فیک عشق کودکی من

پارت ۱۰
ا/ت: مامان؟...یی..یوونا تت..تب داره ( نگران)
کوک: چییی
م/ک: کوک تو سریع برو ماشین رو آماده کن ما بیاییم
******
کوک: یونا تو بغلم بود*.. دختر خانوم کوچولو زشت الان خوب میشی باشه؟... تو زشت خوشگل منی باشه؟..بینی کوچولوش رو بوس کردم*
یونا: خنده بیحال*
کوک: فداش بشم بزرگ شدی خوشگل ترین دختر میش....
م/ک: کوکک دستگاهو گرفتم ازشون یه سه روز خونه ما مهمونید.‌.بریم که جونگ یول ازمون ناراحت میشه ( گیج نشید بابای کوک پیششه)
***
ا/ت: کوک یونا رو ازم گرفت تا پیاده شم*
جونگ یول: ماما..ماما ( زدن زیر گریه و دویدن سمت مامان و باباش*
کوک: پسر کوچولو.. آروم!.. مامانی تازه عمل شده
جونگ یول؛ محل ندادن*
کوک: با من قهری آره؟.. فکر کردی..صبر کن..( یونا رو دادم به ا/ت)..
* اینجا تو خونه آن درواقع خونه مامان و بابای کوک*
جونگ یول: گهرم
کوک: چراا؟..( ا/ت رفت یونا رو بزاره رو تشکش)
جونگ یول: منلو تنلها گوذاشتید ( زدن زیر گریه)
کوک: خنده* ( بغلش کرد)کی گفتههه؟ آبجی مریض شد ماهم بردیمش دکتر..بیا بریم لالا..هانن؟
جونگ یول: هوممم

بچها یادم رفت بچه تا سه سالگی حرف نمیزنه به بزرگی خودتون ببخشید ( با اینکه از همتون بزرگ ترم😂)