پارت ۶۰
یه ددی شب نشونت بدم ث
چند روز بعد :
ویو صبح :
ا.ت ویو:
صبح طبق معمول با صدای بهشتی مستر جئون بیدار شدم . کیوت داشت گو گو ( Go Go) میخوند .
پرش زمانی به تولد ۷ سالگی یونجی . یعنی همون پنج سال دیگه :( میدونم خیلی زیادن ولی خب )
ا.ت ویو: امروز تولد ۷ سالگی یونجی بود داشتم آماده میشدم . کلی مهمون داشتیم . از حموم آمدم بیرون که دیدم کوک تو اتاق داره لباس می پوشه . عررر بعدش از ۸ سال زندگی باهاش هنوز وقتی عضله هاش و تتو خاش رو میبینم غش میکنم . اخخخخی صگ تو این زندگی . رفتم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش وقتی ازش جدا شدم گفتم : لعنتی خیلی هاتی. فکر قلب مریض منم بکن
یه نیشخند جذاب زد و گفت : میدونم....
خلاصه لباس پوشیدیم رفتیم پایین . یونجی داشت کارتون نگاه میکرد . رفتم توی آشپزخونه که یهو یادم آمد بشقاب و لیوان و ..... نگرفتیم . به کوک گفتم بره بگیره . کوک : چند نفریم؟
ا.ت : بذار حساب کنم...... خب ۳ تا خودمون ۷ تا تهیونگ اوپا اینا ...۵ تا جیمین اوپا......۵ تا هم نامجون اوپا.....۶ تا هویوک اوپا......۳ تا هم یونگی اوپا و ۵ تا هم جین اوپا به علاوه ی دوتا مامانم اینا دوتا مامانت اینا میشیم ...۳۸ نفر . شتتتت چقدر زیادیم .
کوک: اووووف داریم عروسی میگیریم نه جشن تولد . خب من برم بگیرم . خدافظ بیبی.
اوت : خدافظ . مراقب باش.
ا.ت : خب برای بچه ها هم کادو گرفتم . برم کاغذ کادو بپیچم دورش . خببب چند تا هستن...... ۶ تا دختر ۱۴ تا پسر ( بر اساس یک آمار واقعی که پسرا گفتن چند تا بچه میخوان و جنسیت هاشون هم گفتن )
برای پسرا ماشین اسباب بازی خریدم برای دخترا هم عروسک .
.........................
ببخشید خیلی کم شد جبران میکنم .
منتظر پارت های جدید باشین
چند روز بعد :
ویو صبح :
ا.ت ویو:
صبح طبق معمول با صدای بهشتی مستر جئون بیدار شدم . کیوت داشت گو گو ( Go Go) میخوند .
پرش زمانی به تولد ۷ سالگی یونجی . یعنی همون پنج سال دیگه :( میدونم خیلی زیادن ولی خب )
ا.ت ویو: امروز تولد ۷ سالگی یونجی بود داشتم آماده میشدم . کلی مهمون داشتیم . از حموم آمدم بیرون که دیدم کوک تو اتاق داره لباس می پوشه . عررر بعدش از ۸ سال زندگی باهاش هنوز وقتی عضله هاش و تتو خاش رو میبینم غش میکنم . اخخخخی صگ تو این زندگی . رفتم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش وقتی ازش جدا شدم گفتم : لعنتی خیلی هاتی. فکر قلب مریض منم بکن
یه نیشخند جذاب زد و گفت : میدونم....
خلاصه لباس پوشیدیم رفتیم پایین . یونجی داشت کارتون نگاه میکرد . رفتم توی آشپزخونه که یهو یادم آمد بشقاب و لیوان و ..... نگرفتیم . به کوک گفتم بره بگیره . کوک : چند نفریم؟
ا.ت : بذار حساب کنم...... خب ۳ تا خودمون ۷ تا تهیونگ اوپا اینا ...۵ تا جیمین اوپا......۵ تا هم نامجون اوپا.....۶ تا هویوک اوپا......۳ تا هم یونگی اوپا و ۵ تا هم جین اوپا به علاوه ی دوتا مامانم اینا دوتا مامانت اینا میشیم ...۳۸ نفر . شتتتت چقدر زیادیم .
کوک: اووووف داریم عروسی میگیریم نه جشن تولد . خب من برم بگیرم . خدافظ بیبی.
اوت : خدافظ . مراقب باش.
ا.ت : خب برای بچه ها هم کادو گرفتم . برم کاغذ کادو بپیچم دورش . خببب چند تا هستن...... ۶ تا دختر ۱۴ تا پسر ( بر اساس یک آمار واقعی که پسرا گفتن چند تا بچه میخوان و جنسیت هاشون هم گفتن )
برای پسرا ماشین اسباب بازی خریدم برای دخترا هم عروسک .
.........................
ببخشید خیلی کم شد جبران میکنم .
منتظر پارت های جدید باشین
۵.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.