یاقوت آبی چشمانت پارت ۱۷
_*لعنتی دیگه نمی تونم تحمل کنم می خوام داد بزنم از امگای من دور شید اون فقط مال منه فقط مال من _چویا می شه یه لحظه بیای باید باهم صحبت کنیم +تو چرا یهو انقدر جدی شدی کرم درونت رفت تعطیلات _چویا بیا بیرون +خیل خب باشه. ^*من که می دونم این اوسامو لعنتی چشه اول او رایحه خشم و اضطراب که بعد از دیدن زخم و خونریزی چویا ترشح کرد بعدم که از نزدیکیش به من و بقیه عصبی شد ...هه با خودت چی فکر کردی اوسامو فکر کردی می زارم چویا مال تو بشه اون به یه آلفا وفادار نیاز داره نه یه خائن مثل تو الان بتازون ولی نوبت منم می شه اون موقع می بینیم برنده کیه می بینیم کی این امگای مو حنایی چشم اقیانوسی رو مال خودش می کنه.
دازای و چویا بیرون رفتن وارد باغ کوچیکی شدن که برای رستوران بود و انواع گل های رنگارنگ توش کاشته شده بود +خب بگو چیکار داشتی دازای _چویا ما خیلی وقته همو درست و حسابی ندیدیم باهم صحبت نکردیم فقط فقط می خواستم یکم حرف بزنیم می دونی من ..من +اره نمی شه انکارش کرد همکاری طولانی مدتمون باعث شده حرف همو بهتر بفهمیم _اره کله هویجی بعضی وقتا باهوش می شی + مسخره اگه آوردیم اینجا مسخرم کنی من برمیگردم _ نه از مافیا برام بگو تو این مدت چه اتفاقاتی افتاده حال کویو سان خوبه کیو کوچولو چی *لعنتی لعنت به من لعنت بهت دازای چرا نمی تونم حرف دلم رو بهش بزنم چرا نمی تونم بگم امگا کوچولو منو ببخش در حقت بدی کردم درسته ولی تو دام عشقت گرفتارم ردم نکن امگا کوچولو.... لعنت به من اگه اون کارا رو نکرده بود حتما الان این حرف هارو بهش می زدم + خب مافیا تغییر زیادی نکرده و اره حال کویو سان خوبه کیو هم خوبه پسر شیرینیه _ خوبه +* می خوام ازش یه سوال بپرسم می دونم ... می دونم وقتی جوابش رو بشنو.... خورد می شم نابود می شم ولی ولی ولی باید ازش بپرسم + ام دازای می خوام یه سوال ازت بپرسم ..تو... تو داخل آژانس راحتی یعنی خوشحالی که دیگه تو مافیا نیستی _این چه سوالیه معلوم که ... اره . رها کردن مافیا بهترین کار عمرم بود .. بعد رها کردن مافیا و ادم های توش واقعا واقعا شادی رو درک کردم آژانس خانواده ای بود که هیچ وقت نداشتم (دازای تو احساساتش غرق شده بود و اصلا حواسش نبود داره به کی چی می گه حواسش نبود داره فرد مقابلش رو خورد می کنه) تو آژانس کسایی هستن که دوسم دارن و من دوسشون دارم .
گفت و گفت گفت بدون ایکه از قلب بیمار چویا که با هر حرفش بیشتر خورد و نابود می شد آگاه باشه گفت خیلی بهتره که دیگه تو مافیا نیست و خارج از فضای مافیا و دور از افرادش چه زندگی شادی داره ولی نمی دونست نمی دونست چویایی که روبروش ایستاده باید از هر نوع غم فشار عصبی اضطراب و هیجان به دور باشه چویا رو خورد کرد بدون اینکه بدونه دکتر ها از بهبودش قطع امید کردن و بهش گفتن اگه همه چیز رو رعایت کنه یعنی اگه دور از فشار عصبی و .. باشه اگه سیگار نکشه اگه داروها و قرص های بیشمارش رو به موقع بخوره و تمام اون آمپول ها رو سر وقت به قفسه سینش یعنی رو قلبش تزریق کنه شاید شاید بتونه تا یک سال دیگه زنده بمونه درسته دازای اون آلفای بی رحم کسی که زمانی که تو مافیا بود به چویا ابراز علاقه کرد چویا رو وابسته خودش کرد و اون زمان بهش گفت نمی زاره حتی هوا روش خط بندازه و یه تار مو نارنجی از سرش کم بشه سه سال پیش بعد مرگ اوداساکه با بی محلی ها و بی تفاوتی هاش به وضعیت چویا وبا ترک کردنش و رفتن از مافیا باعث وضعیت الان چویا و قلب ضعیفش بود و حالا با حرف هاش کاری کرد که چویا باشه آرومی زیر لب بگه و بره و اصلا نفهمید چی کار کرده
