عشق همیشگی کوک پارت ۴۱
عشق همیشگی کوک پارت ۴۱
.
رفتن پیش اون وو و دایانا
لینا:مبارکتون باشه خیلی خوشحالم
کوک:اون وو دایانا امیدوارم خوشبخت شین
م.ل:وای عروسمو ببین چه خوشگل شده وای عروس قشنگم من بهت قول میدم که پسرم خوشبختت کنه ببین عروس قشنگم اگه یه کوچولو سرت داد زد بیا به خودم بگو تا بکشمش
کوک:وای لینا مامانت خیلی باحاله
لینا:اوم
پ.ل:مبارک باشه پسرم و عروس زیبام به پای هم پیر شید
اون وو :ممنون
دایانا:خیلی متشکرم پدر و مادر خیلی لطف دارید و همینطور از شما لینا و کوک شما دوتا هم دیگه قرار ازدواج رو بزارید
لینا:زوده هنوز
کوک:کجاش زوده آخه
لینا:زوده دیگه
کوک:لینااااااااا لوس نشو
لینا:یه سال صبر کن
کوک:نگاش،کنین اخهههه
پ.ل:دخترم دومادمو اذیت نکن
م.ل:راست میگه یه بار دیگه اذیت کنه با پشت دست میزنم تو دهنت
لینا:اووووفففف شما که هیچوقت طرف بچه هاتو نمیگیری همش میگین عروسم دومادم
پ.ل:حسودیش گل کرده ها خانم به تو رفته
م.ل:خب حالا
کوک:عا راستی پدر و مادر امشب بیاین خونه من بمونید تا وقتی که دوباره برید خارج
م.ل:وای دوست داریم بیایم ولی ما هتل گرفتیم
لینا:مامااااان وقتی خونه کوک و منو اون وو هست چرا رفتین هتل گرفتینننن
پ.ل:داره شوخی میکنه نگرفتیم خب دیگه اون وو و دایانا تازه ازدواج کردن پس تنهاشون میذاریم میایم خونه کوک
کوک:حتما قدمتون روی چشم
لینا:خب بریم مامان بابا بیاین توی ماشین ما اون وو دایانا شمارو تنها میذاریم بالاخره شب اول عروسیتونه
دایانا:شت
کوک:خب بریم
رفتن خونه
لینا:مامان و بابا این اتاق شماست
.
ادامه داره
.
رفتن پیش اون وو و دایانا
لینا:مبارکتون باشه خیلی خوشحالم
کوک:اون وو دایانا امیدوارم خوشبخت شین
م.ل:وای عروسمو ببین چه خوشگل شده وای عروس قشنگم من بهت قول میدم که پسرم خوشبختت کنه ببین عروس قشنگم اگه یه کوچولو سرت داد زد بیا به خودم بگو تا بکشمش
کوک:وای لینا مامانت خیلی باحاله
لینا:اوم
پ.ل:مبارک باشه پسرم و عروس زیبام به پای هم پیر شید
اون وو :ممنون
دایانا:خیلی متشکرم پدر و مادر خیلی لطف دارید و همینطور از شما لینا و کوک شما دوتا هم دیگه قرار ازدواج رو بزارید
لینا:زوده هنوز
کوک:کجاش زوده آخه
لینا:زوده دیگه
کوک:لینااااااااا لوس نشو
لینا:یه سال صبر کن
کوک:نگاش،کنین اخهههه
پ.ل:دخترم دومادمو اذیت نکن
م.ل:راست میگه یه بار دیگه اذیت کنه با پشت دست میزنم تو دهنت
لینا:اووووفففف شما که هیچوقت طرف بچه هاتو نمیگیری همش میگین عروسم دومادم
پ.ل:حسودیش گل کرده ها خانم به تو رفته
م.ل:خب حالا
کوک:عا راستی پدر و مادر امشب بیاین خونه من بمونید تا وقتی که دوباره برید خارج
م.ل:وای دوست داریم بیایم ولی ما هتل گرفتیم
لینا:مامااااان وقتی خونه کوک و منو اون وو هست چرا رفتین هتل گرفتینننن
پ.ل:داره شوخی میکنه نگرفتیم خب دیگه اون وو و دایانا تازه ازدواج کردن پس تنهاشون میذاریم میایم خونه کوک
کوک:حتما قدمتون روی چشم
لینا:خب بریم مامان بابا بیاین توی ماشین ما اون وو دایانا شمارو تنها میذاریم بالاخره شب اول عروسیتونه
دایانا:شت
کوک:خب بریم
رفتن خونه
لینا:مامان و بابا این اتاق شماست
.
ادامه داره
۴.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.