(پایان فلش بک) ا/ت همیشه بهم میگفت که این مرد منو اذیت می
(پایان فلش بک) ا/ت همیشه بهم میگفت که این مرد منو اذیت میکنه اما باورم نمیشد. بسه دیگه خسته شدم از دست همشون رفتم سمت اشپز خونه یه چاقو گرفتم و بهش گفتم که از اینجا بره انگار از خداش بود سری رفت هههه
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
😐خـب حالا که فکرشو میکنم باید چیکار کنم اخه
الان باید کجابرم سرکار یا پیش داداشم
هوپی:ا/ت نیاز نیست دیگه بیای سرکار بهتر پیش برادرت باشی 😄
ا/ت:واقعا ممنونم 😅نمی دونستم باید چیکار کنم
هوپی: 😂😂😂
نامی: ا/ت بیا بریم
ا/ت: باشههههه
رفتیم خونه داداشی خیلی بزرگ بود داخلو بهم نشون داد و یه اتاق بزرگم بهم داد.
منم براش کل این 8سال که نبود رو تعریف کردم
اومد و منو بغل کرد و ازم عذرخواهی کرد
اما معلوم بود عصبیه با اینکه 8سال ندیدمش اما هنوز باهاش راحتم اما باز نتونستم همه چی رو بگم میترسیدم کار خطرناکی انجام بده .
شب بود و شب بخیر گفتن و رفتم بخوابم روی تخت داراز کشیدم بعد از 9سال راحت دارم میخوابم از وقتی پدرم مرد تا الان انقدر راحت نبودم نمی دونم کی بود که خوابم برد صبح با صدای داداشم بلند شدم.
صبحانه خوردیم که یکی در زد رفتم درو باز کردم جین بود سلامی کردم و اومد داخل
جین: سروقت اومدم 😎
نامجون: 😂😂
جین: ا/ت تو درست کردی؟
ا/ت:نه داداش خوشتیپم درست کرد
جین: میدونستم 😂این خراب کاریا فقط از دست نامجون بر میاد
ا/ت: 😂😂😂😂
نامجون: 😂😒
بعد خوردن صبحانه ظرفارو جمع کردم و جین و داداشم رفتن تو اتاق کار منم داشتم فیلم میدیم که جانگ می زنگ زد و جواب دادم
ا/ت: الو سلام
جانگ می: سلام خوبی
ا/ت: ممنون عزیزم تو خوبی
جانگ می: ا/ت حالت خوبه تو الان گفتی عزیزم واییییییییی باورم نمیشه
ا/ت: 😂😂😂جانگ می من الان خیلی خوشحالم
جانگ می: چی شده بگو بگو بگوووو
ا/ت: بیا اینجا برات ادرسو میفرستم
بیب بیب
جانگ می ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این دختر هیچ وقت ادم نمیشه وای خدا یعنی چی شده😍معلومه یه خبر خوبه اولین باره ا/ت و خوشحال مبیبنم بیگ بیگ (صدای پیام😐🐾)
هاااااااااااا😳اینجا اینجا که امارتتتتتتت اینجا چه خبر با سریعت خودمو رسوندم و یه شیرینی هم گرفتم😐😂
در زدم ا/ت درو باز کرد
جانگ می: ا/ت چی شده چه خبر بدو دارم میترکم
ا/ت: اروم باش دختر بیا داخل
رفتم داخل همه جارو با دقت دیدم باورم نمیشد
رفتم رو مبل نشستم ا/ت هنه چی رو برام تعریف
.
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
😐خـب حالا که فکرشو میکنم باید چیکار کنم اخه
الان باید کجابرم سرکار یا پیش داداشم
هوپی:ا/ت نیاز نیست دیگه بیای سرکار بهتر پیش برادرت باشی 😄
ا/ت:واقعا ممنونم 😅نمی دونستم باید چیکار کنم
هوپی: 😂😂😂
نامی: ا/ت بیا بریم
ا/ت: باشههههه
رفتیم خونه داداشی خیلی بزرگ بود داخلو بهم نشون داد و یه اتاق بزرگم بهم داد.
منم براش کل این 8سال که نبود رو تعریف کردم
اومد و منو بغل کرد و ازم عذرخواهی کرد
اما معلوم بود عصبیه با اینکه 8سال ندیدمش اما هنوز باهاش راحتم اما باز نتونستم همه چی رو بگم میترسیدم کار خطرناکی انجام بده .
شب بود و شب بخیر گفتن و رفتم بخوابم روی تخت داراز کشیدم بعد از 9سال راحت دارم میخوابم از وقتی پدرم مرد تا الان انقدر راحت نبودم نمی دونم کی بود که خوابم برد صبح با صدای داداشم بلند شدم.
صبحانه خوردیم که یکی در زد رفتم درو باز کردم جین بود سلامی کردم و اومد داخل
جین: سروقت اومدم 😎
نامجون: 😂😂
جین: ا/ت تو درست کردی؟
ا/ت:نه داداش خوشتیپم درست کرد
جین: میدونستم 😂این خراب کاریا فقط از دست نامجون بر میاد
ا/ت: 😂😂😂😂
نامجون: 😂😒
بعد خوردن صبحانه ظرفارو جمع کردم و جین و داداشم رفتن تو اتاق کار منم داشتم فیلم میدیم که جانگ می زنگ زد و جواب دادم
ا/ت: الو سلام
جانگ می: سلام خوبی
ا/ت: ممنون عزیزم تو خوبی
جانگ می: ا/ت حالت خوبه تو الان گفتی عزیزم واییییییییی باورم نمیشه
ا/ت: 😂😂😂جانگ می من الان خیلی خوشحالم
جانگ می: چی شده بگو بگو بگوووو
ا/ت: بیا اینجا برات ادرسو میفرستم
بیب بیب
جانگ می ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این دختر هیچ وقت ادم نمیشه وای خدا یعنی چی شده😍معلومه یه خبر خوبه اولین باره ا/ت و خوشحال مبیبنم بیگ بیگ (صدای پیام😐🐾)
هاااااااااااا😳اینجا اینجا که امارتتتتتتت اینجا چه خبر با سریعت خودمو رسوندم و یه شیرینی هم گرفتم😐😂
در زدم ا/ت درو باز کرد
جانگ می: ا/ت چی شده چه خبر بدو دارم میترکم
ا/ت: اروم باش دختر بیا داخل
رفتم داخل همه جارو با دقت دیدم باورم نمیشد
رفتم رو مبل نشستم ا/ت هنه چی رو برام تعریف
.
.
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
۳۹.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.