برادر ناتنی پارت۱۲
کوک: نگام کن...
الکس: جونم....
کوک: قشنگ معلوم بود از جنی خوشش نمیاد...فقط داشت تظاهر میکردکه دوسش داره
الکس: ولی خلافش من واقعا عاشقتم
کوک: هه...ددی نمیخای مارکم کنی؟
الکس: الان چی گفتی؟
کوک: ددی
الکس : دوباره تکرارش کن
کوک: ددی
الکس : خب...خیلی شیطون شدی کوک
کوک: هوممم..حالا مارکم کن
الکس : خیانت کار خوبی نیستاااا!
کوک: لعنتی زود باش...
الکس : التماس کن
کوک: لطفا ویندوااااا
الکس: نه نه نه نه باید بم بگی ددی
کوک: آهههه..ددی..لطفا..مارکم کن
الکس : الان شد...
لباشو گذاشت رو گردن سرد و سفید کوک و دستشو پشت گوشش گذاشت، اونیکی دستشو از زیر تیشرت گشااد کوک رد کرد و بدنشو لمس کرد
کوک: آههه...دستت خیلی سرده
کوک از سر درد گردنش ناله میکرد ولی ویندوا به کارش ادامه میداد...میخواست پسرشو به کسی که دوسش داره برسونه باید طبق نقشه عمل میکرد
الکس: اه...فکر کنم کافیه ن؟
کوک: اهووم...فقط معلوم باشه کافیه
الکس : پاشو قهوتو بخور
کوک: لعنتی خوابم میاااد
الکس: بیا اینو بخور تا خوابت نگیره
.
)اونور کنار ته ته و جنی (
تهیونگ: لعنت لعنت لعنت
جنی: عشقم چیشده؟ چرا عصبانی ؟
تهیونگ: خفه شو...حوصله تورو ندارم
جنی: اما عزیزم...خودت گفتی بیام..
تهیونگ : فردا اون ویندوای لعنتی میاد اینجا.
جنی:خب؟
تهیونگ: بعد کوک...آعههههه...چرا باید یکی مثل کوک با ویندوا وارد رابطه بشه ؟
جنی: اییش توعم گیر دادی به کوک! ولش کن...دوستپسرشه وا
ته یونگ: خفه...جونگکوک مال منه نه مال ویندوا! من...باید پسش بگیرم
جنی: پس من چی ؟؟
ته: تو؟ هیچی! به محض اینکه استفادم ازت تموم شد میندازمت دور
جنی: تو به پدرم قول دادی کیم .
ته: بیا برو بابا...فقط میری رو مخم
الکس: جونم....
کوک: قشنگ معلوم بود از جنی خوشش نمیاد...فقط داشت تظاهر میکردکه دوسش داره
الکس: ولی خلافش من واقعا عاشقتم
کوک: هه...ددی نمیخای مارکم کنی؟
الکس: الان چی گفتی؟
کوک: ددی
الکس : دوباره تکرارش کن
کوک: ددی
الکس : خب...خیلی شیطون شدی کوک
کوک: هوممم..حالا مارکم کن
الکس : خیانت کار خوبی نیستاااا!
کوک: لعنتی زود باش...
الکس : التماس کن
کوک: لطفا ویندوااااا
الکس: نه نه نه نه باید بم بگی ددی
کوک: آهههه..ددی..لطفا..مارکم کن
الکس : الان شد...
لباشو گذاشت رو گردن سرد و سفید کوک و دستشو پشت گوشش گذاشت، اونیکی دستشو از زیر تیشرت گشااد کوک رد کرد و بدنشو لمس کرد
کوک: آههه...دستت خیلی سرده
کوک از سر درد گردنش ناله میکرد ولی ویندوا به کارش ادامه میداد...میخواست پسرشو به کسی که دوسش داره برسونه باید طبق نقشه عمل میکرد
الکس: اه...فکر کنم کافیه ن؟
کوک: اهووم...فقط معلوم باشه کافیه
الکس : پاشو قهوتو بخور
کوک: لعنتی خوابم میاااد
الکس: بیا اینو بخور تا خوابت نگیره
.
)اونور کنار ته ته و جنی (
تهیونگ: لعنت لعنت لعنت
جنی: عشقم چیشده؟ چرا عصبانی ؟
تهیونگ: خفه شو...حوصله تورو ندارم
جنی: اما عزیزم...خودت گفتی بیام..
تهیونگ : فردا اون ویندوای لعنتی میاد اینجا.
جنی:خب؟
تهیونگ: بعد کوک...آعههههه...چرا باید یکی مثل کوک با ویندوا وارد رابطه بشه ؟
جنی: اییش توعم گیر دادی به کوک! ولش کن...دوستپسرشه وا
ته یونگ: خفه...جونگکوک مال منه نه مال ویندوا! من...باید پسش بگیرم
جنی: پس من چی ؟؟
ته: تو؟ هیچی! به محض اینکه استفادم ازت تموم شد میندازمت دور
جنی: تو به پدرم قول دادی کیم .
ته: بیا برو بابا...فقط میری رو مخم
۱۵۵
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.