بیهوشی
_ وحشتناک درد میکرد از درد زیاد جون گریه گریه کردن نداشتم .
# ساکورا یکم دیگه تحمل کن عزیزم ...
_ چشمم افتاد به عمو یوجی و عمو مگومی و خاله نوبارا وحشت کرده بودن ...
• شما سه نفر بیاین دستشو نگه دارین .
# شوکو میشکنه دستش ...
• نمیشکنه ... خونش کم کم داره بند میاد چون نمی تونم بیهوشش کنم مجبوره این درد رو تحمل کنه می خوام بخیه بزنم
# ساکورا رو محکم بغل کردم
# اگه خواستی جیغ بزنی ... بزن ... فقط تحمل کن عزیزم
• اه خدای من ...
# چیشد ؟
• ساکورا ... میدونم کاری که می خوام بکنم
درد بی نهایتی داره
ولی خواهش میکنم تحمل کن
# می خوای چیکار کنی ؟
• میخوام یه میله نازک رو از زیر پوستش بفرستم داخل که بتونم بخیه بزنم
اگه اینکارو نکنم
از دست میره
_ هیچی از حرفاش متوجه نمیشدم.. فقط اینو میدونستم که خیلی درد داره
# زده به سرت ... میدونی چقدر درد داره
• کاره دیگه ای از دستم بر نمیاد
• سعی کن دستتو تکون ندی
_ چشمام و بستم ... به محض اینکه میله وارد پوست دستم کرد
جیغ بلندی کشیدم ...
• یکم دیگه تحمل کن
• خب دستشو محکم نگه دارید
_ درد میله ... درد سوزن ... نمی دونستم برای کدومشون گریه کنم ...
_ بابا دستش رو سرم بود سرمو محکم نگه داشته بود
# خواهش میکنم ... تحمل کن
• تموم شد
_ من از درد زیاد تو بغل بابا از هوش رفتم
• بزارش رو تخت ...
# بهوش میاد ؟
• بهوش میاد ... الان بهش آرام بخش میزنم که دردش کمتر بشه ...
• پیشش بمون تا برگردم
• شما سه نفر هم دنبالم بیاین ... کمکم کنین
# رفتم کنار تختش نشستم و موهاشو ناز کردم ...
# خیلی درد داشت ؟... کاشکی اون درد ها رو من تحمل میکردم ... اما تو رو اونجوری نمیدیدم ...
# عزیز دلم ... چشم های الماسیت رو باز کن ...
• نگران نباش ... بهوش میاد ..
• شما سه نفر اون دارو رو برام بیارین با یه سوزن
# برای چی اونا رو می خوای ؟
• می خوام کناره های رگش بزنم که سریع تر جوش بخوره ..
• هر موقع بهوش اومد منو صدا کن من بیرون یکم کار دارم
# باشه ... شما میتونین برید
× @ ÷ باشه ...
# عزیز دلم ... ازت خواهش میکنم از جات پاشو و منو یه بار دیگه بابا صدا کن
ازت خواهش میکنم
# می خوای داستان آشنایی منو مامانت رو برات تعریف کنم ..
اولین بار تو قنادی آقای فوجیتا دیدمش اونجا با هم آشنا شدیم
وقتی مامانت داشت میرفت خونشون
فهمیدم همسایه ایم
بعد از چند وقت هر موقع میدیدمش قلبم شروع میکرد به تند تند زدن
# یه روز تمام شجاعتم رو جمع کردم و رفتم بهش گفتم که دوسش دارم وقتی فهمیدم اونم از من خوشش میاد قند تو دلم آب شد
روز عروسی ماشین من جوش آورد با تاکسی رفتیم عروسی
# باید قیافه مگومی رو تو کت شلوار میدیدی شبیه عاقد عروسی شده بود
بعد از دو سال بچه دار شدیم... کل اینترنت رو گشتیم تا یه اسم خوب پیدا کنیم
# ساکورا یکم دیگه تحمل کن عزیزم ...
_ چشمم افتاد به عمو یوجی و عمو مگومی و خاله نوبارا وحشت کرده بودن ...
• شما سه نفر بیاین دستشو نگه دارین .
# شوکو میشکنه دستش ...
• نمیشکنه ... خونش کم کم داره بند میاد چون نمی تونم بیهوشش کنم مجبوره این درد رو تحمل کنه می خوام بخیه بزنم
# ساکورا رو محکم بغل کردم
# اگه خواستی جیغ بزنی ... بزن ... فقط تحمل کن عزیزم
• اه خدای من ...
# چیشد ؟
• ساکورا ... میدونم کاری که می خوام بکنم
درد بی نهایتی داره
ولی خواهش میکنم تحمل کن
# می خوای چیکار کنی ؟
• میخوام یه میله نازک رو از زیر پوستش بفرستم داخل که بتونم بخیه بزنم
اگه اینکارو نکنم
از دست میره
_ هیچی از حرفاش متوجه نمیشدم.. فقط اینو میدونستم که خیلی درد داره
# زده به سرت ... میدونی چقدر درد داره
• کاره دیگه ای از دستم بر نمیاد
• سعی کن دستتو تکون ندی
_ چشمام و بستم ... به محض اینکه میله وارد پوست دستم کرد
جیغ بلندی کشیدم ...
• یکم دیگه تحمل کن
• خب دستشو محکم نگه دارید
_ درد میله ... درد سوزن ... نمی دونستم برای کدومشون گریه کنم ...
_ بابا دستش رو سرم بود سرمو محکم نگه داشته بود
# خواهش میکنم ... تحمل کن
• تموم شد
_ من از درد زیاد تو بغل بابا از هوش رفتم
• بزارش رو تخت ...
# بهوش میاد ؟
• بهوش میاد ... الان بهش آرام بخش میزنم که دردش کمتر بشه ...
• پیشش بمون تا برگردم
• شما سه نفر هم دنبالم بیاین ... کمکم کنین
# رفتم کنار تختش نشستم و موهاشو ناز کردم ...
# خیلی درد داشت ؟... کاشکی اون درد ها رو من تحمل میکردم ... اما تو رو اونجوری نمیدیدم ...
# عزیز دلم ... چشم های الماسیت رو باز کن ...
• نگران نباش ... بهوش میاد ..
• شما سه نفر اون دارو رو برام بیارین با یه سوزن
# برای چی اونا رو می خوای ؟
• می خوام کناره های رگش بزنم که سریع تر جوش بخوره ..
• هر موقع بهوش اومد منو صدا کن من بیرون یکم کار دارم
# باشه ... شما میتونین برید
× @ ÷ باشه ...
# عزیز دلم ... ازت خواهش میکنم از جات پاشو و منو یه بار دیگه بابا صدا کن
ازت خواهش میکنم
# می خوای داستان آشنایی منو مامانت رو برات تعریف کنم ..
اولین بار تو قنادی آقای فوجیتا دیدمش اونجا با هم آشنا شدیم
وقتی مامانت داشت میرفت خونشون
فهمیدم همسایه ایم
بعد از چند وقت هر موقع میدیدمش قلبم شروع میکرد به تند تند زدن
# یه روز تمام شجاعتم رو جمع کردم و رفتم بهش گفتم که دوسش دارم وقتی فهمیدم اونم از من خوشش میاد قند تو دلم آب شد
روز عروسی ماشین من جوش آورد با تاکسی رفتیم عروسی
# باید قیافه مگومی رو تو کت شلوار میدیدی شبیه عاقد عروسی شده بود
بعد از دو سال بچه دار شدیم... کل اینترنت رو گشتیم تا یه اسم خوب پیدا کنیم
۱.۰k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.