پارت۸ فیک فقط به من نگاه کن
#رزی
دوباره نقشمو با خودم مرور کردم
خب رزی سوتی ندیا نفس عمیییق
رفتم تو اتاق لیسا
رزی:سلام به دوست خوبم چطوری؟
لیسا:سلام ببینم چیه شنگول میزنی🤨
رزی:نه بابا شنگول چیه اممم راستی اتاق کوک رو دیدی چه اوضاعیه؟😖باید یه فکری به حال اتاقش بکنیم😖
لیسا:آره اون شلخته خان اصن براش مهم نی چجوری باشه اتاقش😒
رزی:من کلی باهاش دعوا کردم مجبورش کردم اتاقشو تمیز کنه ولی مشکل اینجاس اگه بالا سرش نباشم تنبلی میکنه منم کار دارم باید برم بیرون نمیدونم چیکار کنم☹🤧
لیسا:آم خب اگه میخوای من میتونم برم حوصلم هم سر رفته میرم یکم کمکش هم میکنم
رزی:واییی واقعااا؟😃😃😃عاشقتم لیسااا 🤩🤩🤩
لیسا:بنده قصد ازدواج ندارم😎
رزی(آروم و طوری که خودش بشنوه):حالا شاید بعد امروز پیدا کردی😈
لیسا:چیزی گفتی؟
رزی:ها نه هیچی
لیسا:خب من برم کمک توعم برو به کارت برس😊
رزی:باووش😃
#لیسا
استرس داشتم
نمیدونم چرا هر وقت کوک رو می دیدم هول میشدم
برا همینم هی بعش غر میزدم تا این موضوعو مخفی کنم
ولی الان باید آروم باشم آره من میتونم
لیسا:تق تق
کوک:سلام بیا تو
لیسا:سلام خب از کجا شروع کنیم؟
کوک:تو لازم نیست کار کنی من خودم انجام میدم😊
لیسا:نه اینجوری حوصلم سر میره کمکت میکنم فقط بگو چیکار کنم
کوک:خب تو لباسا رو بریز رو تخت تا بندازم ماشین لباس شویی منم ظرفا رو جمع میکنم
لیسا:خیلی خب
داشتم لباسا رو جمع میکردم که یهو پام به یه تیشرت گیر کرد
منتظر بودم با مخ بیام رو زمین که یهو یکی بغلم کرد
متوجه شدم کوکه😳
گرمای بدنش خیلی دلنشین بود
کم کم داشتم داغ میکردم
اگه یکم دیکه تو بغلش میموندم معلوم نبود چیکار میکردم
پس سریع پاشدم
لیسا:اهم ببخشید
کوک:نه خواهش میکنم😍
با سرعت تمام اتاقو مرتب میکردم تا زود تر بیام بیرون وقتی هم تموم شد زود خدافظی کردم و بدون اینکه منتظر حواب باشم اومدم بیرون و به دیوار تکیه کردم
خدایا من چم شده
چرا اینجوری میشم
ی..یعنی من ع..عاشقشم؟
اما اما اگه اون منو نخواد چی؟
اون یه درصد هم به من فکر نمی کنه
کامنت😍
دوباره نقشمو با خودم مرور کردم
خب رزی سوتی ندیا نفس عمیییق
رفتم تو اتاق لیسا
رزی:سلام به دوست خوبم چطوری؟
لیسا:سلام ببینم چیه شنگول میزنی🤨
رزی:نه بابا شنگول چیه اممم راستی اتاق کوک رو دیدی چه اوضاعیه؟😖باید یه فکری به حال اتاقش بکنیم😖
لیسا:آره اون شلخته خان اصن براش مهم نی چجوری باشه اتاقش😒
رزی:من کلی باهاش دعوا کردم مجبورش کردم اتاقشو تمیز کنه ولی مشکل اینجاس اگه بالا سرش نباشم تنبلی میکنه منم کار دارم باید برم بیرون نمیدونم چیکار کنم☹🤧
لیسا:آم خب اگه میخوای من میتونم برم حوصلم هم سر رفته میرم یکم کمکش هم میکنم
رزی:واییی واقعااا؟😃😃😃عاشقتم لیسااا 🤩🤩🤩
لیسا:بنده قصد ازدواج ندارم😎
رزی(آروم و طوری که خودش بشنوه):حالا شاید بعد امروز پیدا کردی😈
لیسا:چیزی گفتی؟
رزی:ها نه هیچی
لیسا:خب من برم کمک توعم برو به کارت برس😊
رزی:باووش😃
#لیسا
استرس داشتم
نمیدونم چرا هر وقت کوک رو می دیدم هول میشدم
برا همینم هی بعش غر میزدم تا این موضوعو مخفی کنم
ولی الان باید آروم باشم آره من میتونم
لیسا:تق تق
کوک:سلام بیا تو
لیسا:سلام خب از کجا شروع کنیم؟
کوک:تو لازم نیست کار کنی من خودم انجام میدم😊
لیسا:نه اینجوری حوصلم سر میره کمکت میکنم فقط بگو چیکار کنم
کوک:خب تو لباسا رو بریز رو تخت تا بندازم ماشین لباس شویی منم ظرفا رو جمع میکنم
لیسا:خیلی خب
داشتم لباسا رو جمع میکردم که یهو پام به یه تیشرت گیر کرد
منتظر بودم با مخ بیام رو زمین که یهو یکی بغلم کرد
متوجه شدم کوکه😳
گرمای بدنش خیلی دلنشین بود
کم کم داشتم داغ میکردم
اگه یکم دیکه تو بغلش میموندم معلوم نبود چیکار میکردم
پس سریع پاشدم
لیسا:اهم ببخشید
کوک:نه خواهش میکنم😍
با سرعت تمام اتاقو مرتب میکردم تا زود تر بیام بیرون وقتی هم تموم شد زود خدافظی کردم و بدون اینکه منتظر حواب باشم اومدم بیرون و به دیوار تکیه کردم
خدایا من چم شده
چرا اینجوری میشم
ی..یعنی من ع..عاشقشم؟
اما اما اگه اون منو نخواد چی؟
اون یه درصد هم به من فکر نمی کنه
کامنت😍
۱۲.۴k
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.