کلید عشق 🗝️❤️Part 1
کلید عشق 🗝️❤️Part 1
پرواز به دلیل طوفانی بودن هوا عقب افتاده بود
لعنتی به این شانس بدم فرستادم و رفتم توی تِراس ....... مه غلیظی همه جا رو گرفته بود. جایی رو نمیدیدم ولی صدایی که به گوش میرسید نشون از این میداد که بارون خیلی شدیده
من عاشق بارون و هوای گرفته بودم ولی اینکه اینبار این هوا باعث شده بود پروازم رو از دست بدم احساس خوبی رو بهم منتقل نمیکرد
شاید اونقدرا هم بد نیست میتونم این دوروز با تمام وجودم در کنار خانوادم باشم تا خودم رو برای غیبت چند ساله آماده کنم
از همین الان تا دو روز دیگه......
آماده بودم پس فقط یه ماشین گرفتم و به سمت خونه پدرم راه افتادم
از خونه ی من تا اونجا 1 ساعت راه بود ، دل تو دلم نبود که دوباره پدر و مادر و خواهر 16 سالم رو ببینم
توی فکر بودم که ماشین دقیقا روبه روی ساختمون پدرم توقف کرد
بعد از حساب کردن پول راننده جلوی در بزرگ ساختمون ایستادم و نفس عمیقی کشیدم
زنگ خونه همسایه رو زدم....
_اوم شاید یه غافلگیری بد نباشه
همسایه که منو میشناخت در رو باز کرد و من وارد ساختمون شدم و در رو بستم
سنگ های دودی رنگ و رده های طلایی که روی اون ها ایجاد شده بود نمایه زیبایی به ساختمون میداد
وارد آسانسور شدم و کلید طبقه مورد نظر رو فشار دادم
بعد از باز شدن در آسانسور دقیقا رو به روی در خونه ایستادم
چشمام رو برای لحظه ای بستم و نفسم رو به بیرون پرتاب کردم
چشمام رو باز کردم و تقی به در زدم
در باز شد و در یک لحظه چهره ی متعجب مادرم به چهره ای پر از ذوق و خوشحالی تبدیل شد
اشک توی چشمام اجازه نمیداد تا چهره ی مهربون مادرم رو ببینم
اشکام رو با دستم پس زدم و خودمو توی آغوش مادرم رها کردم
با صدای ما پدر و خواهرم از توی اتاقاشون بیرون اومدن و با دیدن من اونا هم به ما ملحق شدن و منو توی آغوش گرفتن
_آیییی... دارین منو لِه میکنین
همشون خندیدن و از من فاصله گرفتن
&مادر ا/ت: تو مگه امروز پرواز نداشتی؟
_شماها مگه بیرونو ندیدین؟؟ پروازم عقب افتاد.... به زور تونستم یه ماشین پیدا کنم تا منو به اینجا برسونه
&مادر ا/ت: خوب کردی اومدی اینجا
$خواهر ا/ت: میتونم یه سوال بپرسم؟
با صدای خواهرم همه سرشونو به سمت اون برگردوند و جوابشو دادن
همه با هم: بله؟
$خواهر ا/ت: تا کی قراره اینجا دم در وایسیم؟
=پدر ا/ت: به نکته ظریفی اشاره کردی دخترم
همه زدیم زیر خنده
به سمت مبل حرکت کردم و روش نشستم
&مادر ا/ت: بشینین تا من برم یکم خوراکی بیارم
پرواز به دلیل طوفانی بودن هوا عقب افتاده بود
لعنتی به این شانس بدم فرستادم و رفتم توی تِراس ....... مه غلیظی همه جا رو گرفته بود. جایی رو نمیدیدم ولی صدایی که به گوش میرسید نشون از این میداد که بارون خیلی شدیده
من عاشق بارون و هوای گرفته بودم ولی اینکه اینبار این هوا باعث شده بود پروازم رو از دست بدم احساس خوبی رو بهم منتقل نمیکرد
شاید اونقدرا هم بد نیست میتونم این دوروز با تمام وجودم در کنار خانوادم باشم تا خودم رو برای غیبت چند ساله آماده کنم
از همین الان تا دو روز دیگه......
آماده بودم پس فقط یه ماشین گرفتم و به سمت خونه پدرم راه افتادم
از خونه ی من تا اونجا 1 ساعت راه بود ، دل تو دلم نبود که دوباره پدر و مادر و خواهر 16 سالم رو ببینم
توی فکر بودم که ماشین دقیقا روبه روی ساختمون پدرم توقف کرد
بعد از حساب کردن پول راننده جلوی در بزرگ ساختمون ایستادم و نفس عمیقی کشیدم
زنگ خونه همسایه رو زدم....
_اوم شاید یه غافلگیری بد نباشه
همسایه که منو میشناخت در رو باز کرد و من وارد ساختمون شدم و در رو بستم
سنگ های دودی رنگ و رده های طلایی که روی اون ها ایجاد شده بود نمایه زیبایی به ساختمون میداد
وارد آسانسور شدم و کلید طبقه مورد نظر رو فشار دادم
بعد از باز شدن در آسانسور دقیقا رو به روی در خونه ایستادم
چشمام رو برای لحظه ای بستم و نفسم رو به بیرون پرتاب کردم
چشمام رو باز کردم و تقی به در زدم
در باز شد و در یک لحظه چهره ی متعجب مادرم به چهره ای پر از ذوق و خوشحالی تبدیل شد
اشک توی چشمام اجازه نمیداد تا چهره ی مهربون مادرم رو ببینم
اشکام رو با دستم پس زدم و خودمو توی آغوش مادرم رها کردم
با صدای ما پدر و خواهرم از توی اتاقاشون بیرون اومدن و با دیدن من اونا هم به ما ملحق شدن و منو توی آغوش گرفتن
_آیییی... دارین منو لِه میکنین
همشون خندیدن و از من فاصله گرفتن
&مادر ا/ت: تو مگه امروز پرواز نداشتی؟
_شماها مگه بیرونو ندیدین؟؟ پروازم عقب افتاد.... به زور تونستم یه ماشین پیدا کنم تا منو به اینجا برسونه
&مادر ا/ت: خوب کردی اومدی اینجا
$خواهر ا/ت: میتونم یه سوال بپرسم؟
با صدای خواهرم همه سرشونو به سمت اون برگردوند و جوابشو دادن
همه با هم: بله؟
$خواهر ا/ت: تا کی قراره اینجا دم در وایسیم؟
=پدر ا/ت: به نکته ظریفی اشاره کردی دخترم
همه زدیم زیر خنده
به سمت مبل حرکت کردم و روش نشستم
&مادر ا/ت: بشینین تا من برم یکم خوراکی بیارم
۲.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.