دوپارتی از تهیونگ/درخواستی
ا.ت
آروم چشمامو باز کردم و دیدم تهیونگ مثل فرشته ها خوابیده.خواستم بلند بشم که درد بدی توی تمام سلول های بدنم پیچید.هنوز ازم بیرون نکشیده بود.آروم dیکشو بیرون آوردم و حموم کردم وقتی اومدم بیرون تهیونگ روی تخت نشسته بود و لباس تنش بود.با لبخند بهم نگاه کرد
_خوبی بیب؟
+آره خوبم
_قهری؟
+نه
_پس یه bوس بده
رفتم سمتش و بعد از اینکه یه کیs فرانسوی رفتیم از اتاق خارج شدیم و سمت میز رفتیم که صبحونه بخوریم
ویو ته
تا خواستیم صبحونه بخوریم ا.ت یهو خواست بیوفته که سریع گرفتمش
_خوبی؟
+آ..آره
یهو غش کرد
_ا.ت..ا.ت بیدار شو
اه همش تقصیر منه.نباید دیشب اون کارو میکردم.سریع ماشینو روشن کردم و سمت بیمارستان راه افتادم.ا.ت رو بروم داخل و رفتم سمت پرستارا
_ پرستار
÷بله آقا چیزی شده؟
+زنم..زنم غش کرده
رفت بعد چند نفر با یه تخت اومدن و ا.ت رو بردن...روی صندلی هنوز منتظر بودم که دکتر اومد سمتم
_خانوم زن من حالش چطوره؟(نگران
٪حالشون خوبه..ظاهرا دیشب رابطه ی سختی داشته..باید بیشتر مراقبشون باشین..
بعد چشم خوره ای بهم رفت
_گفتین حالشون خوبه؟
٪بله ایشون بارداره
_واقعا؟
٪بله
خیلی خوش حال بودم از اینکه قرار بود پدر بشم ولی خیلی خجالت کشیدم که دکتر فهمیده که با ا.ت سkس کردم..ا.ت رو با خودم بردم خونه.وقتی رسیدیم بغلش کردم و بردمش داخل
+یااا چیکار میکنی؟من خودم پا دارم
_نه باید مراقب بچم باشم
+پس من چی؟فقط بچت؟(بغض
_نه بیب من تورو خیلی دوست دارم
بعد bوسه ی آرومی روی لbاش گذاشتم..
ویو ۹ ماه بعد
_تحمل کن بیب داریم میرسیم(نگران
+نمیتونم تهیونگ...دارم از درد میمیرمممم..آههه
وقتی رسیدیم بیمارستان سریع ا.ت رو بردن داخل..چند ساعت گذشته بود پس چرا خبری از ا.ت نیست؟یه دفعه پرستار اومد سمتم
÷بچتون حالش خوبه ولی..
_ولی چی؟حال عشقم چطوره؟(نگران
÷متاسفانه ایشون رو از دست دادیم
_چ..چی؟.نه نه این امکان نداره.ا.ت ی من نمرده.شمادروغ میگید..
رفتم داخل اتاق..جسم بی جون ا.ت روی تخت بود..رفتم کنارش و دستشو گرفتم
_ا.ت بگو که نمردی...بگو که اینا دارن دروغ میگن..ا.ت یه چیزی بگو..ا.ت چراا...من تورو کشتم...من بچه نمیخوام..من ا.ت رو میخوام..ا.ت من تورو میخوام..ا.ت پیشم برگردد(عربده و گریه)......
حالم از اون بچه بهم میخوره..اگه اون بچه نبود ا.ت هیچوقت نمیمرد.بچه رو میدم به پرورشگاه..وقتی بچه رو آوردن محوش شدم.اون دقیقا مثل ا.ت بود!آخه من چطور میتونستم همچین فرشته ای رو از خودم دور کنم؟.آروم داخل بغلم گرفتمش و سرشو bوسیدم..
_دختر قشنگم..تو چقد شبیه مامانتی.دوست دارم اسمتو بزارم ا.ت..اسم قشنگیه نه؟..
ویو ۲۲ سال بعد_بعد از ازدواج دختر ته و ا.ت
_بالاخره تموم شد ا.ت..من دارم میام پیشت فرشته کوچولوی من..
