Mafia band JK 7
Partseven 7
فیک جونگ کوک...
لنی ویو
میخواستم زودتر تموم کنم فقط ازینجا برمممم... پمادو برداشتم و زدم روی تتوش ک ی چیزی توجهمو جلب کرد...
+جی کی ک ارم خودته، رژ مشکی ام ک ارم چن چهرس، چرا خواستی این دوتارو کنار هم بزنم؟...!!
با اون دستای زمختش نوک بینیمو گرفت... اخه مرد حسابی مک من بچه پنج سالتم... بینیمو تازه عمل کردم کج ش مادرتو-...
_همین ک این همه جوابت و دادم باید بری خدارشکر کنی...
عین هندونه گذاشت تو پایین و خودشم از اتاق کارش بیرون رفت و سمت اتاق خودش رفت...
+وایسا وایسا هنوز کارت دارممم
دوییدم دنبالش و شلوارکشو گرفتم... خب تیشرت تنش نبود چاره ای دیگه ای نداشتم (🗿🗿🗿🗿🗿)...
+اقاهه هنوز شمارت و بهم ندادی...
با حرفم مث چی خندید... خب حرف بدی نزدم ک... خودش بهم گفته بود بازم میخواد واسش تتو بزنم... از روی میز کنارش ی چیز فلزی طور ک شمارش روش هک شده بود بهم داد... ایییششش، اینکه شماره تلفن اتاقشههه... چجوری همش کنم اخه...
بعدا از گرفتن پولم ازونجا زدم بیرون و سمت کافه رفتم... مطمعن بودم چن نفرو فرستاده تا ببینه کجا دارم میرم... بالاخره از نظرش ی ادم معمولیم و امکان داره لوش بدم... تا اخر شب همونجوری ول چرخیدم تا ادماش خسته شن و برگردن... لامصبا چقدم ادامسن... ساعتای یک دو نصفه شب بالاخره رفتن و منم رفتم مخفیگاهمون... زیر ساختمونی بود ک وقتی بچه بودم اونجا زندگی میکردم... همه ی بچه ها مثل جن زده ها داشتن ب در نگاه میکردن... وقتی دیدنم همشون پریدن سمتم...
+چتونه روانیا...
استیف: چرا خبر ندادی تا الان نمیای؟
+واییی شروع نکنینننن، حوصله ندارم تعریف کنم... فقط بدونین شماره تلفن اتاقشو گرفتم و فهمیدم ی سری چیزا درباره ی- ینی... درباره ی-... فرداعم باید برم برای داداشش تتو بزنم... خیلی خستم میرم بخوابم، فعلا...
بچه ها مثل اسکلا بهم زل زده بودن... چیش عجیب بود؟ رفتم کارمو رسیدم و اومدم دیگه...
فیک جونگ کوک...
لنی ویو
میخواستم زودتر تموم کنم فقط ازینجا برمممم... پمادو برداشتم و زدم روی تتوش ک ی چیزی توجهمو جلب کرد...
+جی کی ک ارم خودته، رژ مشکی ام ک ارم چن چهرس، چرا خواستی این دوتارو کنار هم بزنم؟...!!
با اون دستای زمختش نوک بینیمو گرفت... اخه مرد حسابی مک من بچه پنج سالتم... بینیمو تازه عمل کردم کج ش مادرتو-...
_همین ک این همه جوابت و دادم باید بری خدارشکر کنی...
عین هندونه گذاشت تو پایین و خودشم از اتاق کارش بیرون رفت و سمت اتاق خودش رفت...
+وایسا وایسا هنوز کارت دارممم
دوییدم دنبالش و شلوارکشو گرفتم... خب تیشرت تنش نبود چاره ای دیگه ای نداشتم (🗿🗿🗿🗿🗿)...
+اقاهه هنوز شمارت و بهم ندادی...
با حرفم مث چی خندید... خب حرف بدی نزدم ک... خودش بهم گفته بود بازم میخواد واسش تتو بزنم... از روی میز کنارش ی چیز فلزی طور ک شمارش روش هک شده بود بهم داد... ایییششش، اینکه شماره تلفن اتاقشههه... چجوری همش کنم اخه...
بعدا از گرفتن پولم ازونجا زدم بیرون و سمت کافه رفتم... مطمعن بودم چن نفرو فرستاده تا ببینه کجا دارم میرم... بالاخره از نظرش ی ادم معمولیم و امکان داره لوش بدم... تا اخر شب همونجوری ول چرخیدم تا ادماش خسته شن و برگردن... لامصبا چقدم ادامسن... ساعتای یک دو نصفه شب بالاخره رفتن و منم رفتم مخفیگاهمون... زیر ساختمونی بود ک وقتی بچه بودم اونجا زندگی میکردم... همه ی بچه ها مثل جن زده ها داشتن ب در نگاه میکردن... وقتی دیدنم همشون پریدن سمتم...
+چتونه روانیا...
استیف: چرا خبر ندادی تا الان نمیای؟
+واییی شروع نکنینننن، حوصله ندارم تعریف کنم... فقط بدونین شماره تلفن اتاقشو گرفتم و فهمیدم ی سری چیزا درباره ی- ینی... درباره ی-... فرداعم باید برم برای داداشش تتو بزنم... خیلی خستم میرم بخوابم، فعلا...
بچه ها مثل اسکلا بهم زل زده بودن... چیش عجیب بود؟ رفتم کارمو رسیدم و اومدم دیگه...
۹.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.