☆3 پارتی؟ ☆
☆3 پارتی؟ ☆
موهای بلندتو با ارنجت به سمت عقب هدایت کردی ، خسته بودی ،خسته بودم از ظرف شستن توی بار ، ولی مجبور بودی .
توی همین فکرا بودی که کسی از بیرون صدات زد
رئیست : ا/ت ظرفا رو ول کن کلی مشتری اون بیرونه نیرو کم داریم بدو [داد]
ا/ت : چشم الان میام [یه کم داد]
ظرف هارو ول کردی و دستات رو با پیشبندت پاک کردی ، پیشبندت رو توی جای مخصوصش گذاشتی و از آشپز خونه خارج شدی .
رئیست : برو به اون میز و سفارششون رو بگیر
ا/ت : چشم
به سمت میز سمت راست بار رفتی ، چند تا پسر و دختر بودن ، تمام قیافه هاشونو میدی به غیر از یه نفر اون پسر پشتش به تو بود .
بیخیال شدی و به سمت میز رفتی.
ا/ت : سلام بفرمایید چی میل دارید ؟ [تعظیم و سرش پایینه]
یکی از پسر ها : ۴ تا واین ، امم ، تو چی میخوری کوک ؟با شنیدن اون اسم تک تک سلول های بدنت یخ زد ، اون ، اون اینجا؟
دست و پاهات بی حس شده بود ، تقریبا برای چند ثانیه مطمعن بودی قلبت نمیزد .
کوک : میدونی چی میخورم مگه نه ؟ [بم]
میدونستی اون چی میخوره ، همون همیشگی .
هنوز زل زده بود بهت با اینکه سرت پایین بود ولی میتونستی سنگینی نگاهشو حس کنی ، با تته پته گفتی
ا/ت : ب،بله ،ا،للان میارم
سریع به سمت اتاق کارکنان رفتی ، نمیتونسی نفس بکشی ، داشت بهت پَنیک دست میداد.
ولی بعد از چند مین خودتو جمع و جور کردی و سفارش هاشون رو به مسئول نوشیدنی دادی .
رئیست: سفارش حاضره [داد]
تمام توان خودتو جمع کردی و نوشیدنی هارو به سمت میشوند بردی ، هنوز داشت بهت زل میزد و این معذب ترت میکرد.
ا/ت : بفرماید ، چیزی لازم ندارید [با صدای لرزون ]
یکی از پسرا : نه
داشتی به سمت آشپز خونه میرفتیی که دستت از طرف کسی کشیده شد
پسره : خانم خوشگله یه سفارش داشتم
دست های پسره داشت به سمت صورتت می آمد، چشماتو بسته بودی ، تن و بدنت میلرزید .
ولی دست هاش به صورتت نخورد ، آروم چشم هاتو باز کردی
شرط پارت بعد
۳۰:« لایک ❤️
موهای بلندتو با ارنجت به سمت عقب هدایت کردی ، خسته بودی ،خسته بودم از ظرف شستن توی بار ، ولی مجبور بودی .
توی همین فکرا بودی که کسی از بیرون صدات زد
رئیست : ا/ت ظرفا رو ول کن کلی مشتری اون بیرونه نیرو کم داریم بدو [داد]
ا/ت : چشم الان میام [یه کم داد]
ظرف هارو ول کردی و دستات رو با پیشبندت پاک کردی ، پیشبندت رو توی جای مخصوصش گذاشتی و از آشپز خونه خارج شدی .
رئیست : برو به اون میز و سفارششون رو بگیر
ا/ت : چشم
به سمت میز سمت راست بار رفتی ، چند تا پسر و دختر بودن ، تمام قیافه هاشونو میدی به غیر از یه نفر اون پسر پشتش به تو بود .
بیخیال شدی و به سمت میز رفتی.
ا/ت : سلام بفرمایید چی میل دارید ؟ [تعظیم و سرش پایینه]
یکی از پسر ها : ۴ تا واین ، امم ، تو چی میخوری کوک ؟با شنیدن اون اسم تک تک سلول های بدنت یخ زد ، اون ، اون اینجا؟
دست و پاهات بی حس شده بود ، تقریبا برای چند ثانیه مطمعن بودی قلبت نمیزد .
کوک : میدونی چی میخورم مگه نه ؟ [بم]
میدونستی اون چی میخوره ، همون همیشگی .
هنوز زل زده بود بهت با اینکه سرت پایین بود ولی میتونستی سنگینی نگاهشو حس کنی ، با تته پته گفتی
ا/ت : ب،بله ،ا،للان میارم
سریع به سمت اتاق کارکنان رفتی ، نمیتونسی نفس بکشی ، داشت بهت پَنیک دست میداد.
ولی بعد از چند مین خودتو جمع و جور کردی و سفارش هاشون رو به مسئول نوشیدنی دادی .
رئیست: سفارش حاضره [داد]
تمام توان خودتو جمع کردی و نوشیدنی هارو به سمت میشوند بردی ، هنوز داشت بهت زل میزد و این معذب ترت میکرد.
ا/ت : بفرماید ، چیزی لازم ندارید [با صدای لرزون ]
یکی از پسرا : نه
داشتی به سمت آشپز خونه میرفتیی که دستت از طرف کسی کشیده شد
پسره : خانم خوشگله یه سفارش داشتم
دست های پسره داشت به سمت صورتت می آمد، چشماتو بسته بودی ، تن و بدنت میلرزید .
ولی دست هاش به صورتت نخورد ، آروم چشم هاتو باز کردی
شرط پارت بعد
۳۰:« لایک ❤️
۲۵.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.