our song part : 19
شدت ضعف و سردرد همونجا کنار دیوار توی خودش جا شد و خواب رفت...
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
سراسیمه از خواب پرید
نفس نفس میزد و عرق سردی کل تنش رو در بر گرفته بود صدای آلیس در حالی که چشمهاش خیسه اشک بود توی سرش اکو میشد
آلیس : پاشو...تهیونگ پاشو...خواهش میکنم...خودتو نباز
با دستهای لرزون بطری آب معدنیو برداشت و روی دستهای خونیش ریخت
تهیونگ : بب..ببخشید ببین... ببین دارم پاکشون میکنم فقط نرو... باز بیا تو خوابم
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
" کاسه ی صبر"
(پنج ماه بعد)
_از دید نویسنده_
پاریس تابحال همچین مرد شکسته و رنجوری رو به خودش ندیده بود زندگی نه...زنده مانی میکرد تهیونگ تمام عمرش را وقف دیگران کرده بود نگهداری از پدره بدخلق و خلافکارش ازدواج اجباری بخاطره تنها و بیوه نماندنه سارا پیدا کردنه مادرش و مراقبت ازش از دور در واقع آلیس اولین کسی بود که بخاطرش زمین و زمان را بهم دوخت کسی که برای قلب خستش درمان بود ولی الان...در این نقطه...نه دردی برای تهیونگ مانده بود نه درمانی... بی حسیه مطلق
سوییشرت رنگ و رو رفته و کهنه اش را تنش کرد
حتی نیم نگاهی هم به شخص درون آیینه ننداخت
تهیونگ : هی تهیونگ کاره سختی نیس...تو تموم عمرتو تظاهر کردی بزار فک کنن باز حالت خوبه
بعد از چند دقیقه روبه روی دره خونه سارا ایستاده بود
سارا با دیدنه تهیونگ بعد از مدت ها با تعجب دستش را جلوی دهنش گذاشت
سارا : ته..تهیونگ...تو...تو بالاخره اومدی چه بلایی سره خودت آوردی
تغییره تهیونگ به وضوح معلوم بود
به شدت لاغر شده بود و زیر چشم هاش گود افتاده بود پوستش رنگ پریده و لب هاش ترک برداشته بود
به زور لبخند محوی زد و به دختر خیره شد
تهیونگ : من خوبم..بچه ها.....
میراکل : ته ته...
تهیونگ : میرا...
ایان : ازینجا برو...نمیخوایم ببینیمت ، برو همونجا که مارو فراموش کردی
سارا : ایان.. !!! درست صحبت کن
پسر بچه محکم دره اتاقش را بست و از دید تهیونگ محو شد
ولی میراکل همچنان با بغض و اشک روی پله ها به تهیونگ زل زده بود
وقتی دست های باز شده تهیونگ را برای بغل گرفتنش دید محکم خودش را بین بازوهای مرد جا داد
میراکل : ته ته..تو منو فراموش نکردی نه؟
تهیونگ با تمام وجودش موهای طلاییه دختر بچه را بو کشید
تهیونگ : مگه میشه من فرشتمو فراموش کنم
میراکل صورته تهیونگ را بین دست هایش گرفت و به چشمهاش زل زد
میراکل : ته ته مریض شده؟
تهیونگ : ته ته دلش تنگ شده...
سارا : همه چی روبه راهه؟
تهیونگ : قراره روبه راه بشه...با جیمین اوضات خوبه؟
سارا : اون خیلی مهربونه...
ميراكل : من عاشقه چیم چیمم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
سراسیمه از خواب پرید
نفس نفس میزد و عرق سردی کل تنش رو در بر گرفته بود صدای آلیس در حالی که چشمهاش خیسه اشک بود توی سرش اکو میشد
آلیس : پاشو...تهیونگ پاشو...خواهش میکنم...خودتو نباز
با دستهای لرزون بطری آب معدنیو برداشت و روی دستهای خونیش ریخت
تهیونگ : بب..ببخشید ببین... ببین دارم پاکشون میکنم فقط نرو... باز بیا تو خوابم
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
" کاسه ی صبر"
(پنج ماه بعد)
_از دید نویسنده_
پاریس تابحال همچین مرد شکسته و رنجوری رو به خودش ندیده بود زندگی نه...زنده مانی میکرد تهیونگ تمام عمرش را وقف دیگران کرده بود نگهداری از پدره بدخلق و خلافکارش ازدواج اجباری بخاطره تنها و بیوه نماندنه سارا پیدا کردنه مادرش و مراقبت ازش از دور در واقع آلیس اولین کسی بود که بخاطرش زمین و زمان را بهم دوخت کسی که برای قلب خستش درمان بود ولی الان...در این نقطه...نه دردی برای تهیونگ مانده بود نه درمانی... بی حسیه مطلق
سوییشرت رنگ و رو رفته و کهنه اش را تنش کرد
حتی نیم نگاهی هم به شخص درون آیینه ننداخت
تهیونگ : هی تهیونگ کاره سختی نیس...تو تموم عمرتو تظاهر کردی بزار فک کنن باز حالت خوبه
بعد از چند دقیقه روبه روی دره خونه سارا ایستاده بود
سارا با دیدنه تهیونگ بعد از مدت ها با تعجب دستش را جلوی دهنش گذاشت
سارا : ته..تهیونگ...تو...تو بالاخره اومدی چه بلایی سره خودت آوردی
تغییره تهیونگ به وضوح معلوم بود
به شدت لاغر شده بود و زیر چشم هاش گود افتاده بود پوستش رنگ پریده و لب هاش ترک برداشته بود
به زور لبخند محوی زد و به دختر خیره شد
تهیونگ : من خوبم..بچه ها.....
میراکل : ته ته...
تهیونگ : میرا...
ایان : ازینجا برو...نمیخوایم ببینیمت ، برو همونجا که مارو فراموش کردی
سارا : ایان.. !!! درست صحبت کن
پسر بچه محکم دره اتاقش را بست و از دید تهیونگ محو شد
ولی میراکل همچنان با بغض و اشک روی پله ها به تهیونگ زل زده بود
وقتی دست های باز شده تهیونگ را برای بغل گرفتنش دید محکم خودش را بین بازوهای مرد جا داد
میراکل : ته ته..تو منو فراموش نکردی نه؟
تهیونگ با تمام وجودش موهای طلاییه دختر بچه را بو کشید
تهیونگ : مگه میشه من فرشتمو فراموش کنم
میراکل صورته تهیونگ را بین دست هایش گرفت و به چشمهاش زل زد
میراکل : ته ته مریض شده؟
تهیونگ : ته ته دلش تنگ شده...
سارا : همه چی روبه راهه؟
تهیونگ : قراره روبه راه بشه...با جیمین اوضات خوبه؟
سارا : اون خیلی مهربونه...
ميراكل : من عاشقه چیم چیمم
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۴.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.