چند پارتی شوگا last part
درخواستی
از کمپانی در اومد و به سمت خونه راه افتاد تو راه چند بار نزدیک بود تصادف بکنه هنوز از فکر اون دختر تازه وارد بیرون نیومده بود و کمی هم فکرش با کیونگ می درگیر بود
بالاخره رسید و از ماشین پیاده شد و در خونه رو باز کرد و وارد شد داد بلندی از کلافگی کشید و اشکهاش شروع به ریختن کرد
دیگه صبرش تموم شد دوباره درو باز کرد از خونه زد بیرون ماشین رو روشن کرد و به کمپانی برگشت
توی راهرو های کمپانی راه میرفت و با نگاه های گیج دنبالش میگشت در اتاقی نیمه باز بود و خودش بود
دختر تازه واردی که حتی اسمشم نمیدونست!
صداش زد
-ببخشید
دخترک با چشمای اشکی به سمتش برگشت و اشکاشو پاک کرد
-بله؟ کاری داشتید؟
-میتونم اسمتونو بپرسم؟ راستش زیادی اشنا به نظر میای
-یونگیا
پرید بغل معشوقش
این عطر اونو یاد فقط یه چیز مینداخت درسته کیونگ می
-یونگیا چطور منو یادت نمیاد؟ منم کیونگ می
-چی
دخترک رو به عقب هل داد و با چشمای نیمه خیس بهش خیره شد
-نزدیکم نشو چطوری میتونی به همست خیانت کنی؟
-همسرم؟
-هه فکر میکنی نمیدونم ازدواج کردی؟
-یونگیا باور کن من ازدواج نکردم اینا فقط چیزایی هست که بهت گفت نه واقعیت من وارد کمپانی شدم و تمام تلاشمو کردم تا بتونم دوره کاراموزی رو زودتر تموم کنم و تا وقتی برگردی سوپرایزت کنم
به حرفای دخترک با بهت گوش میداد
-اوپا! وقتی برگشتی و منو تو اتاق تمرین دیدی خیلی ناامید شدم اینکه منو فراموش کردی و فکر کردم وارد رابطه دیگه ای شدی!
-من.. من متاسفام
دخترک رو به آغوش گرمش دعوت کرد
-دیگه هیچوقت قرار نیست اون اشک ها رو بریزی، فهمیدی؟
-اوهوم
پایاننن
از کمپانی در اومد و به سمت خونه راه افتاد تو راه چند بار نزدیک بود تصادف بکنه هنوز از فکر اون دختر تازه وارد بیرون نیومده بود و کمی هم فکرش با کیونگ می درگیر بود
بالاخره رسید و از ماشین پیاده شد و در خونه رو باز کرد و وارد شد داد بلندی از کلافگی کشید و اشکهاش شروع به ریختن کرد
دیگه صبرش تموم شد دوباره درو باز کرد از خونه زد بیرون ماشین رو روشن کرد و به کمپانی برگشت
توی راهرو های کمپانی راه میرفت و با نگاه های گیج دنبالش میگشت در اتاقی نیمه باز بود و خودش بود
دختر تازه واردی که حتی اسمشم نمیدونست!
صداش زد
-ببخشید
دخترک با چشمای اشکی به سمتش برگشت و اشکاشو پاک کرد
-بله؟ کاری داشتید؟
-میتونم اسمتونو بپرسم؟ راستش زیادی اشنا به نظر میای
-یونگیا
پرید بغل معشوقش
این عطر اونو یاد فقط یه چیز مینداخت درسته کیونگ می
-یونگیا چطور منو یادت نمیاد؟ منم کیونگ می
-چی
دخترک رو به عقب هل داد و با چشمای نیمه خیس بهش خیره شد
-نزدیکم نشو چطوری میتونی به همست خیانت کنی؟
-همسرم؟
-هه فکر میکنی نمیدونم ازدواج کردی؟
-یونگیا باور کن من ازدواج نکردم اینا فقط چیزایی هست که بهت گفت نه واقعیت من وارد کمپانی شدم و تمام تلاشمو کردم تا بتونم دوره کاراموزی رو زودتر تموم کنم و تا وقتی برگردی سوپرایزت کنم
به حرفای دخترک با بهت گوش میداد
-اوپا! وقتی برگشتی و منو تو اتاق تمرین دیدی خیلی ناامید شدم اینکه منو فراموش کردی و فکر کردم وارد رابطه دیگه ای شدی!
-من.. من متاسفام
دخترک رو به آغوش گرمش دعوت کرد
-دیگه هیچوقت قرار نیست اون اشک ها رو بریزی، فهمیدی؟
-اوهوم
پایاننن
۱۰.۳k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.