پارت 27
پارت 27
نامجون ویو
پسش زدم و گفتم
نامجون : معلوم هست داری چیکار میکنی؟ با داد
جون سو : خب معلومه من که گفته بودم دوست دارم
نامجون : منم گفته بودم دوست ندارم و ازم دور شو من بهت میگم ازم دور شو اونوقت تو
بدون اینکه بزارم حرف دیگه ای بزنه سریع اونجا رو ترک کردم واقعا باورم نمیشد چرا باید همچین کاری بکنه دختره ی چندش عوضی
جون سو ویو
عالیه کارم گرفت حالا دیگه کاملا بدستت میارم کیم نامجون با قدم های آروم رفتم سمتش
جون سو : عکسارو گرفتی دیگه؟
شخص مقابل : البته ، اونم چه عکسایی عالی شد
جون سو : آماده باش آقای کیم قراره غوغا به پا کنم
ا/ت ویو
بعد از استراحتم رفته بودم جنگل قدم بزنم که یهو احساس کردم یه چیزی رو شونم نشست سرمو برگردوندم ببینم چیه که دیدم یه طوطیه چقدر خوشگل بود تا حالا ندیده بودمش طوسی بود که کاکل زرد داشت و لپاش قرمز بود دستمو گفتم جلوش که بدون معطلی اومد رو دستم از این همه عجلش خندم گرفت دستمو گذاشتم رو سرشو نوازش میکردم تاحالا طوطی از نزدیک ندیده بودم شانسم این یکی اهلی بود اگر نه چنگم مینداخت منم جیغ و داد میکردم وای اصلا نمیتونم بهش فکر کنم به افکارم خندیدم و به همراه طوطی رفتیم سمت در ورودی باغ بعد از رسیدن روبه طوطی گفتم : ببینم تو میتونی صحبت کنی؟
نگام کرد و هیچی نگفت گفتم :
ا/ت : انگاری نمیتونی
سلام س..لا.. م( اینو بخش بخش گفت)
طوطی : سلام
ا/ت: گفتی سلام؟ سلام خوبی؟ چخبر؟
طوطی : سلام
ا/ت : سلام طوطی جون
طوطی : سلام
ا/ت : جز سلام دیگه هیچی بلد نیستی؟
طوطی : سلام
ا/ت: هعییی زندگی انگاری بلد نیستی
ا/ت : ببرمت خونه؟ دوست داری باهام بیای؟ بی.. ای.. خون.. ه.. من؟ ( بخش بخش گفت )
طوطیه فقط نگاه میکرد
سرمو به سمت بالا و پایین تکون دادم که اونم به تقلید از من این کارو کرد و گفتم : حالا که میگی باشه ، پس با من میای طوطی جون بعد هم بهش خندیدم
نامجون ویو
رفتم خونه و دوش گرفتم فکرم بهم ریخته بود اون دختر عوضی چطور تونست اون با چه جرعتی واقعا که اگه کسی مارو میدید چی؟ خداروشکر یه جای دورافتاده بود ولی نباید اینکارو میکرد فردا بهش نشون میدم
از زبان راوی :
نامجون بدون اینکه بدونه فردا چه بلایی قراره سرش بیاد به به خواب رفت ا/ت هم اون پرنده را به خانه برد و سپرد به آجوما و سفارش کرد که بهش برسن بعد هم رفت تو اتاقش و دفترش رو باز کرد و خاطرات امروزو ثبت کرد هیچ کس از اون دفتر خبر نداشت دفتر زندگی ا/ت اون دفتر خط قرمز ا/ت بود حتی یک بار به خاطر اینکه یکی از خدمتکارا دفترش رو خونده بود و اونو دار زد ا/ت هیچ رحمی نداشته و نداره چون کسی به اون رحم نکرد اونا این هیولا رو از ا/ت ساختن
نامجون ویو
پسش زدم و گفتم
نامجون : معلوم هست داری چیکار میکنی؟ با داد
جون سو : خب معلومه من که گفته بودم دوست دارم
نامجون : منم گفته بودم دوست ندارم و ازم دور شو من بهت میگم ازم دور شو اونوقت تو
بدون اینکه بزارم حرف دیگه ای بزنه سریع اونجا رو ترک کردم واقعا باورم نمیشد چرا باید همچین کاری بکنه دختره ی چندش عوضی
جون سو ویو
عالیه کارم گرفت حالا دیگه کاملا بدستت میارم کیم نامجون با قدم های آروم رفتم سمتش
جون سو : عکسارو گرفتی دیگه؟
شخص مقابل : البته ، اونم چه عکسایی عالی شد
جون سو : آماده باش آقای کیم قراره غوغا به پا کنم
ا/ت ویو
بعد از استراحتم رفته بودم جنگل قدم بزنم که یهو احساس کردم یه چیزی رو شونم نشست سرمو برگردوندم ببینم چیه که دیدم یه طوطیه چقدر خوشگل بود تا حالا ندیده بودمش طوسی بود که کاکل زرد داشت و لپاش قرمز بود دستمو گفتم جلوش که بدون معطلی اومد رو دستم از این همه عجلش خندم گرفت دستمو گذاشتم رو سرشو نوازش میکردم تاحالا طوطی از نزدیک ندیده بودم شانسم این یکی اهلی بود اگر نه چنگم مینداخت منم جیغ و داد میکردم وای اصلا نمیتونم بهش فکر کنم به افکارم خندیدم و به همراه طوطی رفتیم سمت در ورودی باغ بعد از رسیدن روبه طوطی گفتم : ببینم تو میتونی صحبت کنی؟
نگام کرد و هیچی نگفت گفتم :
ا/ت : انگاری نمیتونی
سلام س..لا.. م( اینو بخش بخش گفت)
طوطی : سلام
ا/ت: گفتی سلام؟ سلام خوبی؟ چخبر؟
طوطی : سلام
ا/ت : سلام طوطی جون
طوطی : سلام
ا/ت : جز سلام دیگه هیچی بلد نیستی؟
طوطی : سلام
ا/ت: هعییی زندگی انگاری بلد نیستی
ا/ت : ببرمت خونه؟ دوست داری باهام بیای؟ بی.. ای.. خون.. ه.. من؟ ( بخش بخش گفت )
طوطیه فقط نگاه میکرد
سرمو به سمت بالا و پایین تکون دادم که اونم به تقلید از من این کارو کرد و گفتم : حالا که میگی باشه ، پس با من میای طوطی جون بعد هم بهش خندیدم
نامجون ویو
رفتم خونه و دوش گرفتم فکرم بهم ریخته بود اون دختر عوضی چطور تونست اون با چه جرعتی واقعا که اگه کسی مارو میدید چی؟ خداروشکر یه جای دورافتاده بود ولی نباید اینکارو میکرد فردا بهش نشون میدم
از زبان راوی :
نامجون بدون اینکه بدونه فردا چه بلایی قراره سرش بیاد به به خواب رفت ا/ت هم اون پرنده را به خانه برد و سپرد به آجوما و سفارش کرد که بهش برسن بعد هم رفت تو اتاقش و دفترش رو باز کرد و خاطرات امروزو ثبت کرد هیچ کس از اون دفتر خبر نداشت دفتر زندگی ا/ت اون دفتر خط قرمز ا/ت بود حتی یک بار به خاطر اینکه یکی از خدمتکارا دفترش رو خونده بود و اونو دار زد ا/ت هیچ رحمی نداشته و نداره چون کسی به اون رحم نکرد اونا این هیولا رو از ا/ت ساختن
۳۱.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.