بی رحم تر از همه/پارت ۱۵۵
از زبان سروان نام:
چشمامو که باز کردم...خودمو تو بیمارستان دیدم... چند دقیقه فک کردم... یادم اومد که تیر خوردم!...کسی داخل اتاق نبود...زنگ کنار تخت و زدم که پرستار اومد...ازش پرسیدم که کسی به عنوان همراه من اینجا هست یا نه؟ اونم گفت کسی نیست... ازش خواستم بهم گوشیمو بده که با اداره تماس بگیرم...
وقتی برام آوردش با رییس پلیس تماس گرفتم...ازش خواستم بیاد بیمارستان...
از زبان هایون:
منو تهیونگ در حالیکه با هم بحث میکردیم رفتیم توی پذیرایی... جونگکوک اومد بین ما و گفت: کافیه!...بچه شدین؟؟!!!... توی این موقعیت اگه خودمونم درگیر بشیم که کارمون تمومه!!
جیمین هم که روی مبل لم داده بود به حرف اومد و گفت: حالا باید به فکر لحظه ای باشیم که پلیس میفهمه تهیونگ اون همکارتونو زده!...در هر صورت بالاخره میفهمن... باید دنبال یه راه چاره باشیم!
توی همین حین شوگا از طبقه بالا اومد پایین...گفت: اینجا چه خبره؟؟!
دستامو که تو هم گره کرده بودم گفتم: از خودتون بپرسین!!!...با این اوضاعی که درست کردین به زودی هممون میفتیم زندان!
دستاشو برد تو جیبش...به طرفم اومد...مثل همیشه خونسرد...انگار که اتفاقی نیفتاده باشه...نزدیکم که شد ایستاد...مستقیم بهم نگاه میکرد و ساکت بود...جیمین و جونگکوک چشمشون به ما بود...تهیونگ دورتر ایستاده بود...از من عصبانی بود!...برای همین عکس العملی نشون نمیداد... هنوزم خشمش ترسناکه!...شوگا بعد از چن ثانیه نگاه خیره به من، و با چشمای غضبناک و ابروهای درهم کشیده بهم گفت: آفرین... دست پیش میگیری که پس نیفتی؟!... وقتی بخاطر سهل انگاری تو پلیس دنبالت کرد و دیر فهمیدی ما سرزنشت نکردیم!!...اونوقت تو شاکی هستی؟!
از زبان جیمین:
تهیونگ رفتار و لحن جدی شوگا رو با هایون تاب نیاورد!... هایون و شوگا سینه به سینه هم ایستاده بودن و با اخم به هم نگاه میکردن...تهیونگ رفت و بین اون دوتا ایستاد... پشتش به هایون بود و تو صورت شوگا نگاه میکرد...حالا شوگا به جای اینکه نگاهشو پایین بیاره تا هایونو نگاه کنه، باید نگاهشو به روبرو میدوخت... چون با قد رعنای تهیونگ مواجه بود... تهیونگ با صدای گرفته از شدت عصبانیت گفت: هایون هرکاری هم کرده باشه باید یادمون باشه که ما توی کارای خودمون کشیدیمش...پس صداتو براش بالا نبر!!....
از زبان هایون:
تلاقی نگاه تهیونگ و شوگا خیلی ترسناک بود!...برای بیرون اومدن از این وضعیت بازوی تهیونگ رو گرفتم و گفتم: آروم باش... مسئله ای نیست...حق با اونه...منم مقصرم... تهیونگ برگشت نگام کرد و بازوشو از تو دستم کشید و رفت اونطرف تر ایستاد...
یه دفعه صدای گوشیم بلند شد... به صفحه گوشیم نگاه کردم... ناخواسته صدامو بالا بردم و گفتم: سرگرده!!!! همشون برگشتن نگاهم کردن...
جیمین: حتما فهمیده..
شوگا: خب جواب بده...
چشمامو که باز کردم...خودمو تو بیمارستان دیدم... چند دقیقه فک کردم... یادم اومد که تیر خوردم!...کسی داخل اتاق نبود...زنگ کنار تخت و زدم که پرستار اومد...ازش پرسیدم که کسی به عنوان همراه من اینجا هست یا نه؟ اونم گفت کسی نیست... ازش خواستم بهم گوشیمو بده که با اداره تماس بگیرم...
وقتی برام آوردش با رییس پلیس تماس گرفتم...ازش خواستم بیاد بیمارستان...
از زبان هایون:
منو تهیونگ در حالیکه با هم بحث میکردیم رفتیم توی پذیرایی... جونگکوک اومد بین ما و گفت: کافیه!...بچه شدین؟؟!!!... توی این موقعیت اگه خودمونم درگیر بشیم که کارمون تمومه!!
جیمین هم که روی مبل لم داده بود به حرف اومد و گفت: حالا باید به فکر لحظه ای باشیم که پلیس میفهمه تهیونگ اون همکارتونو زده!...در هر صورت بالاخره میفهمن... باید دنبال یه راه چاره باشیم!
توی همین حین شوگا از طبقه بالا اومد پایین...گفت: اینجا چه خبره؟؟!
دستامو که تو هم گره کرده بودم گفتم: از خودتون بپرسین!!!...با این اوضاعی که درست کردین به زودی هممون میفتیم زندان!
دستاشو برد تو جیبش...به طرفم اومد...مثل همیشه خونسرد...انگار که اتفاقی نیفتاده باشه...نزدیکم که شد ایستاد...مستقیم بهم نگاه میکرد و ساکت بود...جیمین و جونگکوک چشمشون به ما بود...تهیونگ دورتر ایستاده بود...از من عصبانی بود!...برای همین عکس العملی نشون نمیداد... هنوزم خشمش ترسناکه!...شوگا بعد از چن ثانیه نگاه خیره به من، و با چشمای غضبناک و ابروهای درهم کشیده بهم گفت: آفرین... دست پیش میگیری که پس نیفتی؟!... وقتی بخاطر سهل انگاری تو پلیس دنبالت کرد و دیر فهمیدی ما سرزنشت نکردیم!!...اونوقت تو شاکی هستی؟!
از زبان جیمین:
تهیونگ رفتار و لحن جدی شوگا رو با هایون تاب نیاورد!... هایون و شوگا سینه به سینه هم ایستاده بودن و با اخم به هم نگاه میکردن...تهیونگ رفت و بین اون دوتا ایستاد... پشتش به هایون بود و تو صورت شوگا نگاه میکرد...حالا شوگا به جای اینکه نگاهشو پایین بیاره تا هایونو نگاه کنه، باید نگاهشو به روبرو میدوخت... چون با قد رعنای تهیونگ مواجه بود... تهیونگ با صدای گرفته از شدت عصبانیت گفت: هایون هرکاری هم کرده باشه باید یادمون باشه که ما توی کارای خودمون کشیدیمش...پس صداتو براش بالا نبر!!....
از زبان هایون:
تلاقی نگاه تهیونگ و شوگا خیلی ترسناک بود!...برای بیرون اومدن از این وضعیت بازوی تهیونگ رو گرفتم و گفتم: آروم باش... مسئله ای نیست...حق با اونه...منم مقصرم... تهیونگ برگشت نگام کرد و بازوشو از تو دستم کشید و رفت اونطرف تر ایستاد...
یه دفعه صدای گوشیم بلند شد... به صفحه گوشیم نگاه کردم... ناخواسته صدامو بالا بردم و گفتم: سرگرده!!!! همشون برگشتن نگاهم کردن...
جیمین: حتما فهمیده..
شوگا: خب جواب بده...
۱۰.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.