پارت ۲۰ : وقتی اومدید ایران....
علیرضا : عکس کی رو آوردی
ا.ت : این عکسه دیگه
علیرضا : خواهر من این خو عکس کبراس
ا.ت : بسن الله والله چندسال پیش تت عروسی ساناز میشد تحملش کنی ولی واقعا این چه بلایی سرقیافش آورده
خدیجه خانم: پس دختر اگه نیست کیه
علیرضا بغلش
ا.ت زد عکس بعدی
ا.ت و خدیجه خانم : وییییی چقدر خوشگله ( ذوق )
علیرضا : واقعا
ا.ت : اگه به خدا اخلاقش هم خوب باشه بعد زاییدن ا.ت میرم برات خاستگاری مادر حالا عروسم چند سالشه(بچها سن علیرضا از ۱۸ میشه ۲۵ )
علیرضا : ۲۳
ا.ت : یه سال از من بزرگتره ! فک کنم اخلاقشم بد نباشه
علیرضا : آره اینقد اخلاقش خوبه که نگو
خدیجه خانم : دو ماه دیگه که خواهرت به سلامتی فارغ شد میریم خاستگاری
ا.ت : جین عزیز دلم
جین : ا.ت به خدا این همه لباس داری
ا.ت : سریع وقتی بچه به دنیا باید برم لباس بخرم میدونی چقدر لباس میخوام لبای واسه خواستگاری
صداق طی کنی
صیغه ی محرمیت
نامزدی
حنابندان
جهازبرون
جهاز چیندن
عقد
عروسی
پاتختی
حموم عروس
صبحونه شون
واییییی چقدر لباس حالا هر کدوم تز این لباسا کفش و کیف میخواد واسه هر کدوم از اینا باید نوبت آرایشگاه بگیرم تا میکاپ با لباسم ست بشه
خدیجه خانم : دختره ی ور پریده شوهر پولدار گراوردب داری سو استفاده میکنی هان
ا.ت : نه به خدا فقط میخوام همراه عروس گلمون تو عروسی بدرخشم ( بغض )
جین : هییی ا.ت گریه نکنیا هرچی بخوای میگیرم خب تو اصلا بگو یه اتاق لباس من وایت میخرم و آوند ا.ت رو بغل کرد
آقا ممدرضا: خدیجه هم اینجوری بود به خاطر هرموناشون بابا جون نگران نباش
جین : از بسکه تو گریه کردی افسردگی بارداری نگری خیلی خوبه
خدیجه خانم : علیرضا برو در کوچه وایسا یه ۴ .۵. تا وانتی میان بگو بیان تو دارن سیسمونی بچه رو میارن
جیمین : شما کی رفتید سیسمونی گرفتید
خدیجه خانم : پسرم علام پیشرفت کرده راحت میشه پشت گوشی تو تلفن همه کاری کرد بد میگم
خلاصه سیسمونی رو هم آوردن و گذاشتن توی انباری
شوگا : شماها چرا اینقدر زود سیسمونی میخرید
خدیجه خانم : پسرم ما ایرانیا رسم داریم وقتی دخترمون باردار شد توی ماه هفت بهش سیسمونی بدیم
شوگا : آهان
جیهوپ : میگم بابا جون شمال قراره باچی بریم با هواپیما یا جت شخصی
آقا ممد رضا : چی هواپیما جت شخصییییی نه بابا جون ما با پیکان قدیمیمون میریم بقیه هم با ماشین علیرصا
جیهوپ : آهان حالا کی میدیم
خدیجه خانم: حالا،شما کم کم جمع کنید ایشاالله تا ۱۳ نوروز میریم
آقا ممد رضا : آره بابا جون سیزده رو که درکردیم فرداش تیغ آفتاب تو جاده ایم
ا.ت : این عکسه دیگه
علیرضا : خواهر من این خو عکس کبراس
ا.ت : بسن الله والله چندسال پیش تت عروسی ساناز میشد تحملش کنی ولی واقعا این چه بلایی سرقیافش آورده
خدیجه خانم: پس دختر اگه نیست کیه
علیرضا بغلش
ا.ت زد عکس بعدی
ا.ت و خدیجه خانم : وییییی چقدر خوشگله ( ذوق )
علیرضا : واقعا
ا.ت : اگه به خدا اخلاقش هم خوب باشه بعد زاییدن ا.ت میرم برات خاستگاری مادر حالا عروسم چند سالشه(بچها سن علیرضا از ۱۸ میشه ۲۵ )
علیرضا : ۲۳
ا.ت : یه سال از من بزرگتره ! فک کنم اخلاقشم بد نباشه
علیرضا : آره اینقد اخلاقش خوبه که نگو
خدیجه خانم : دو ماه دیگه که خواهرت به سلامتی فارغ شد میریم خاستگاری
ا.ت : جین عزیز دلم
جین : ا.ت به خدا این همه لباس داری
ا.ت : سریع وقتی بچه به دنیا باید برم لباس بخرم میدونی چقدر لباس میخوام لبای واسه خواستگاری
صداق طی کنی
صیغه ی محرمیت
نامزدی
حنابندان
جهازبرون
جهاز چیندن
عقد
عروسی
پاتختی
حموم عروس
صبحونه شون
واییییی چقدر لباس حالا هر کدوم تز این لباسا کفش و کیف میخواد واسه هر کدوم از اینا باید نوبت آرایشگاه بگیرم تا میکاپ با لباسم ست بشه
خدیجه خانم : دختره ی ور پریده شوهر پولدار گراوردب داری سو استفاده میکنی هان
ا.ت : نه به خدا فقط میخوام همراه عروس گلمون تو عروسی بدرخشم ( بغض )
جین : هییی ا.ت گریه نکنیا هرچی بخوای میگیرم خب تو اصلا بگو یه اتاق لباس من وایت میخرم و آوند ا.ت رو بغل کرد
آقا ممدرضا: خدیجه هم اینجوری بود به خاطر هرموناشون بابا جون نگران نباش
جین : از بسکه تو گریه کردی افسردگی بارداری نگری خیلی خوبه
خدیجه خانم : علیرضا برو در کوچه وایسا یه ۴ .۵. تا وانتی میان بگو بیان تو دارن سیسمونی بچه رو میارن
جیمین : شما کی رفتید سیسمونی گرفتید
خدیجه خانم : پسرم علام پیشرفت کرده راحت میشه پشت گوشی تو تلفن همه کاری کرد بد میگم
خلاصه سیسمونی رو هم آوردن و گذاشتن توی انباری
شوگا : شماها چرا اینقدر زود سیسمونی میخرید
خدیجه خانم : پسرم ما ایرانیا رسم داریم وقتی دخترمون باردار شد توی ماه هفت بهش سیسمونی بدیم
شوگا : آهان
جیهوپ : میگم بابا جون شمال قراره باچی بریم با هواپیما یا جت شخصی
آقا ممد رضا : چی هواپیما جت شخصییییی نه بابا جون ما با پیکان قدیمیمون میریم بقیه هم با ماشین علیرصا
جیهوپ : آهان حالا کی میدیم
خدیجه خانم: حالا،شما کم کم جمع کنید ایشاالله تا ۱۳ نوروز میریم
آقا ممد رضا : آره بابا جون سیزده رو که درکردیم فرداش تیغ آفتاب تو جاده ایم
۸.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.