری که تنش بود اومد داخل گفت : عااا ببخشید مزاحمتون شدم؟
جونگ کوک گفت : شما که همیشه مزاحمین حالا اینم روش
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و گفت : از این به بعد بیشتر قراره مزاحمتون بشیم
جونگ کوک بهش اخم کرد که خندم گرفت و آروم خنده پنهونی کردم که تهیونگ گفت : خب خانم ا/ت میبینم که حالت خوبه
گفتم : آره دکتر الان میتونم کَله مَلَق بزنم برات
گفت : آدم از شما دوتا سر در نمیاره واقعا مرخصی میتونی بری ولی به شرطی که داروهای جدیدی که میگم رو به موقع مصرف کنی
گفتم : چشم قربان
تهیونگ با دقت به صورتم نگاه کرد و گفت : و دیگه هم گریه نکنی اگر هم این آقا غوله اشکات رو درآورد بیا پیشه من تا گوشش رو بپیچونم
به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : حتماً
جانگ شین تا خواست چیزی بگه گفتم : میشه لطفاً بری بیرون
با چشمام ملتمس نگاش کردم و گفتم : لطفاً...
سرش رو بالا پایین کرد و گفت : باشه
همین که در رو بست بلند شدم و رفتم سمت پنجره بازش کردم یه دم کشیدم که نتونستم بازدمش کنم اکسیژنی که دوره گردنم بود رو فوراً گذاشتم روی دهنم و چشمام پر از اشک شد... متنفر بودم از دنیایی که حتی نفس کشیدن هم برام ممنوع کرده بود اکسیژن رو در نیاوردم همونطور روی دهنم بود بعد از چند دقیقه دره اتاق باز شد دلم نمیخواست بدونم کیه...
دقیقا پشتم وایستاد و مچ دستام رو آروم گرفت...با دیدن دستاش اشکام اوج گرفتن توی این شرایط نباید گریه میکردم اما اگر گریه نمیکردم چطوری دردام رو تخلیه میکردم؟
چشمام رو روی هم فشار دادم و تا آبی که دیدم رو تار کرده بود بچکه..
از اولش گفته بودم مهم نیست بهم آسیب بزنه مهم نیست هرکاری باهام بکنه مهم اینه که دوسش دارم
ماسک اکسیژن رو برداشتم و برگشتم سمتش و بلافاصله دستام رو که به یکیش گیره اکسیژن و به یکی دیگَش سرم وصل بود بی توجه به سوزشش حلقه کردم دوره گردنش و بغلش کردم
اونم همراهیم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم و نفس عمیقی کشید و گفت : ا/ت حالت خوبه
با صدای لرزونم گفتم : نه... نیستم
محکم تر فشردم و گفت : متاسفم اشتباه کردم
ازش جدا شدم که با دستش اشکام رو پاک کرد و گفت : مگه نگفته بودم گریه نکن ؟
دره اتاق باز شد و تهیونگ با مانتوی دکتری که تنش بود اومد داخل گفت : عااا ببخشید مزاحمتون شدم؟
جونگ کوک گفت : شما که همیشه مزاحمین حالا اینم روش
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و گفت : از این به بعد بیشتر قراره مزاحمتون بشیم
جونگ کوک بهش اخم کرد که خندم گرفت و آروم خنده پنهونی کردم که تهیونگ گفت : خب خانم ا/ت میبینم که حالت خوبه
گفتم : آره دکتر الان میتونم کَله مَلَق بزنم برات
گفت : آدم از شما دوتا سر در نمیاره واقعا مرخصی میتونی بری ولی به شرطی که داروهای جدیدی که میگم رو به موقع مصرف کنی
گفتم : چشم قربان
تهیونگ با دقت به صورتم نگاه کرد و گفت : و دیگه هم گریه نکنی اگر هم این آقا غوله اشکات رو درآورد بیا پیشه من تا گوشش رو بپیچونم
به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : حتماً
۱۵۷.۴k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.