●پایان•
شرمنده که چرت شد😞
آروم چشمامو باز کردم و دیدم تهیونگ مثل فرشته ها خوابیده.خواستم بلند بشم که درد بدی توی تمام سلول های بدنم پیچید.هنوز ازم بیرون نکشیده بود.آروم dیکشو بیرون آوردم و حموم کردم وقتی اومدم بیرون تهیونگ روی تخت نشسته بود و لباس تنش بود.با لبخند بهم نگاه کرد
_خوبی بیب؟
+آره خوبم
_قهری؟
+نه
_پس یه bوس بده
رفتم سمتش و بعد از اینکه یه کیs فرانسوی رفتیم از اتاق خارج شدیم و سمت میز رفتیم که صبحونه بخوریم
ویو ته
تا خواستیم صبحونه بخوریم ا.ت یهو خواست بیوفته که سریع گرفتمش
_خوبی؟
+آ..آره
یهو غش کرد
_ا.ت..ا.ت بیدار شو
اه همش تقصیر منه.نباید دیشب اون کارو میکردم.سریع ماشینو روشن کردم و سمت بیمارستان راه افتادم.ا.ت رو بروم داخل و رفتم سمت پرستارا
_ پرستار
÷بله آقا چیزی شده؟
+زنم..زنم غش کرده
رفت بعد چند نفر با یه تخت اومدن و ا.ت رو بردن...روی صندلی هنوز منتظر بودم که دکتر اومد سمتم
_خانوم زن من حالش چطوره؟(نگران
٪حالشون خوبه..ظاهرا دیشب رابطه ی سختی داشته..باید بیشتر مراقبشون باشین..
بعد چشم خوره ای بهم رفت
_گفتین حالشون خوبه؟
٪بله ایشون بارداره
_واقعا؟
٪بله
خیلی خوش حال بودم از اینکه قرار بود پدر بشم ولی خیلی خجالت کشیدم که دکتر فهمیده که با ا.ت سkس کردم..ا.ت رو با خودم بردم خونه.وقتی رسیدیم بغلش کردم و بردمش داخل
+یااا چیکار میکنی؟من خودم پا دارم
_نه باید مراقب بچم باشم
+پس من چی؟فقط بچت؟(بغض
_نه بیب من تورو خیلی دوست دارم
بعد bوسه ی آرومی روی لbاش گذاشتم..
ویو ۹ ماه بعد
_تحمل کن بیب داریم میرسیم(نگران
+نمیتونم تهیونگ...دارم از درد میمیرمممم..آههه
وقتی رسیدیم بیمارستان سریع ا.ت رو بردن داخل..چند ساعت گذشته بود پس چرا خبری از ا.ت نیست؟یه دفعه پرستار اومد سمتم
÷بچتون حالش خوبه ولی..
_ولی چی؟حال عشقم چطوره؟(نگران
÷متاسفانه ایشون رو از دست دادیم
_چ..چی؟.نه نه این امکان نداره.ا.ت ی من نمرده.شمادروغ میگید..
رفتم داخل اتاق..جسم بی جون ا.ت روی تخت بود..رفتم کنارش و دستشو گرفتم
_ا.ت بگو که نمردی...بگو که اینا دارن دروغ میگن..ا.ت یه چیزی بگو..ا.ت چراا...من تورو کشتم...من بچه نمیخوام..من ا.ت رو میخوام..ا.ت من تورو میخوام..ا.ت پیشم برگردد(عربده و گریه)......
حالم از اون بچه بهم میخوره..اگه اون بچه نبود ا.ت هیچوقت نمیمرد.بچه رو میدم به پرورشگاه..وقتی بچه رو آوردن محوش شدم.اون دقیقا مثل ا.ت بود!آخه من چطور میتونستم همچین فرشته ای رو از خودم دور کنم؟.آروم داخل بغلم گرفتمش و سرشو bوسیدم..
_دختر قشنگم..تو چقد شبیه مامانتی.دوست دارم اسمتو بزارم ا.ت..اسم قشنگیه نه؟..
ویو ۲۲ سال بعد_بعد از ازدواج دختر ته و ا.ت
_بالاخره تموم شد ا.ت..من دارم میام پیشت فرشته کوچولوی من..
●پایان•
شرمنده که چرت شد😞
۹۳۳
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.