پارت۳
پارت۳
ویوی ستین
از شدت اعصبانیت ی سیلی محکم ب مهرداد زدم دیگ نتونستم جلو بغضمو بگیرم حرفامو با گریه ب مهرداد زدم چندین بار ب سینه اش مشت کوبیدم
ستین:تو چی تو میدونی من چیا کشیدم کی فهمید بعد رفتنش با افسردگی دارم میجنگم ها همه اش خدتو و داداشتو میبینی باعث این حاله من کیع اگ من گفتم حافظه امو از دست دادم خاستم از نبود رامتین توی زندگیم خیالتون راحت باشه چیه حال داداشت مهمه حال من چی (گریع)
مشتامو گرفت
مهرداد:آروم باش من نمیخام هیچ کدومتون زجر بکشین ببخشید من از حالت خبر نداشتم
ستین:دیگ نای جنگیدن با هیچکسو ندارم مهرداد(گریه)
رهام:آدرسشو بهش بده لطفا
امیر:میبینی حالشو بد تر از این نکن آدرس میلاد رو بده برع
سادیا:استاد لطفا
سودا:شما ک از همه ی ما عاقل ترین چرا دارین اینطوری میکنین ؟
مهرداد:بهت میدم ولی نمیزارم با این حالت رانندگی کنی
ستین:باش
آدرسو روی ی کاغذ نوشت از دستش گرفتم
مهرداد:الان میخایی بری؟؟
سودا:الان؟!
ستین:اره
مهرداد:خب اشکال نداره آماده شو با یکی از بچ ها برو
سمت اتاق رفتم سوییچو برداشتم
ستین:من آماده ام فقط میخام برم (بغض)
سادیا:نمیشه شبه تنایی نمیشه بری
سودا:با کدوم از ما راحت تری با اون برو
ستین:هیچکدومتون کدومتون حالمو دیدین کدومتون فهمید دارم چی میکشم کدومتون بی معرفتا (گریه)
سمت در حیاط رفتم رهام پشت سرم اومد
رهام:آروم رانندگی کن بخدا اینطوری راضی نیستیم بری بزا من یا امیر بیایم
بی اهمیت سوار ماشین شدم و روشنش کردم حرکت کردم سمت کرج
ویوی سودا
رهام برگشت داخل
مهرداد:رفت؟
رهام:بعله رفت
سادیا:وایی زشت هم شد سر پا وایستادین همه اتون بفرمایید میز حاضره ستین رانندگیش خوبع خدشو آروم میکنع بعد میره نگران نباشید خیلی کار خوبی کردین آقا مهرداد
همه دور میز نشستن
سودا:مشغول شید من ی زنگ بزنم ستین
گوشیش توی خونه زنگ خورد
امیر:حتی گوشیش یادش رفت باید این اتفاق ها رو میوفتاد تا میفهمیدین همو واقعا دوست دارن
رهام:ب حرف من هم اهمیت نداد تورو خدا ب میلاد خبر بدیم بهتر نیست اگ رسید بهمون خبر بده
مهرداد:ج نمیده آدرسشو بزور از دانشگاهش گرفتم
سادیا:چیکار کردیم باهاشون ک از دیدنمون خسته شدن
امیر:حالا بعد شام خدم زنگ میلاد میزنم ببینم ج میده یان
هیچکدوممون زیاد میل ب غذا نداشتیم ب چند دقیقه نکشید همه از پشت میز شام بلند شدن مهرداد زنگ زد میلاد ولی نداد امیر هم همنطور و رهام اونم همینطور ج هیچکس نداد بی معرفت از ما خسته شده مهرداد و امیر و رهام شب کنارمون موندن نتونستن تنامون بزارن تا خده صب مهرداد قدم زد رهام چشم روی هم نزاشت
رهام:با اون سرعتی ک حرکت کرد دلهوره ب جونم افتاد
امیر هر از گاهی ب همه سر میزد و حالمونو میپرسید
ویوی ستین
