چند پارتی (وقتی جلوی همه.........) پارت ۱
#وانشات
#هیونجین
#استری_کیدز
÷ آقای هوانگ.....
÷ اقای هوانگ
با خوردن تنه ای که از طرف جیسونگ خورد به خودش اومد سریع دستش رو بالا کرد.
_ ب....بله .....
استاد که با قیافه ی عصبیش به شاگرد حواسش پرتش زل زده بود.....تایی به ابروش داد
÷ میشه لطفاً تمرکزتون رو به درس بدین؟
هیونجین با تردید سرش رو بالا و پایین کرد و بعد از اینکه متوجه شد استاد دیگه بهش نگاهی نمیکنه نفس عمیقی سر داد....
.
÷ خوب بچه ها، وقت کلاس تمومه میتونید برید
همه از جاشون بلند شدن و استاد از کلاس بیرون رفت.
× هی.....پسر میشه اینقدر بهش نگاه نکنی
با شنیدن صدای جیسونگ که کنارش واستاده بود حواسش رو جمع کرد و جوری رفتار کرد که انگار چیزی نشده
_ م....من؟....ب....با..م...منی؟
جیسونگ لبخندی زد و پیش رفیقش نشت
× دوستش داری مگه نه ؟
با این حرف جیسونگ سرخ شد و سریع جلوی دهنش رو گرفت.
_ هی....دیوونه شدی.....مثل اینکه هنوز توی کلاسناااا
بعد از اینکه مطمئن شد تو به همراه دوستت از کلاس خارج شدید سریع دستشو از روی دهن جیسونگ ور داشت
× خیلی ضایع رفتار میکنی
_ هی.....ساکت باش......من اصلاً هم ضایع نیستم .
جیسونگ پوزخندی زد
× عه؟..... مطمئنی؟
ریز نگاهی بهش انداخت
_ معلومه
این حرف هیونجین با اون لحنش باعث شد که بزنه زیر خنده
_ مسخره......هر هر خندیدیم
جیسونگ از خنده شکمش رو گرفته بود و داشت همچنان جر میخورد.
هیونجین هم که دیگه عصبی شده بود از جاش بلند شد که بره اما دوباره با شنیدن اسمش از طرف جیسونگ، روشو به سمتش داد
× هی پسر.....تا دیر نشده بهش بگو؟
قیافش رو سوالی کرد
_ چیو؟
جیسونگ که حالا دیگه کاملاً جدی شده بود دوباره لب زد :
× احساسات تو....نسبت بهش.......بگو
با این حرف جیسونگ توی فکر رفت که جیسونگ هم از روی صندلی بلند شد و دستشو روی شونه ی رفیقش گذاشت
× ممکنه یک روز به خودت بیای و ببینی که از دستش دادی
و بعد نگاهشو کاملاً به چشمای خیره شده به زمین هیونجین میده
× اون موقع بدجوری حسرتشو میخوری.
و بعد از این جمله ضربه ای آروم به شونه ی رفیقش میزنه و هیونجین رو با کلی افکار تو در هم تنها میزاره.
#هیونجین
#استری_کیدز
÷ آقای هوانگ.....
÷ اقای هوانگ
با خوردن تنه ای که از طرف جیسونگ خورد به خودش اومد سریع دستش رو بالا کرد.
_ ب....بله .....
استاد که با قیافه ی عصبیش به شاگرد حواسش پرتش زل زده بود.....تایی به ابروش داد
÷ میشه لطفاً تمرکزتون رو به درس بدین؟
هیونجین با تردید سرش رو بالا و پایین کرد و بعد از اینکه متوجه شد استاد دیگه بهش نگاهی نمیکنه نفس عمیقی سر داد....
.
÷ خوب بچه ها، وقت کلاس تمومه میتونید برید
همه از جاشون بلند شدن و استاد از کلاس بیرون رفت.
× هی.....پسر میشه اینقدر بهش نگاه نکنی
با شنیدن صدای جیسونگ که کنارش واستاده بود حواسش رو جمع کرد و جوری رفتار کرد که انگار چیزی نشده
_ م....من؟....ب....با..م...منی؟
جیسونگ لبخندی زد و پیش رفیقش نشت
× دوستش داری مگه نه ؟
با این حرف جیسونگ سرخ شد و سریع جلوی دهنش رو گرفت.
_ هی....دیوونه شدی.....مثل اینکه هنوز توی کلاسناااا
بعد از اینکه مطمئن شد تو به همراه دوستت از کلاس خارج شدید سریع دستشو از روی دهن جیسونگ ور داشت
× خیلی ضایع رفتار میکنی
_ هی.....ساکت باش......من اصلاً هم ضایع نیستم .
جیسونگ پوزخندی زد
× عه؟..... مطمئنی؟
ریز نگاهی بهش انداخت
_ معلومه
این حرف هیونجین با اون لحنش باعث شد که بزنه زیر خنده
_ مسخره......هر هر خندیدیم
جیسونگ از خنده شکمش رو گرفته بود و داشت همچنان جر میخورد.
هیونجین هم که دیگه عصبی شده بود از جاش بلند شد که بره اما دوباره با شنیدن اسمش از طرف جیسونگ، روشو به سمتش داد
× هی پسر.....تا دیر نشده بهش بگو؟
قیافش رو سوالی کرد
_ چیو؟
جیسونگ که حالا دیگه کاملاً جدی شده بود دوباره لب زد :
× احساسات تو....نسبت بهش.......بگو
با این حرف جیسونگ توی فکر رفت که جیسونگ هم از روی صندلی بلند شد و دستشو روی شونه ی رفیقش گذاشت
× ممکنه یک روز به خودت بیای و ببینی که از دستش دادی
و بعد نگاهشو کاملاً به چشمای خیره شده به زمین هیونجین میده
× اون موقع بدجوری حسرتشو میخوری.
و بعد از این جمله ضربه ای آروم به شونه ی رفیقش میزنه و هیونجین رو با کلی افکار تو در هم تنها میزاره.
۱۸.۱k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.