⁵ دقیقه تا مرگ
⁵ دقیقه تا مرگ
pt¹⁰
راوی:
جیمین بعد اینکه به اتگفت تو
ل.بات بدنت هرچی داری مال منه گفت
-زود بیا تا بخوابیم
*بخوابیم؟
-دختره ی منحرف
*😐
ات رفت و کارهاشو کرد و اوند سمت تخت و دید تا جیمین خوابیده اروم کناش دراز کشید و کم کم چشماش گرم شد تا بخوابه
یهو جیمین ات رو کشید توی بغلش
*جیمین ولم کن
-بهت گفتم مال منی
هرکاری بخوام میکنم
بعد این حرف جیمین یه دستش دور کمر ات بود و اون یکی روی پا ی ات
*برو اونور جیمین
-شب بخیر بیب
بعدش جیمین بدون توجه به ات گرفا و خوابید و حتی یک ثانیه هم ات رو ول نکردن
.
.
.
.
صبح جیمین از خواب بیدار شد و با چهره ی کیوت ات مواجه شد
جیمین بعد از دیدن ات یه لبخند قشنگی روی صورتش اومد
و شروع کرد به بیدار کردن ات از خواب
اروم دم گوش ات گفت
-ات کوجولو بیدار شو بریم صبحونه بخوریم
*نمی خوام می خوام بخوابم(خواب الود
-بیدار شو
*اهولم کن تو نمیتونی منو از خواب بیدار کنی
-باشه خودت خواستی
یهو جیمین سریع میدوه سمت حموم و اب رو بار میکنه و سریع به سمت می دو ات رو براید استایل بغل میکنه و میبره توی حموم
و یهو ات رو میندازه توی وان حموم😂
*جیمیننننننننننن
-دیدی بیدارت کردم
*سردهههههههه
-اوپس
جیمین سریع یه حوله میاره و میندازه دور ات
و ات اروم ازحموم میاد بیرون و پوکر نگاه جیمین می کرد
بعدش رفت تا لباس عوض کنه و برن صبحونه
بخورن
جیمین دست ات رو گرفت و رفتن تا پایین که برن صبحونه بخورن
جیمین و ات نشستن سر میزو جیمین گفت
-نمیخوای غذا هارو بیاری؟
'ببخشید ارباب(چندش و لوس
جیمین و ات صبحانه اشون رو خوردن و ات به جیمین گفت
*جیمین
-جونم؟
*میگم اشپز خونه کجاست؟
-چرا میپرسی؟
*میخوام یکم از این ظرفارو ببرم و بیشتر خونتو بشناسم
-اوهوم ببین اون جاست
*باشه
ات بلند شد و کمی از ظرفا رو برداشت و به سمت اشپزخونه رفت
اروم ظرفا رو گذاشت توی ماشین ظرف شویی
همین که اومد بره
لیا ی چندش ات رو هل داد و ات دستش خورد به قابلمه ی داغی که روی گاز بود
و دستش سوخت
همون موقع جیمین اومد تا ات رو ببره و این صحنه رو دید که ات افتاده زمین
سریع به سمت ات رفت و گفت
-چی شده خوبی؟
*اره
-دستت
*یکم سوخته چیزی نیست
-این یکمه؟
جیمین روشو به لیا کرد و گفت
- برو و پماد سوخته گیو......
اینا بیار
'چشم ارباب
لیا ی اوزگل سریع رفت و اومد
'ارباب بفرمایید
جیمین اروم دست ات رو گرفت و گفت
-بیا بشین روی این صندلی
*اوهوم
جیمین شروع کرد دست ات رو پماد زدن
وقتی تموم شد
جیمین گفت
-حواست کجا بود؟
*نمیدونم
-هعییی
با ات رفتن بالا
.
.
بعد از پنجاه مین ات.....
حمایت🖤
pt¹⁰
راوی:
جیمین بعد اینکه به اتگفت تو
ل.بات بدنت هرچی داری مال منه گفت
-زود بیا تا بخوابیم
*بخوابیم؟
-دختره ی منحرف
*😐
ات رفت و کارهاشو کرد و اوند سمت تخت و دید تا جیمین خوابیده اروم کناش دراز کشید و کم کم چشماش گرم شد تا بخوابه
یهو جیمین ات رو کشید توی بغلش
*جیمین ولم کن
-بهت گفتم مال منی
هرکاری بخوام میکنم
بعد این حرف جیمین یه دستش دور کمر ات بود و اون یکی روی پا ی ات
*برو اونور جیمین
-شب بخیر بیب
بعدش جیمین بدون توجه به ات گرفا و خوابید و حتی یک ثانیه هم ات رو ول نکردن
.
.
.
.
صبح جیمین از خواب بیدار شد و با چهره ی کیوت ات مواجه شد
جیمین بعد از دیدن ات یه لبخند قشنگی روی صورتش اومد
و شروع کرد به بیدار کردن ات از خواب
اروم دم گوش ات گفت
-ات کوجولو بیدار شو بریم صبحونه بخوریم
*نمی خوام می خوام بخوابم(خواب الود
-بیدار شو
*اهولم کن تو نمیتونی منو از خواب بیدار کنی
-باشه خودت خواستی
یهو جیمین سریع میدوه سمت حموم و اب رو بار میکنه و سریع به سمت می دو ات رو براید استایل بغل میکنه و میبره توی حموم
و یهو ات رو میندازه توی وان حموم😂
*جیمیننننننننننن
-دیدی بیدارت کردم
*سردهههههههه
-اوپس
جیمین سریع یه حوله میاره و میندازه دور ات
و ات اروم ازحموم میاد بیرون و پوکر نگاه جیمین می کرد
بعدش رفت تا لباس عوض کنه و برن صبحونه
بخورن
جیمین دست ات رو گرفت و رفتن تا پایین که برن صبحونه بخورن
جیمین و ات نشستن سر میزو جیمین گفت
-نمیخوای غذا هارو بیاری؟
'ببخشید ارباب(چندش و لوس
جیمین و ات صبحانه اشون رو خوردن و ات به جیمین گفت
*جیمین
-جونم؟
*میگم اشپز خونه کجاست؟
-چرا میپرسی؟
*میخوام یکم از این ظرفارو ببرم و بیشتر خونتو بشناسم
-اوهوم ببین اون جاست
*باشه
ات بلند شد و کمی از ظرفا رو برداشت و به سمت اشپزخونه رفت
اروم ظرفا رو گذاشت توی ماشین ظرف شویی
همین که اومد بره
لیا ی چندش ات رو هل داد و ات دستش خورد به قابلمه ی داغی که روی گاز بود
و دستش سوخت
همون موقع جیمین اومد تا ات رو ببره و این صحنه رو دید که ات افتاده زمین
سریع به سمت ات رفت و گفت
-چی شده خوبی؟
*اره
-دستت
*یکم سوخته چیزی نیست
-این یکمه؟
جیمین روشو به لیا کرد و گفت
- برو و پماد سوخته گیو......
اینا بیار
'چشم ارباب
لیا ی اوزگل سریع رفت و اومد
'ارباب بفرمایید
جیمین اروم دست ات رو گرفت و گفت
-بیا بشین روی این صندلی
*اوهوم
جیمین شروع کرد دست ات رو پماد زدن
وقتی تموم شد
جیمین گفت
-حواست کجا بود؟
*نمیدونم
-هعییی
با ات رفتن بالا
.
.
بعد از پنجاه مین ات.....
حمایت🖤
۱.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.