از شدت اعصبانیت ی سیلی محکم ب مهرداد زدم دیگ نتونستم جلو بغضمو بگیرم حرفامو با گریه ب مهرداد زدم چندین بار ب سینه اش مشت کوبیدم
ستین:تو چی تو میدونی من چیا کشیدم کی فهمید بعد رفتنش با افسردگی دارم میجنگم ها همه اش خدتو و داداشتو میبینی باعث این حاله من کیع اگ من گفتم حافظه امو از دست دادم خاستم از نبود رامتین توی زندگیم خیالتون راحت باشه چیه حال داداشت مهمه حال من چی (گریع)
مشتامو گرفت
مهرداد:آروم باش من نمیخام هیچ کدومتون زجر بکشین ببخشید من از حالت خبر نداشتم
ستین:دیگ نای جنگیدن با هیچکسو ندارم مهرداد(گریه)
رهام:آدرسشو بهش بده لطفا
امیر:میبینی حالشو بد تر از این نکن آدرس میلاد رو بده برع
سادیا:استاد لطفا
سودا:شما ک از همه ی ما عاقل ترین چرا دارین اینطوری میکنین ؟
مهرداد:بهت میدم ولی نمیزارم با این حالت رانندگی کنی
ستین:باش
آدرسو روی ی کاغذ نوشت از دستش گرفتم
مهرداد:الان میخایی بری؟؟
سودا:الان؟!
ستین:اره
مهرداد:خب اشکال نداره آماده شو با یکی از بچ ها برو
سمت اتاق رفتم سوییچو برداشتم
ستین:من آماده ام فقط میخام برم (بغض)
سادیا:نمیشه شبه تنایی نمیشه بری
سودا:با کدوم از ما راحت تری با اون برو
ستین:هیچکدومتون کدومتون حالمو دیدین کدومتون فهمید دارم چی میکشم کدومتون بی معرفتا (گریه)
سمت در حیاط رفتم رهام پشت سرم اومد
رهام:آروم رانندگی کن بخدا اینطوری راضی نیستیم بری بزا من یا امیر بیایم
بی اهمیت سوار ماشین شدم و روشنش کردم حرکت کردم سمت کرج
ویوی سودا
رهام برگشت داخل
مهرداد:رفت؟
رهام:بعله رفت
سادیا:وایی زشت هم شد سر پا وایستادین همه اتون بفرمایید میز حاضره ستین رانندگیش خوبع خدشو آروم میکنع بعد میره نگران نباشید خیلی کار خوبی کردین آقا مهرداد
همه دور میز نشستن
سودا:مشغول شید من ی زنگ بزنم ستین
گوشیش توی خونه زنگ خورد
امیر:حتی گوشیش یادش رفت باید این اتفاق ها رو میوفتاد تا میفهمیدین همو واقعا دوست دارن
رهام:ب حرف من هم اهمیت نداد تورو خدا ب میلاد خبر بدیم بهتر نیست اگ رسید بهمون خبر بده
مهرداد:ج نمیده آدرسشو بزور از دانشگاهش گرفتم
سادیا:چیکار کردیم باهاشون ک از دیدنمون خسته شدن
امیر:حالا بعد شام خدم زنگ میلاد میزنم ببینم ج میده یان
هیچکدوممون زیاد میل ب غذا نداشتیم ب چند دقیقه نکشید همه از پشت میز شام بلند شدن مهرداد زنگ زد میلاد ولی نداد امیر هم همنطور و رهام اونم همینطور ج هیچکس نداد بی معرفت از ما خسته شده مهرداد و امیر و رهام شب کنارمون موندن نتونستن تنامون بزارن تا خده صب مهرداد قدم زد رهام چشم روی هم نزاشت
رهام:با اون سرعتی ک حرکت کرد دلهوره ب جونم افتاد
امیر هر از گاهی ب همه سر میزد و حالمونو میپرسید
۱.۱k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.