فیک جیمین (پارت ۳)
فیک جیمین (پارت ۳)
ویو جیمین :
-:نههههه....وایسااااا
چی؟بر میگردم...یک دختره است ولی تاحالا ندیدمش...
ویو ا/ت :
سریع میرم سمتش و میکشمش عقب ، بلند میشم دوباره میخواد بره کنار پل دستشو میگیرم...نمیشناسمش ولی بغلش می کنم میگم : داری چیکار میکنی؟ لطفا...خواهش میکنم اینکارو نکن....دوستات خانواده ات آیندت چی پس؟ ا،ه خودتو دوس نداری با یکی صحبت کن این تهشه!
جیمین : کدوم دوست....(نقطه یعنی گریه ) کدوم دوست.....کدوم آینده؟..کدوم ؟....خ...خا..خانواده؟ خانواده ای که من رو بزرگ ترین اشتباهش میدونه؟ آینده و زندگی که خودم نقش اصلیش نیستم؟ دوست هایی....که انتخاب پدر و پدربزرگمن؟
از خودم جداش میکنم نمیدونم چرا ولی قلبم با حرف هاش درد میگیره. اشکام رو پاک میکنم و میپرسم
ا/ت : یعنی....یعنی تو کسیو نداری که باهاش صحبت کنی؟
جیمین : وقتی یک آدم رو خانواده اش آدم حساب نمیکنه...چجوری با کسی د..دوست باشه؟
از جام بلند میشم ، دستش رو میگیرم و بلندش میکنم و میگم : بیا دانبالم
مقاومت میکنه ولی من رزمی کارم زورم زیاده واسه همین بزور راهش میارم
حدودا چند دقیقهوبعد از پل میام پایین...دیگه خودش داره راه میاد ، ولی خیلی ساکته....
ا/ت : ام...چیزی میخوری؟
سرشو به معنی نه تکون میده...چرا نمیشه باهاش حرف زد
ا/ت : اسمت چیه؟
یکدفعه وای میسته
جیمین : اگه بهت بگم قراره بگی عههه تو اونی و فلان...پس حوصله ندارم
میخندم و انگشت کوچیکم رو میارم جلو چشمش و بعد اخم میکنم ، آروم میگم : قول میدم یک چنین حرفی نزنم....
ویو جیمین :
از کیوت بودن و کارای بچه گونش خندم میگیرع....معلومه میخواد سر بحثو باز کنه بخاطر همین قلبش رو نمیشکنم...
جیمین : من جیمینم....پارک جیمین!
ا/ت : هوممم....اسمت رو شنیدم! منم ا/ت ام ، لی ا/ت
ویو ا/ت :
درسته خیلی واکنش نشون ندادم چون قول داده بودم ولی خیلی تعجب کردم....من باباش رو میشناسم...آقای پارک! همینطور پدربزرگش رو ، یک مدت تو شرکتشون کار آموزی میکردم البته تا قبل از اینکه تصمیم بگیرم وکیل شم...بنظر آدم های خوبی بودن
لبخند میزنم : خب جیمین....میخوای بهم بگی چی باعث شده انقدر بشکنی؟
بعد به پست سرش اشاره میکنم...یک نیمکت چوبی خالی زیر درخته....
لبخند میزنه و میره روی نیمکت میشینه.......
شرط : ۵ لایک
ویو جیمین :
-:نههههه....وایسااااا
چی؟بر میگردم...یک دختره است ولی تاحالا ندیدمش...
ویو ا/ت :
سریع میرم سمتش و میکشمش عقب ، بلند میشم دوباره میخواد بره کنار پل دستشو میگیرم...نمیشناسمش ولی بغلش می کنم میگم : داری چیکار میکنی؟ لطفا...خواهش میکنم اینکارو نکن....دوستات خانواده ات آیندت چی پس؟ ا،ه خودتو دوس نداری با یکی صحبت کن این تهشه!
جیمین : کدوم دوست....(نقطه یعنی گریه ) کدوم دوست.....کدوم آینده؟..کدوم ؟....خ...خا..خانواده؟ خانواده ای که من رو بزرگ ترین اشتباهش میدونه؟ آینده و زندگی که خودم نقش اصلیش نیستم؟ دوست هایی....که انتخاب پدر و پدربزرگمن؟
از خودم جداش میکنم نمیدونم چرا ولی قلبم با حرف هاش درد میگیره. اشکام رو پاک میکنم و میپرسم
ا/ت : یعنی....یعنی تو کسیو نداری که باهاش صحبت کنی؟
جیمین : وقتی یک آدم رو خانواده اش آدم حساب نمیکنه...چجوری با کسی د..دوست باشه؟
از جام بلند میشم ، دستش رو میگیرم و بلندش میکنم و میگم : بیا دانبالم
مقاومت میکنه ولی من رزمی کارم زورم زیاده واسه همین بزور راهش میارم
حدودا چند دقیقهوبعد از پل میام پایین...دیگه خودش داره راه میاد ، ولی خیلی ساکته....
ا/ت : ام...چیزی میخوری؟
سرشو به معنی نه تکون میده...چرا نمیشه باهاش حرف زد
ا/ت : اسمت چیه؟
یکدفعه وای میسته
جیمین : اگه بهت بگم قراره بگی عههه تو اونی و فلان...پس حوصله ندارم
میخندم و انگشت کوچیکم رو میارم جلو چشمش و بعد اخم میکنم ، آروم میگم : قول میدم یک چنین حرفی نزنم....
ویو جیمین :
از کیوت بودن و کارای بچه گونش خندم میگیرع....معلومه میخواد سر بحثو باز کنه بخاطر همین قلبش رو نمیشکنم...
جیمین : من جیمینم....پارک جیمین!
ا/ت : هوممم....اسمت رو شنیدم! منم ا/ت ام ، لی ا/ت
ویو ا/ت :
درسته خیلی واکنش نشون ندادم چون قول داده بودم ولی خیلی تعجب کردم....من باباش رو میشناسم...آقای پارک! همینطور پدربزرگش رو ، یک مدت تو شرکتشون کار آموزی میکردم البته تا قبل از اینکه تصمیم بگیرم وکیل شم...بنظر آدم های خوبی بودن
لبخند میزنم : خب جیمین....میخوای بهم بگی چی باعث شده انقدر بشکنی؟
بعد به پست سرش اشاره میکنم...یک نیمکت چوبی خالی زیر درخته....
لبخند میزنه و میره روی نیمکت میشینه.......
شرط : ۵ لایک
۶.۸k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.