چویا و دازای برگشتن سر میز و همه شروع کردن به غذا خوردن بعد غذا همه به این نتیجه رسیدن رانپو و کیوکا برگردن مافیا و بقیه برن بار ولی چویا گفت باید بره وسایلش رو از خونه به مافیا منتقل کنه به خاطر همین از بقیه جدا شد بدون اینکه کسی از آشوب درونش آگاه باشه
______ پارت بعد ۱۰ لایک قراره یه اتفاق خاص بی افته
دازای و چویا بیرون رفتن وارد باغ کوچیکی شدن که برای رستوران بود و انواع گل های رنگارنگ توش کاشته شده بود +خب بگو چیکار داشتی دازای _چویا ما خیلی وقته همو درست و حسابی ندیدیم باهم صحبت نکردیم فقط فقط می خواستم یکم حرف بزنیم می دونی من ..من +اره نمی شه انکارش کرد همکاری طولانی مدتمون باعث شده حرف همو بهتر بفهمیم _اره کله هویجی بعضی وقتا باهوش می شی + مسخره اگه آوردیم اینجا مسخرم کنی من برمیگردم _ نه از مافیا برام بگو تو این مدت چه اتفاقاتی افتاده حال کویو سان خوبه کیو کوچولو چی *لعنتی لعنت به من لعنت بهت دازای چرا نمی تونم حرف دلم رو بهش بزنم چرا نمی تونم بگم امگا کوچولو منو ببخش در حقت بدی کردم درسته ولی تو دام عشقت گرفتارم ردم نکن امگا کوچولو.... لعنت به من اگه اون کارا رو نکرده بود حتما الان این حرف هارو بهش می زدم + خب مافیا تغییر زیادی نکرده و اره حال کویو سان خوبه کیو هم خوبه پسر شیرینیه _ خوبه +* می خوام ازش یه سوال بپرسم می دونم ... می دونم وقتی جوابش رو بشنو.... خورد می شم نابود می شم ولی ولی ولی باید ازش بپرسم + ام دازای می خوام یه سوال ازت بپرسم ..تو... تو داخل آژانس راحتی یعنی خوشحالی که دیگه تو مافیا نیستی _این چه سوالیه معلوم که ... اره . رها کردن مافیا بهترین کار عمرم بود .. بعد رها کردن مافیا و ادم های توش واقعا واقعا شادی رو درک کردم آژانس خانواده ای بود که هیچ وقت نداشتم (دازای تو احساساتش غرق شده بود و اصلا حواسش نبود داره به کی چی می گه حواسش نبود داره فرد مقابلش رو خورد می کنه) تو آژانس کسایی هستن که دوسم دارن و من دوسشون دارم .
گفت و گفت گفت بدون ایکه از قلب بیمار چویا که با هر حرفش بیشتر خورد و نابود می شد آگاه باشه گفت خیلی بهتره که دیگه تو مافیا نیست و خارج از فضای مافیا و دور از افرادش چه زندگی شادی داره ولی نمی دونست نمی دونست چویایی که روبروش ایستاده باید از هر نوع غم فشار عصبی اضطراب و هیجان به دور باشه چویا رو خورد کرد بدون اینکه بدونه دکتر ها از بهبودش قطع امید کردن و بهش گفتن اگه همه چیز رو رعایت کنه یعنی اگه دور از فشار عصبی و .. باشه اگه سیگار نکشه اگه داروها و قرص های بیشمارش رو به موقع بخوره و تمام اون آمپول ها رو سر وقت به قفسه سینش یعنی رو قلبش تزریق کنه شاید شاید بتونه تا یک سال دیگه زنده بمونه درسته دازای اون آلفای بی رحم کسی که زمانی که تو مافیا بود به چویا ابراز علاقه کرد چویا رو وابسته خودش کرد و اون زمان بهش گفت نمی زاره حتی هوا روش خط بندازه و یه تار مو نارنجی از سرش کم بشه سه سال پیش بعد مرگ اوداساکه با بی محلی ها و بی تفاوتی هاش به وضعیت چویا وبا ترک کردنش و رفتن از مافیا باعث وضعیت الان چویا و قلب ضعیفش بود و حالا با حرف هاش کاری کرد که چویا باشه آرومی زیر لب بگه و بره و اصلا نفهمید چی کار کرده
چویا و دازای برگشتن سر میز و همه شروع کردن به غذا خوردن بعد غذا همه به این نتیجه رسیدن رانپو و کیوکا برگردن مافیا و بقیه برن بار ولی چویا گفت باید بره وسایلش رو از خونه به مافیا منتقل کنه به خاطر همین از بقیه جدا شد بدون اینکه کسی از آشوب درونش آگاه باشه
______ پارت بعد ۱۰ لایک قراره یه اتفاق خاص بی افته
۸.۵k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.